زیاریان

زیاریان

آل زیار یکی از سلسله‌های محلی اطراف دریای خزر بودند که تلاش می‌کردند جنبه‌های فرهنگی ایران قبل از اسلام را احیا کنند.
آل زیار یک سلسله اسلامی کوچک در اطراف دریای خزر بودند. امیران سلسله آل زیار در قرن چهارم هجری در گرگان و طبرستان حکمرانی داشتند و مناطقی چون قومس، گیلان و دیلم نیز در قلمرو حکومت آن‌ها بودند. موسس سلسله آل زیار، مرداویج بود. او نسب خود را به خاندان‌های پیش از اسلام می‌رساند که در شمال ایران بودند و در در ابتدا به علویان طبرستان خدمت می‌کرد. آل زیار ابتدا به‌دنبال احیای امپراتوری ساسانی و از بین بردن خلافت عباسی بودند. بعد از مرگ مرداویج، این سلسله به‌صورت حکومتی محلی در گرگان و طبرستان درآمد. بعد از آن و به‌تدریج، اقتدار امیران زیاری کاهش یافت؛ تا اینکه واپسین امارت آن‌ها در دوره سلجوقیان، محدود به قلعه‌های کوهستانی شد.

۱ : مرداویج زیاری


مرداویج

مرداویج پسر زیار هنگامی که علویان در طبرستان قدرت را در دست داشتند، به عنوان یکی از سرداران سپاه ماکان کاکی (از مدعیان حکومت بر طبرستان) شمشیر زد. او بعد از مدتی طبرستان را ترک کرد و خود را به ماوراءالنهر رسانده، در دربار سامانیان مشغول به خدمت گردید. وی چندی پس از آن به عنوان یکی از فرماندهان لشگر سامانیان به طبرستان آمد و پس از شکست دادن ماکان کاکی و یکی دیگر از مدعیان حکومت به نام اسفار شیرویه، از جانب سامانیان به عنوان فرماندار طبرستان مشغول به کار شد.
چندی بعد، مرداویج به پاکسازی گوشه و کنار طبرستان از مدعیان محلی و کارگزاران عرب پرداخت و پس از تسلط کامل بر آن منطقه، از طبرستان خارج گردید و ‏کرج، قم، همدان و زنجان را به زیر سلطه خود درآورد. این پیروزی‌های پی‌درپی، پایگاه اجتماعی و نظامی مرداویج را مستحکم ساخت. سپس از امیرنصر سامانی خلع طاعت کرد و خود را پادشاه حکومت زیاریان نامید.
مرداویج به شدت بلندپرواز بود. وی رویای آزادسازی ایران از یوغ اعراب را داشت. مسعودی مورخ بزرگ ایرانی آورده است که مرداویج بارها در میان ‏لشگریانش به زبان آورده بود که قصد داره بغداد را فتح کرده و بعد از ریشه‌کن کردن خلفای عباسی، شاهنشاهی ایرانی را در تیسفون (پایتخت قدیم ساسانیان) دگرباره بنیانگذاری نماید.

بنیان گذاری حکومت آل زیار

مرداویج پس از تاسیس حکومت مستقل خویش، برای تصرف دیگر بخش‌های ایران آماده شد. وی به همدان لشگر کشید و بعد از تصرف آن شهر، چهل هزار عرب ساکن در همدان را ‏قتل‌عام کرد. لشگرکشی او به همدان ثروت و قدرت شگفت‌انگیزی نصیب وی ساخت. پس از فتح همدان، در جنگ‌های بعدی اقدام به تصرف تمام مناطق غربی ایران در دو سوی زاگرس نمود و تا مرز عراق را فتح کرد. او در هر شهر هزاران نفر از اعراب مهاجر را بدون هیچ رحمی، گردن زد.
هدف بعدی مرداویج، اصفهان بود. وی با چهل هزار سپاهی به اصفهان لشگر راند و آن‌جا را بدون جنگی بزرگ، فتح نمود. کارگزار خلیفه در اصفهان، به محض نزدیک شدن لشگر او، از شهر فرار کرد و خود را به بغداد رساند و شرح ماوقع را برای خلیفه عباسی شرح داد.
در این زمان المقتدربالله بر مسند خلافت عباسیان تکیه زده بود. وی با گزارش کارگزار خویش، به شدت احساس خطر کرد. لذا هیئتی را برای مذاکره با مرداویج به اصفهان فرستاد. نتیجه این ‏مذاکره چنین بود که خلیفه حکومت مرداویج در همدان و اصفهان و دیگر مناطق فتح شده را به رسمیت شناخت و در عین حال، از مرداویج نیز قول گرفتند که از حمله به بغداد و جنگ با خلیفه خودداری نماید.
پس از مذاکرات میان مرداویج و هیئت ارسالی خلیفه، مرداویج در اصفهان برای خود تاج و تختی شبیه به تاج و تخت خسرو انوشیروان ساسانی بر پا ساخت و اعلام پادشاهی کرد. ابن‌اثیر آورده است که او از ‏مشاوران و مورخان دربار خویش می‌خواست تا شیوه آداب و رسوم شاهنشاهان ساسانی را برایش بازگو کنند.
در این هنگام این خبر در کل ایران پخش شد که مرداویج قصد احیای امپراطوری ساسانیان را دارد. گروه گروه مردم از شهرهای گوناگون برای خدمت به مرداویج به اصفهان سرازیر شدند. با این حال همه‌چیز به خوبی پیش نمی‌رفت و مرداویج مشکلات بسیاری داشت. برای نمونه: ۱- سربازان دیلمی، طبری و یا گیلک‌ها، به دلیل مشکلات قومی‌قبیله‌ای قدیمی، مدام با یکدیگر کشمکش داشتند.
۲- مشکل دیگر آن بود که علاقه مرداویج به احیای دین زرتشتی، باعث نارضایتی برخی از سربازان وی که تعصب بر اسلام داشتند، گردید.
۳- همچنین بخش بزرگی از سپاه مرداویج را مزدوران تُرک آسیای میانه تشکیل می‌دادند که دلبستگی به ایران و ایرانی نداشتند و صرفا برای دریافت حقوق و دستمزد، در عضویت ‏سپاه او قرار گرفته بودند. طبیعتا این‌ها سربازانی قابل اعتماد نبودند و در لحظاتی که جانشان به خطر می‌افتاد، بدون شک از میدان نبرد فرار می‌کردند.


تقابل آل زیار و آل بویه

اما بزرگ‌ترین و عمیق‌ترین مشکل مرداویج، خروج سه تن از زبده‌ترین سردارانش از سپاه وی بود. این سه نفر، سه برادر به نام‌های احمد و حسن و علی پسران یک ماهیگیر به نام بویه بودند. آن‌ها با بخشی از سربازان وفادار به خویش، از سپاه مرداویج جدا شدند و ‏اقدام به ساخت حکومتی جدید به نام آل‌بویه کردند.
آل‌بویه در ابتدای کار، شروع به تصرف چند شهر مهم همچون بهبهان و فارس نمود. مرداویج برای خاموش کردن این فتنه، به خوزستان لشگر کشید و پیش از آن که برادران بویه آن شهر را فتح کنند، تمام خوزستان را در اختیار خویش گرفت. این زد و خورد میان مرداویج و برادران بویه، ‏به زیان آزادی ایران و به سود خلیفه عباسی بود که با سیاست تفرقه‌افکنی، می‌توانست قدرت خویش را حفظ نماید.
به هر روی، پس از فتح خوزستان، برادران بویه متوجه شدند که توانایی جنگ با مرداویج را ندارند. این بود که از در صلح وارد شده و ماجرای کشمکش میان زیاریان و بوئیان ختم به خیر گردید.

مرگ مرداویج

با پایان کشمکش میان مرداویج و برادران بویه، شاه زیاری آماده حمله به بغداد و برچیدن خلافت عباسیان گشت. ولیکن وی پیش از حمله به بغداد، تصمیم گرفت تا جشن سده را در اصفهان با شکوه هرچه تمام‌تر برگزار نماید. او قصد داشت تا برای تهییج روحیه وطن‌پرستی سربازانش، آن‌ها را با رسوم قدیم ایرانی بیشتر آشنا سازد و سپس به بغداد لشگرکشی نماید.
مقدمات برگزاری جشن فراهم شد. این بزرگ‌ترین گردهم‌آیی ملی ایرانیان پس از سقوط ساسانیان بود. باری، این جشن برای پادشاه آزادی‌خواه زیاری، شگون نداشت. پیش از آغاز جشن، مرداویج برای استحمام، به درون چادری که در آن آب گرم برای شستشو مهیا کرده بودند وارد شد. در این هنگام، سه غلام تُرک از سرداران لشگر وی که جاسوس خلیفه بوده و مخفیانه ماموریت داشتند تا در موقعیت مناسب مرداویج را سربه‌نیست نمایند، داخل چادر ریخته و این بزرگمرد ایران زمین را به قتل رساندند.
مرداویج کشته شد ولی راهی که آغاز کرد، به پایان نرسید. برادران بویه پرچم انتقام به دست گرفته و با فتح بغداد، کار نیمه‌تمام مرداویج را به پایان رساندند.

۲ : وشمگیر پسر زیار


وشمگیر

وُشمگیر پسر زیار (درگذشتهٔ ۱ محرم ۳۵۷ ه‍.ق) با نام کامل ظهیرالدوله ابومنصور وشمگیر زیاری، دومین فرمانروای زیاریان است که پس از کشته شدن برادرش مرداویج، در سال ۳۲۳ هجری قمری، به حکومت رسید. وی پیش از مرگ مرداویج، از جانب او فرمانروای ری بود. دربارهٔ مذهب وشمگیر هرچند ابهام و اختلاف نظر وجود دارد اما، بیشتر او را یک شیعه زیدی می‌دانند.
وشمگیر در ابتدای حکومت علاوه بر گرگان، طبرستان و گیلان بر نواحی مرکزی ایران شامل ناحیه جبال و نیز خوزستان حکومت می‌کرد و برای مدتی بر آذربایجان نیز سلطه یافت. با این حال، وی دچار درگیری با سامانیان و بوییان شد.
سامانیان که بر خراسان بزرگ و شرق ایران حکمرانی می‌کردند درصدد بودند نواحی طبرستان، گرگان و ری را به قلمرو خود ملحق کنند. از سوی دیگر بوییان نیز که در فارس مستقر بودند می‌خواستند ناحیه جبال و غرب ایران را تصرف کنند. وشمگیر جنگ‌های بسیاری خصوصاً با بوییان داشت که بیشتر حالت دفاعی و حفظ حدود طبرستان و گرگان را داشتند. بوییان نیز با سماجت برای تسخیر سرزمین‌های اندک وشمگیر می‌جنگیدند. وشمگیر تا پیش از شکست در نبرد ری در سال ۳۲۹ قمری استقلال داشت. اما، با این شکست سرزمین‌های ری و اصفهان را از دست داد و تنها منطقهٔ گرگان و طبرستان در قلمرو او باقی ماند. البته در همین مناطق نیز با شورش‌های مکرر امرای محلی و رهبران علویان طبرستان مواجه بود. وشمگیر سپس مجبور شد تبعیت از سامانیان را بپذیرد.
بدین ترتیب آل زیار به یک دولت محلی تابع سامانیان تبدیل شد. دلیل تغییر موضع سامانیان در برابر وشمگیر ترس از قدرت یافتن بوییان بود. سامانیان سعی می‌کردند بوییان را سرگرم مبارزه با وشمگیر کنند، تا از دست اندازی به مرزهای خراسان فارغ باشند. به عبارتی دولت زیاری دیوار حایلی بین دو دودمان دیگر بود.
بدین جهت وشمگیر تا پایان زندگیش با پشتیبانی سامانیان در حال دفاع در برابر بوییان بود و طبرستان و گرگان بارها بین این دو دست به دست شد. وشمگیر برای در امان ماندن از این جنگ‌ها حتی حاضر شد با خلیفه عباسی رابطه برقرار کند. او به واسطهٔ سامانیان از خلیفه خواست که وساطت کند و از بوییان بخواهد که از تعرض به سرزمین‌هایش دست بردارند. وی سرانجام در روز اول محرم ۳۵۷ هجری در حالی که مشغول آماده شدن برای یکی دیگر از این‌گونه نبردها بود، توسط یک گراز کشته شد و پسرش بیستون به جای او نشست.

۳ : بهستون


سکه

ظهیرالدوله بیسُتون، بِهِسْتون یا بِهیسْتون (درگذشتهٔ ۳۶۶ هجری) از ۳۵۷ تا ۳۶۶ ه‍.ق سومین امیر زیاریان بود. او پیش از به قدرت رسیدن در زمان امارت پدرش، وشمگیر، فرماندار طبرستان بود. بعد از مرگ وشمگیر در سال ۳۵۷ هجری (برابر ۹۶۷ میلادی) به پایتخت وقت، گرگان (گنبد کاووس کنونی)، رفت و قدرت را به دست گرفت. البته به قدرت رسیدن او چالش‌برانگیز بود و لشکر سامانی (که اندکی قبل از مرگ وشمگیر و برای جنگ با رکن‌الدوله آل‌بویه عازم شده بودند) با او مقابله کردند و فرماندهٔ لشکر از برادر کوچک‌تر بیستون، قابوس، برای حکومت بر قلمرو زیاری حمایت کرد. بیستون برای جلب حمایت رکن‌الدوله، اتحاد و تبعیت او را پذیرفت. ارتش سامانی که با کمبود آذوقه روبرو بود، مجبور به ترک گرگان به مقصد خراسان شد و قابوس با حمایت حسن بن فیروزان (حاکم وقت سمنان) سر به شورش برآورد؛ ولی بیستون توانست سمنان و گرگان را به کنترل خود درآورد و قابوس را از ادعایش بر حکومت منصرف کند. گویا پس از آن قابوس در گرگان ماند ولی بر حق بودن حاکمیت بیستون را پذیرفت و زیر نظر او بود.

بیستون در سراسر سال‌های امارتش رابطهٔ خوبی با آل‌بویه داشت. او با یکی از دخترهای عضدالدوله، پسر ارشد رکن‌الدوله، ازدواج کرد و در سال ۳۶۰ هجری قمری خلیفه عباسی، المطیع، به بیستون لقب ظهیرالدوله داد. بیستون همچنین به مرزهای غربی خود توجه داشت. او حسین الثائر از خاندان علوی را، که توسط وشمگیر زندانی شده بود، آزاد و از او حمایت مالی کرد تا بتواند حکومت شهر هوسم را تصرف کند. اما وی از ابومحمد ناصری شکست خورد و کشته شد. پسر الثائر، ابوالحسن علی، بعداً ابومحمد ناصری را از هوسم فراری داد و تحت نظر حکومت زیاری بر هوسم فرمان راند.
سکه‌های بسیاری کشف شده‌است که در زمان ظهیرالدوله بیستون در شهرهای مختلف قلمرو زیاریان ضرب شده‌اند. برخی از این سکه‌های نقره‌ای به اشتباه به وشمگیر نسبت داده شده‌اند. حکومت بیستون با آرامش و صلح همراه بود و شیوه‌ای که او در حکومتش پیش گرفت، الگویی برای امیران بعدی زیاری شد.
بیستون در سال ۳۶۶ قمری (۹۷۷ میلادی) از دنیا رفت. پس از درگذشت او، دباج گیلی، پدرزن بیستون، به عنوان نایب‌السلطنهٔ پسر بیستون در مقابل قابوس مقاومت کرد تا امارت زیاریان را نگهدارد، ولی در نهایت شکست خورد و قابوس قدرت را به دست گرفته و رسماً امیر بعدی آل زیار شد.

۴ : قابوس وشمگیر


قابوس

شمس المعالی لقب قابوس بن وشمگیر، چهارمین پادشاه از سلسله آل زیار است. او بعد از مرگ بهستون، با کمک سامانیان به قدرت رسید. خلیفه عباسی فرمان و خلعت حکومت طبرستان و گرگان را برای او صادر کرد و به او لقب شمس المعالی داد. اوایل حکومت قابوس، فخرالدوله که از مقابل سپاه عضدالدوله می‌گریخت، نزد او آمد و قابوس به او امان داد؛ ولی سپاه آل بویه به رهبری مویدالدوله سبب فرار قابوس و فخرالدوله به خراسان شدند. قابوس که به خاطر یاری از فخرالدوله تخت خود را از دست داده بود، چندین بار با کمک امیر نوح سامانی، حسام‌الدوله ابی‌العباس سپهسالار خراسان و سبکتکین غزنوی سعی کرد تخت خود را از آل بویه بازستاند؛ اما موفق نشد. با مرگ مویدالدوله، قابوس با جانشین او مجدالدوله صلح کرد و گرگان و طبرستان را تصاحب کرد.

شمس المعالی کیست؟

قابوس بن وشمگیر ملقب به شمس المعالی، چهارمین و بزرگترین شاه سلسله زیاریان بود. او بعد از برادر خود بیستون، بر سرکار آمد. پایتخت او گرگان بود، برخی تلاش کردند تا فرزند بیستون را جانشین او کنند؛ اما تعدادی از فرماندهان و سرلشگران سپاه، قابوس را به شاهی برگزیدند. او بعد از رسیدن به حکومت، لقب شمس المعالی را از جانب خلیفه عباسی دریافت کرد. دوره پاشاهی قابوس به دو بخش تقسیم می‌شود. دوره نخست او به‌آرامی سپری شد؛ اما دوره دوم او آرام نبود، چون بعد از مرگ رکن‌الدوله، قلمرو او بین فرزندانش تقسیم شد. عضدالدوله با برادرش فخرالدوله، با هم اختلاف پیدا کردند و بین آن‌ها جنگ شد. فخرالدوله به قابوس پناهنده شد، قابوس فخرالدوله را به برادرانش نداد و بین آن‌ها جنگ پیش آمد. در این جنگ، قابوس و فخرالدوله شکست خوردند و به خراسان فرار کردند.
قابوس بعد از شکست از عضدالدوله در حدود ۱۷ سال از پادشاهی دور بود؛ با مرگ عضدالدوله و ضعیف شدن آل بویه، او با کمک یارانآل زیار خود به گرگان حمله کرد و حکومت خود را از آل بویه بازپس گرفت. قابوس تا سال ۴۰۳ هجری قمری حکومت کرد و متصرفات خود را توسعه داد.

زندگینامه شمس المعالی قابوس وشمگیر

قابوس

ابوالحسن قابوس بن وشمگیر بن زیار ملقب و معروف به شمس المعالی، از امیران سلسلسه زیاری بود. او علاوه بر پادشاهی، فردی فرهنگ‌دوست بود و به شاعری و خوشنویسی، علاقه و تسلط بسیار داشت. قابوس بن وشمگیر ادیب بود، او در نظم و نثر فارسی و عربی سرآمد عهد خود بود؛ اما از سوی دیگر خصلت‌هایی داشت که با هنرمندی او در تضاد بودند. برخی منابع او را فردی سنگدل و بی‌رحم معرفی کرده‌اند که به‌راحتی حکم قتل دیگران را صادر می‌کرد. قابوس در دوره دوم پادشاهی خود، پرده‌دار خاص خود را که مردی محبوب لشکر بود، از بین برد. لشکریان او از کار قابوس برآشفتند و او را به زندان انداختند. او حکم قتل افراد زیادی را صادر کرد؛ از این‌رو، افراد بسیاری کینه او را در دل گرفتند.
شمس المعالی از دانشمندان حمایت می‌کرد و خوی شاعری داشت؛ اما در اواخر عمر، نوعی جنون بر او غالب شد و افراد زیادی را از دم تیغ گذراند. در منابع آمده است که هر کسی به شمس المعالی شکایت می‌کرد؛ شاه دستور می‌داد او را بکشند. برای شمس المعالی فرقی نداشت که او از خویشاوندانش باشد یا یک سردار ناشناس. او به‌راحتی دستور قتل وی را می‌داد یا شخصا آن فرد را از دم تیغ می‌گذراند. لشکریان قابوس رفتارهای او را نتوانستند تحمل کنند و با هم عهد بستند که او را از بین ببرند. آن‌ها با هم سوگند خوردند که او را بی‌خبر دستگیر کنند و به زندان بیندازند. قابوس قلعه‌ای را بنا کرده بود و نام آن را شمرآباد نهاده بود. راه دستیابی به آن قلعه، دشوار بود. یک گروه از لشکریان یک شب به قلعه هجوم بردند؛ اما نتوانستند کاری از پیش ببرند. فردای آن روز شایعه‌ای ساختند که قابوس مرده است، پس بسیاری از اسب‌های او را غارت کردند و شمس المعالی نتوانست از آنجا بگریزد، قابوس قصد فرار به بسطام را داشت؛ که بزرگان فرزندش منوچهر را جانشین او کردند.

خدمات و آثار شمس المعالی

شمس المعالی به داشتن فضل و حکمت اشتهار داشت. کلمات او جامع حکمت‌ها بوده و به‌قول مولف روضه‌الصفا، در جمیع صفات کمالیه انسانیه از جمیع اهل عصر خویش ممتاز و مستثنی بود و در نجوم و علوم دیگر دست داشت. او مردی کریم، اهل دانش، شاعرپرور، ادیب و خوش خط بود و حتی در ۱۸ سالگی که در پناه سامانیان می‌زیست و دستگاه سلطنت نداشت، با فضلا و علما معاشرت و مکاتبه داشت و رفتارش با آن‌ها کریمانه بود و آوازه فضائل او در سراسر بلاد اسلامی پیچید. او در انشای نثر عربی در ردیف بهترین سخنوران این زبان بود و به زبان فارسی و عربی شعر می‌گفت.
استادی قابوس در زمینه خوشنویسی بر کسی پوشیده نبود. به گفته منابع تاریخی، صاحب بن عباد که از نویسندگان آن عصر بود، هر گاه خط قابوس را می‌دید، از زیبایی آن لذت می‌برد و آن را به پر طاووس تشبیه می‌کرد. شمس المعالی در زمینه نگارش انشا نیز فردی سرآمد بود و در شعر فارسی و عربی نیز دستی تمام داشت. از او اشعار چندانی به‌جای نمانده است؛ اما نامه‌های او را ابوالحسن یزدادی در یک کتاب با نام کمال‌البلاغه جمع‌آوری کرده بود. اصل این کتاب از بین رفته است؛ اما بخش‌هایی از آن لابلای متن کتاب تاریخ طبرستان آمده است. شمس المعالی از دانشمندان عصر خود حمایت می‌کرد.
ابوریحان بیرونی چندین سال را در دربار او سپری کرد و کتاب خود آثارالباقیه عن القرون الخالیه را نیز نوشت و به قابوس بن وشمگیر تقدیم کرد. از او اشعار زیادی به جا نمانده است ولی نامه‌های او را ابوالحسن علی بن محمد یزدادی در کتابی به نام کمال البلاغه گرد‌آوری طبرستان نقل کرده است.

قابوسنامه

قابوسنامه

قابوس‌نامه را عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر بن وشمگیر بن زیار نوشت. موضوع کتاب درباره سیاست و اخلاق بود و به زبان فارسی نوشته شده بود. شمس المعالی این کتاب را برای فرزندش گیلانشاه نوشت و در آن از تربیت فرزندان و آداب اجتماعی و آداب مملکت داری سخن گفت. او با نگارش این کتاب، دانسته‌ها و تجربیات خود را در اختیار فرزندش قرار داد و مسائل زندگی را به او آموخت. کتاب قابوس‌نامه در ۴۴ باب نوشته شده و شامل مقدمه و تعلیقات نیز است. در هر باب، ابتدا به توضیح موضوع مورد بحث خود می‌پردازد و سپس حکایتی درباره آن نقل می‌کند. کتاب شامل موضوعاتی متنوع از جمله آداب مملکت‌داری، دانش‌ها و فنون متداول، آیین‌ زندگی، شیوه‌های غذا خوردن و مسائل اجتماعی مانند عشق ورزیدن، پرورش فرزند و انتخاب دوست است. در باب مسائل و موضوعات علمی نیز در این کتاب، بحث‌هایی شده که از جمله آن‌ها شعر، نجوم و طب است.
انشای کتاب با شیوه نثر ساده نوشته شده و مربوط به قرون چهار و پنج هجری قمری است. متن کتاب به وضوح نشان می‌دهد که نویسنده آن از اطلاعات و تجربیاتی پربار برخوردار بوده است. تنوع موضوعات کتاب و فواید مطالعه آن‌ها از نظر اوضاع اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، ادبی و علمی از اهمیت زیادی برخوردار است. از این کتاب می‌توان به وضوح شیوه‌های حکومت‌داری در ایران و تمدن اسلامی را تا پیش از مغول، به وضوح مورد مطالعه قرار داد و آن را شناخت. ارزش معانی مطالب موجود در قابوس‌نامه و شیوه بیان موضوعات آن، به‌دلیل استقبالی است که از جانب ادیبان و فارسی‌زبانان از این کتاب شده است. نویسندگان و ادیبان بزرگ و معروفی از متن کتاب قابوس‌نامه در آثار خود بهره برده‌اند که از جمله آن‌ها می‌توان به سنایی غزنوی، محمد عوفی، احمد غفاری، فزونی استرآبادی و نظامی گنجوی در کتاب خسرو و شیرین اشاره کرد.

معنی شمس المعالی

شمس المعالی در لغت به‌معنای آفتاب بلندی‌ها است. این لقب برای قابوس بن وشمگیر از پادشاهان آل زیار استفاده می‌شد. طبق منابع تاریخی، این لقب را خلیفه عباسی به قابوس داده است. به نظر می‌رسد این لقب به‌دلیل رفتار جوانمردانه او با حاکم دیلمی، فخرالدوله حاکم آل بویه بوده است.

آرامگاه شمس العمالی

برج قابوس

برجی که در زمان حکومت آل زیار ساخته شده، یکی از مهم‌ترین آثار بازمانده از این دوره است. این برج بلند و زیبا که به میل گنبد نیز شهرت دارد، بلندترین برج آجری در جهان است و جزو بناهای تاریخی سده چهارم هجری به شمار می‌رود. برج میل گنبد در سال ۳۹۷ هجری قمری به دستور شمس المعالی در عهد پادشاهی قابوس بن وشمگیر ساخته شده و کتیبه آجری که با خط کوفی نوشته شده و در بنا موجود است، چنین چیزی را نشان می‌دهد.
معماری این برج بر طبق معماری ایرانی، ساخته شده است. معماری برج به شیوه ای ساخته شده است که مرز بین معماری خراسانی و رازی به شمار می‌رود. ساختمان بنا از آجر و ملات ساروج ساخته شده و آجر آن از نوع بهترین آجر از لحاظ کیفیت بوده است. برج قابوس در شهر گنبد قابوس قرار دارد. پایه میل این گنبد ارتفاعی ۱۵ متری دارد و داخل آن شباهت زیادی به سرداب دارد. اکنون از بنای گنبد قابوس، تنها طاق آن سالم مانده است. کف بنا به‌دلیل جستجو برای گنج، از بین رفته و پایه برج در یک تپه خاکی قرار گرفته و تنها دو متر از ارتفاع آن بیرون از تپه است. ارتفاع گنبد بنا با در نظر گرفتن پایه‌های آن، حدود ۷۰ متر است و ۱۸ متر آن، به سرپوش میل تعلق دارد و گنبدی مخروطی شکل دارد. گنبد مخروطی شکل بنا، دارای شیب تندی است و دو پوسته دارد. گنبد درونی بنا به‌شکل نیمه تخم مرغی با آجرهای ویژه قرمز رنگ ساخته شده است. ساقه میل گنبد، مدور بوده و از ویژگی‌های مهم و منحصربه‌فرد آن، پشت‌بندهای مثلثی بنا است که زیبایی قابل ملاحظه‌ای به این اثر بخشیده است.
درباره کاربرد برج قابوس، بین مورخان، اختلاف نظر است. برخی بنای گنبد را یک سازه آرامگاهی می‌دانند و آن را محل دفن شمس المعالی قابوس بن وشمگیر ذکر کرده‌اند که به دستور او ساخته شده است. آن‌ها معتقدند سرداب بنا، محل دفن قابوس بوده است. این دسته از مورخان علت این نظریه را به دست نیامدن هیچ نشانی از جسد در حفاری‌های گنبد قابوس ذکر کرده‌اند.
بعضی از کارشناسان معتقدند که بنای گنبد قابوس، رصدخانه بوده است و شمس المعالی به‌دلیل ارتباط با منجمان عصر خود، دستور ساخت این رصدخانه را داد. در منابع تاریخی نیز به ساخت یک رصدخانه در دوره حکومت آل زیار اشاره شده است؛ ازاین‌رو بسیاری از کارشناسان، بنای برج گنبد را رصدخانه دانسته‌اند. قابوس در میان امرای دودمان آل زیار، از مشهورترین آن‌ها بود. شهرت شمس المعالی به‌علت خدمات جوانمردانه‌ای بود که در حق فخرالدوله دیلمی از خود نشان داد. قابوس بن وشمگیر دو بار حکومت کرد. او دارای شخصیتی هنرمند و فرهنگ دوست بود و در عصر حکومت خود کمک بسیاری به توسعه فرهنگ کرد. او با دانشمندان روابط خوبی داشت و امکانات لازم را در اختیار آن‌ها می‌گذاشت. در پایان عمر شمس المعالی، جنون بر او غلبه کرد و به‌دلیل بدبینی به افراد، آن‌ها را به قتل می‌رساند. زیاده‌روی او سبب شد که در نهایت، توسط بزرگان دربار دستگیر شود و از کار برکنار شود و فرزند او جایگزین وی شود.

۵ : منوچهر بن قابوس


سکه

فلک المعالی ابومنصور منوچهر بن قابوس زیاری پنجمین فرمانروای آل زیار بود که میان سال‌های ۴۰۳ تا ۴۲۰ هجری قمری بر گرگان، طبرستان، قومس و گیلان حکومت می‌کرد. منوچهر پسر قابوس بن وشمگیر بود، که پیش‌تر قلمروش را از دست داده بود و سال‌ها در دربار سامانیان در خراسان می‌زیست. منوچهر در این دوره، مدتی در ارتش مجدالدوله دیلمی به سر برد و حتی در یکی از نبردها علیه پدرش شرکت داشت. پس از این که قابوس موفق شد به حکومت بازگردد، منوچهر را به حکومت گیلان گمارد. قابوس در اواخر عمر بدگمان شده و بسیاری از اطرافیان خود را به قتل می‌رساند، به همین خاطر چند تن از سردارانش او را به قتل رساندند و از منوچهر دعوت کردند که حکومت را بپذیرد. منوچهر پس از پذیرش امارت زیاری، قاتلان اصلی پدر را دستگیر کرده و قصاص کرد.
منوچهر زیاری نخستین امیر از این دودمان است که حکومت مستقل نداشت. او در همان ابتدای امارتش مطیع سلطان محمود غزنوی شد و با دختر او ازدواج کرد. بدین ترتیب منوچهر و جانشینان او مجبور به پرداخت باج‌های سالیانه به درگاه سلطان شدند و از این پس دودمان زیاری وارد دوران افول خود شد و به تدریج قدرت پیشین خود را از دست داد. منوچهر در دوران نسبتاً طولانی خود جنگ قابل توجهی انجام نداد و هیچگاه با لشکریان خود از قلمروش خارج نشد، گرچه به مخالفان شورشی علیه آل بویه کمک‌های نظامی می‌کرد. منوچهر در ابتدای حکومت به مذهب زیدیه توجه داشت و ارتباطاتی با شیعیان گیلان برقرار کرد. سلطان محمود غزنوی پس از فتح ری، احتمالاً به خاطر حمایت منوچهر از شیعیان، به قلمرو او دست‌اندازی کرد و منوچهر را وادار نمود مبالغی را برای در امان ماندن از حمله سلطان بپردازد. منوچهر نسبت به قابوس، به ادیبان و شعرا توجه کمتر داشت و ادبای دربار زیاری در این دوره به درگاه غزنوی کوچ کردند.

۶ : انوشیروان زیاری


انوشیروان ملقب به شرف‌المعالی از امیران آل زیار بود. او در کودکی حکومت را بعد از پدرش منوچهر در سال ۴۲۱ هجری و به شرط دادن خراج به محمود غزنوی به دست گرفت. اما قدرت عملاً در اختیار سپهسالارش، باکالیجار کوهی بود. باکالیجار فرمانروای گرگان و طبرستان بود و مسعود غزنوی، جانشین محمود، به شرط ادامه پرداخت خراج حکومت او را ابقا کرد. جز این، دیگر نامی از انوشیروان در تاریخ نیست تا آن که پس از بالا گرفتن درگیری میان باکالیجار و مسعود غزنوی، در سال ۴۲۶ قمری مسعود به گرگان و طبرستان حمله کرد. در این هنگام، باکالیجار در نامه‌ای، از انوشیروان و خودش به عنوان فرمانروایان گرگان و طبرستان نام برده‌است. باکالیجار توانست برابر حملهٔ مسعود مقاومت کند و با خروج او، مجدداً در گرگان به تخت نشیند و اعلام اطاعت او را کند. با ضعیف شدن مسعود غزنوی و شکست او از طغرل بیگ در جنگ دندانقان، در گرگان هم انوشیروان بر باکالیجار غلبه کرد و خود بر حکومت نشست. ولی طغرل کمی بعد به قلمروش تاخت و او را مطیع خود ساخت و مرداویج بن بسو را شریک او در حکومت گرگان و طبرستان نمود.

نخستین دوره حکومت

پس از مرگ منوچهر، در سال ۴۲۰ یا ۴۲۱ هجری، انوشیروان به حکومت موروثی دست یافت و محمود غزنوی حکومتش را به رسمیت شناخت. البته به گفته بیهقی، سلطان محمود ابتدا تردید داشت که آیا انوشیروان قدرت کافی برای حکومت در منطقه‌ای که تحت فشار حملات روزافزون ترکمن‌ها از سمت استپ‌های دهستان قرار داشت، دارد یا خیر.محمود برای کمک به تثبیت به حکومت نشستن انوشیروان پانصد هزار دینار باج طلب نمود. مدت کوتاهی پس از بر تخت نشستن انوشیروان، محمود غزنوی درگذشت و بیشتر دوره نخست امارت انوشیروان مقارن سلطنت مسعود غزنوی است، که جایگزین محمود شده‌بود. در قلمرو انوشیروان به نام مسعود سکه ضرب می‌شد و خطبه می‌خواندند. آن گونه که بیهقی در کتابش آورده، در این زمان باکالیجار همهٔ کارها را انجام می‌داد و انوشیروان که در سنین نوجوانی بود، قدرتی نداشت. ابن اثیر نیز می‌گوید «ابوکالیجار بن ویهان القوهی» فرماندهٔ سپاهیان انوشیروان و ناپدری او بود. گویا این که پس از مرگ منوچهر، باکالیجار با بیوهٔ او، که مادر انوشیروان بود، ازدواج کرد.
باکالیجار که موجب تثبیت قدرت انوشیروان شده‌بود، تصمیم گرفت تدریجاً او را از صحنه کار بزند و خود بر تخت نشیند. در همین ایام شرح مشاوره‌ای از سلطان مسعود با «خواجه احمد بن حسن میمندی» در کتاب بیهقی وجود دارد که در آن خواجه به سلطان پیشنهاد می‌دهد حکومت شهر ری را به باکالیجار بسپارند ولی مسعود ضمن اذعان به توانایی باکالیجار مخالفت می‌کند؛ زیرا ترس آن دارد که انوشیروان نتواند بدون حضور باکالیجار از پس کنترل طبرستان برآید.
این که باکالیجار چگونه حکومت انوشیروان را از سر راه خود برداشته و چه نقشه‌ای کشیده‌بود معلوم نیست. باکالیجار طبق آنچه برخی منابع اولیه معاصر نوشته‌اند، در سال ۴۲۳ هجری، در نامه‌ای به دربار سلطان مسعود مدعی شد که انوشیروان را با زهر کشته و از او خواست، حال چون از تبار مرداویج و وشمگیر فرد ذکوری نیست که توانایی کنترل گرگان و طبرستان را داشته باشد، فرمانروایی خودش را به رسمیت بشناسد. سلطان مسعود که مشغول جنگ با مخالفانش بود، با درخواست باکالیجار موافقت کرد و از او خواست چند نفر را برای تحویل منشور حکومت بر آن قلمرو، به دربارش بفرستد. آن گونه که بیهقی گفته، در این سال در شهر غزنین شایعه شده بود که باکالیجار به کمک حاجب بزرگ منوچهر، انوشیروان را زهر خورانده و کشته‌است. به نظر می‌رسد باکالیجار، گرچه در نامه‌اش به دربار سلطان مسعود مستقیماً از قتل انوشیروان سخن نگفته، خود چنین شایعه کرده‌باشد تا زمینهٔ فرمانرواییش را مهیا کند. نهایتاً مسعود که به استحکام حکومت انوشیروان اطمینان نداشت، درخواست باکالیجار برای به رسمیت شناختن بر تخت نشستنش را پذیرفت و باکالیجار رسماً حاکم قلمرو طبرستان و جرجان شد.

دوران غیبت

پس از به قدرت رسیدن باکالیجار در سال ۴۲۳ هجری، خبری از انوشیروان نیست تا آن که نامش در ربیع‌الاول سال ۴۲۶ به منابع اولیه بازمی‌گردد. در این سال، بر اثر اختلافاتی که میان سلطان مسعود غزنوی و باکالیجار درگرفته بود، سلطان به قلمرو گرگان لشکر کشید و چون به شهر نزدیک می‌شد، باکالیجار گریخت و انوشیروان، بزرگان شهر و سرداران نظامی را هم با خود به ساری برد. محمدعلی مفرد احتمال می‌دهد که انوشیروان در این مدت در حبس بوده. به هر ترتیب، پس از فرار، باکالیجار نامه‌ای به نام خود و انوشیروان برای مسعود نوشت و اظهار اطاعت کرد. ولی سلطان مسعود به نامه‌نگاری‌های باکالیجار وقعی ننهاد. کمی بعد باکالیجار مجدداً قدرت یافت و سلطان مسعود که در لشکرکشی‌اش ناکام مانده‌بود، به سوی مرزهای شمال‌شرقی قلمرو خود رفت؛ جایی که با مهاجمان سلجوقی روبرو شد.

دوره دوم حکومت و هجوم سلاجقه

در سال ۴۳۳ هجری، انوشیروان با استفاده از ضعف سلطان مسعود و به طبع آن بی‌پشتوانه ماندن باکالیجار توانست مجدداً بر تخت امارت زیاری بنشیند. محمدعلی مفرد می‌گوید که دانسته نیست چگونه انوشیروان توانسته باکالیجار را بر کنار کند چون اطلاعی دقیقی از نحوهٔ ارتباط این دو تن نداریم. برخی منابع از ازدواج انوشیروان با مادر باکالیجار، به وساطت مادر انوشیروان، سخن گفته‌اند که به نظر این مورخ، نمی‌تواند صحت داشته باشد. اما عباس زریاب چنین می‌پندارد که مادر انوشیروان، که همسر باکالیجار بوده، در به قدرت رسیدن دوباره به پسرش کمک کرده‌است.
دربارهٔ عاقبت کار باکالیجار هم اطلاعی در دست نیست. زریاب احتمال می‌دهد که وی در زمان سقوط امارتش به دست انوشیروان به قتل رسیده باشد، ولی منابع چنین گزارشی ارائه نداده‌اند. او سپس می‌گوید: «نظر به مناسبات معمول آن زمان، نگاه‌داشتن دشمنی بزرگ پس از گرفتار کردن او، درست نمی‌نماید و خصوصاً آن که ابن اثیر ذیل حوادث ۴۳۳، می‌گوید مرداویج مادر انوشیروان، همان زن سابق باکالیجار، را به زنی گرفت، که این امر تنها با قتل باکالیجار می‌توانست واقع شود؛ مگر آن که احتمال بدهیم این زن را به زور مطلقه کرده باشند، که احتمالی بعید است.»
در ادامهٔ سال ۴۳۳ هجری طغرل بیگ، رهبر سلجوقیان که به تازگی در نبرد دندانقان مسعود را شکست داده‌بود، از نابه‌سامانی در ملک انوشیروان و رویدادهای آنجا مطلع شد و برای تسخیر گرگان، نیرو فرستاد. چغری بیک به راحتی با لشکریانش وارد شهر گرگان شد. طغرل مبلغ صد هزار دینار را جهت مصالحه با اهالی، مقرر نمود و مرداویج بن بسو دیلمی، که در لشکرش بود، را به عنوان حاکم گرگان تعیین کرد و خراج سالیانه‌اش را پنجاه هزار دینار اعلام کرد. طبرستان یا بخشی از آن هم به انوشیروان سپرده شد تا تحت نظر مرداویج بن بسو به حکومت خود ادامه دهد. مرداویج با مادر انوشیروان ازدواج کرد و بدین ترتیب انوشیروان کاملاً مطیع او گشت. به این ترتیب، زیاریان تا اواخر قرن تحت امر طغرل و فرمانروایی سلجوقیان، بر ولایت گرگان و طبرستان ادامه دادند. گرچه از منظری دیگر می‌توان گفت که تقریباً این دودمان در این هنگامه منقرض شد چون زین پس تنها برخی امیرزادگان این خاندان فقط در قلعه‌های کوهستانی حکومت‌هایی کوچک یافتند و هیچگاه به مناطق هامون و جلگه‌ای دست نیافتند و دولتی جدی نبودند. لذا بسیاری از مورخان سال ۴۳۳ هجری، که مرداویج بن بسو والی شد، را سال پایان کار زیاریان دانسته‌اند، ولی برخی دیگر بر این گمانند که مردان دیگری مانند جستان بن انوشیروان، کیکاووس‌ ابن‌اسکندر، گیلان ‌بن کیکاووس، باکالیجار و دارا پادشاهان دیگر این خاندان بوده‌اند و این دودمان تا ۴۸۳ هجری حکومت کرده‌است و سرانجام به دست اسماعیلیان برافتاده است.
میترا مهرآبادی، مورخ معاصر، می‌گوید: «عصر انوشیروان و باکالیجار را باید آغاز بر پایان حاکمیت نسبتاً مستقل زیاریان دانست؛ اگرچه شاید حتی نتوان از همان آغازین روزهای تشکیل حکومت زیاری توسط مرداویج، حاکمیت زیاریان را کاملاً مستقل خواند.» او در ادامه پذیرش تابعیت سلجوقیان را پایان راه «اندیشه‌ی استقلال‌خواهی از نوع زیاری» و آغازی بر پایان حاکمیت اسمی زیاری، حتی از نوع مطیعانه‌اش، می‌داند. او نوع پذیرش حاکمیت سلجوقیان را با پذیرفتن تابعیت خلفا، سامانیان، غزنویان و بوییان مقایسه کرده و موارد پیشین را جدی تلقی نمی‌کند.

مرگ انوشیروان زیاری

آن گونه که عنصرالمعالی کیکاووس در قابوس‌نامه نوشته‌است، انوشیروان هنگام شکار کشته شد. یاقوت حموی در معجم الادبا مرگ او را در سال ۴۳۵ هجری ثبت کرده‌است و محمدعلی مفرد بنا بر این، چنین می‌پندارد که انوشیروان پس از کنار زدن باکالیجار دو-سه سالی بر طبرستان حکومت کرده‌است.از سویی زرین‌کوب در دایرةالمعارف بزرگ اسلامی احتمال می‌دهد که انوشیروان و دارا یکی باشند و ۴۴۱ هجری که ظهیرالدین مرعشی و دیگر منابع تاریخ مازندران به عنوان سال‌مرگ باکالیجار بیان کرده‌اند، در واقع تاریخ درگذشت انوشیروان باشد. باسورث هم در دانشنامه اسلام دوران پس از طغرل را برای زیاریان نامعلوم و تاریخ می‌داند و احتمال می‌دهد پایان حکومت انوشیروان تا ۴۴۱ هجری باشد و گزارش یاقوت دربارهٔ جانشینی «جستان» به جای انوشیروان را ناصحیح می‌داند.
پس از زوال زیاریان و روی کار آمدن سلجوقیان دوران جدیدی در مازندران شروع شد. طغرل در حالی نواحی دشت مازندران را مورد تاخت و تاز قرار داد که مناطق کوهستانی به استقلال خود ادامه دادند. طغرل به باقی گذاشتن گماشته‌ای اکتفا کرد و رو به سوی مناطق غربی ایران نهاد و با خروجش موجب شد عده‌ای از ترکان غز به مناطق مختلفی از مازندران هجوم آورده و غارت و کشتار کنند. این خلاء قدرت سیاسی در مازندران فرصتی مناسب برای ظهور مجدد دودمان باوندیان پدیدآورد. از میان باوندیان معاصر با انوشیروان، «سهراب پسر شهریار» عزلت گزید و تا پایان عمر از سیاست کناره گرفت؛ اما پسر او، به نام «قارن» در درگاه باکالیجار بود و پس از هجوم طغرل، او مردم کوهستان را گرد خود جمع کرد و مقدمات حکومت پسرش، حسام‌الدوله شهریار، را ایجاد نمود.

باکالیجار کوهی


باکالیجار کوهی یا باکالنجار قوهی وزیر، سپهسالار، نایب‌السلطنه و حاکم دورهٔ زیاریان در قرن پنجم هجری بود.
منابع اولیه دربارهٔ او اختلافات بسیاری دارند. این احتمال وجود دارد که اشراف‌زاده‌ای باوندی بوده باشد. همچنین در منابع بر سر این که پدر ناتنی یا دایی انوشیروان بوده، اختلاف نظر است. حتی گرچه نام پدر وی اغلب «ویهان کوهی» ثبت شده، منابعی آن را «سرخاب دیلمی» ذکر کردند.
باکالیجار در زمان امارت منوچهر زیاری سپهسالار و وزیر او بوده‌است. پس از درگذشت منوچهر، فرزند خردسال او، انوشیروان، به امارات طبرستان و گرگان رسید و در پی این جانشینی، زمام امور مملکت به دست باکالیجار افتاد و او که به نظر می‌رسد با مادر انوشیروان ازدواج کرده بود، تدریجاً خود را امیر سرزمین طبرستان و گرگان معرفی کرد و منشور فرمانروایی به نام او نوشته شد. باکالیجار اعلام کرد انوشیروان را به قتل رسانده‌است ولی یحتمل تنها او را حبس کرده باشد؛ چنان‌که پس از خلع قدرت باکالیجار، او مجدداً به صحنه بازگشت.
باکالیجار حاکمی بدون استقلال بود. او بیشتر دوران فرمانروایی خود را تحت‌الامر سلطان مسعود، فرمانروای غزنویان، بود و دختر خود را به عقد مسعود درآورده بود. باکالیجار یک‌بار در غیاب مسعود، که به هندوستان رفته بود، شورش کرد و به حمایت آل کاکویه رأیت افروخت ولی با بازگشت مسعود از هند، شورش آنان شدیداً سرکوب شد. با این‌که مسعود و باکالیجار دوباره متحد شدند، ولی این اتفاق از عوامل تضعیف سلطنت مسعود بود و باعث شد او در دفع حملات گروهی از ترک‌های مهاجم، به نام سلجوقیان، ناکام بماند و بدین ترتیب هم مسعود و هم باکالیجار قدرتشان را از دست دادند.
با افول قدرت مسعود غزنوی، باکالیجار هم از حکومت دست کشید و انوشیروان زیاری مجدداً برای مدتی به تخت امارت نشست. اما با ورود طغرل بیک به طبرستان سلجوقیان مرداویج بن بسو را عامل خود در منطقه قرار دادند و انوشیروان تابع او شد. باکالیجار نیز تا پایان عمر در قلعه‌ای زندگی خود را ادامه داد و وارد سیاست نشد. گمانه‌هایی دربارهٔ قتل او توسط انوشیروان نیز وجود دارد.

دارا


دارا از امیرزادگان خاندان آل زیار است. در منابع اولیه نام دارا از خاندان زیاری را به صورتی پراکنده آورده‌اند. در برهه‌ای مشخصاً فرزند قابوس بن وشمگیر، چهارمین امیر آل زیار است، و در برهه‌ای دیگر به فرمانروایی قلاع زیاری در طبرستان دست می‌یابد و میان سال‌های ۴۳۶ تا ۴۴۱ هجری امیر است.
دارا پسر قابوس از ملازمان امیر سامانی بود. او پس از تسلط قابوس بر قلمرو زیاری، مدتی زیر نظر پدرش در طبرستان حکومت کرد؛ ولی اختلاف با پدر، منجر به پناه بردنش به محمود غزنوی شد. سلطان محمود پس از قتل قابوس، او را نامزد امارت آل زیار نمود؛ ولی منوچهر، برادر دارا، این فرصت را بدو نداد و توانست موقعیت خود را به عنوان امیر زیاریان تثبیت کند. دارا پس از آن در دربار غزنوی باقی ماند و در جلسات سلطان محمود، هم‌نشین وی بود، تا آن که سلطان وی را به خاطر گستاخی در مجالس محبوس ساخت. پس از این ادامهٔ زندگی دارا در هاله‌ای از ابهام قرار دارد و مورخان معاصر سناریوهای مختلفی برای آن در نظر گرفته‌اند.
برخی درگذشت او را در زندان محمود غزنوی دانسته و مشکل را در این می‌دانند که انوشیروان، ششمین امیر زیاری، به دارا ملقب بوده. عده‌ای دیگر دارایی که در منابع به حکومت رسیده را همان فرزند قابوس دانسته‌اند که پس از مرگ انوشیروان، به طبرستان بازگشته و میان سال‌های ۴۳۶ تا ۴۴۱ هجری در قلاع زیاری به جانشینی انوشیروان، بر تختگاه زیاریان نشسته‌است. همچنین گمانه‌هایی از یکی بودن دارا و اسکندر، پدر کیکاووس، وجود دارد.

۷ : کیکاووس زیاری


زیاریان

عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر بن قابوس زیاری از امیرزادگان دودمان زیاریان و نویسندهٔ کتاب قابوس‌نامه بود. تبار کیکاووس از خاندانی است که در نواحی طبرستان و گرگان سال‌ها حکومت و امارت داشتند؛ اما در به حکومت رسیدن خود او تردید وجود دارد. کیکاووس حاصل ازدواج اسکندر بن قابوس زیاری و دختر مرزبان بن رستم باوندی بود.
کیکاووس و پسرش گیلانشاه، آخرین اعضای خاندان زیاری هستند که در تاریخ شناخته‌شده‌اند؛ اما مشخص نیست که آیا آن‌ها همچنان امارتی هرچند کوچک، در کوهستان‌های البرز داشتند یا خیر. به روایتی او که پس از ۲۱ سال امیری درگذشت. نظرات مورخان در این باره بسیار متفاوت و گوناگون است. کیکاووس بیشتر عمر خود را دور از وطن خود به عنوان یک نجیب‌زادهٔ تبعیدی، در خدمت سلاطین معاصر گذراند. او در رکاب سلطان مودود و ابوالسوار شاوور در جنگ‌هایی علیه نامسلمانان هندوستان و ماورای قفقاز شرکت کرد و در یکی از این جنگ‌ها، در گرجستان، مجروح شد و بنا بر روایتی درگذشت. بنا بر روایت دیگری، او سپس به لاهور، نزد شیرزاد بن مسعود، رفت و تا دههٔ آخر قرن پنجم زنده بود.
کیکاووس بیش از هر چیز، به خاطر نگارش پندنامه‌ای به زبان فارسی شناخته می‌شود که برای نصیحت پسر و جانشینش، گیلانشاه زیاری، به رشتهٔ تحریر درآورد. این پندنامه، قابوس‌نامه نامیده می‌شود. قابوس‌نامه کتاب مهمی در ادبیات فارسی برشمرده می‌شود که در چهل و چهار باب، پر از حکایت‌های گوناگون عبرت‌دهنده است و با متنی ساده و نزدیک به فارسی معیار امروزی نوشته شده است. کیکاووس با تجارب گسترده خود در این کتاب تصویر بسیار کاملی از جامعهٔ ایران در قرون میانه ارائه می‌دهد که از دیدگاه یک اشراف‌زاده که درک دقیقی از مسائل مربوط به زندگی رعایا دارد، بیان می‌شود.

۸ : گیلانشاه


گیلانشاه آخرین فرد شناخته‌شده در دودمان زیاریان است که حدوداً میان سال‌های ۴۸۳ تا ۴۸۶ هجری قمری (برابر با ۱۰۸۷ تا ۱۰۹۲ میلادی) امیر موروثی این سلسله بود. کتاب قابوس‌نامه خطاب به او نوشته شد و پدرش، عنصرالمعالی کیکاوس بن اسکندر، در این کتاب نصیحت‌هایی به او نموده است. خود گیلانشاه هنگامی که کتاب نوشته می‌شد، نزد پدر نبود. از گیلانشاه اطلاعات بسیار اندکی در منابع موجود است و قابوس‌نامه تنها مرجع معاصر اوست که نامش را آورده است. بعضی بر این باورند که امارت او پس از درگذشت کیکاووس آغاز شده و تا هجوم اسماعیلیان الموت ادامه داشته و در سال ۴۸۶ هجری به پایان رسیده است.

اوج قدرت زیاریان

سلسله آل زیار در حدود ۱۱۴ سال در شمال ایران حکومت کردند. اوج قدرت سیاسی زیاریان در زمان مردوایج، موسس این سلسله بود. مردوایج قبل از تاسیس سلسله زیاریان، فرمانده‌ نظامی بود و با کشتن اسفار بن شیرویه، قدرت خود را افزایش داد. او به‌طور مستقل به نواحی مرکزی ایران حمله کرد و جبال، خوزستان و اصفهان را به تصرف خود درآورد. او رویای احیای امپراتوری ساسانی را داشت و می‌خواست خلافت عباسی را از میان بردارد؛ اما به هدف خود نرسید.اوضاع اقتصادی آل زیار، با وجود کشمکش‌هایی که داشتند، خوب و متعادل بود. دودمان زیاریان با سلطه بر گیلان و طبرستان، به‌دلیل حاصلخیزی این مناطق و تکیه بر کشاورزی، دامداری و ماهیگیری، اوضاع مالی خوبی داشتند. بی‌رقیب بودن امرای زیاری در این منطقه، سبب شد منابع اقتصادی زیادی نصیب آن‌ها شود و نسبت به سایر نواحی از رفاه بهتری برخوردار شوند. مهم‌ترین منبع درآمد آل زیار، اخذ خراج سالانه از مردم بود؛ اما مردم این منطقه اوضاع مالی خوبی داشتند و از رفاه نسبی برخوردار بودند. صادرات محصولات کشاورزی، تجارت پارچه و ابریشم نیز از منابع درآمد آل زیار بود.

فرهنگ و اعتقادات زیاریان

اطلاعات موثقی درباره اعتقادات مذهبی زیاریان در دست نیست. برخی منابع او را زرتشتی و برخی دیگر، سنی مذهب دانسته‌اند. مرداویج ابتدا فرمانده نظامی علویان بود، بنابراین به احتمال بسیار شیعه زیدیه بوده است. دقت در منابع نشان می‌دهد که مرداویج از لحاظ شخصیت، اعتقادی به مذهب نداشت و از مذهب بیشتر در جهت دستیابی به اهداف سیاسی بهره می‌برد. مرداویج فردی بود که از مذهب برای دست یافتن به اهداف خود استفاده می‌کرد. بررسی دوره حکومت او نشان می‌دهد که در جایی اسفار بن شیرویه را به جرم توهین به اسلام، از بین می‌برد و در جایی دیگر بی‌احترامی لشکر خود به اسلام را توجیه می‌کند و از سر تقصیر آن‌ها می‌گذرد. بعد از آن به حمایت از خلیفه عباسی، لباس سیاه بر تن کرد تا خلیفه امارت او را به رسمیت بشناسد، در حالی که مخالفت با خلفای عباسی در سرزمین و قلمرو مرداویج، امری واضح بود و این رفتار مرداویج، سبب مخالفت مردم قلمرو او را فراهم می‌کرد.مرداویج با فتح اصفهان و اطمینان از قدرتی که داشت، طغیان علیه خلیفه را هدف اصلی خود قرار داد، و به‌دنبال احیای ایرانیگری و الگو برداری از ساسانیان بود. در این دوران با هرآنچه که رنگ و بوی غیرایرانی داشت مبارزه و مخالفت می‌کرد. توهین او به لشکریان ترک خود و تحقیر آن‌ها، سبب شد که توسط آن‌ها کشته شود و در دست یابی به اهداف خود توفیق نیابد. با روی کار آمدن وشمگیر، او به خلیفه احترام گذاشت و نام خلیفه را روی سکه‌های خود ضرب کرد و در ظاهر خود را تحت امر خلیفه دانست. احترام وشمگیر به خلیفه برای حفظ مقام خود بود و موضع قلبی او به خلافت، همانند مرداویج بود. با روی کار آمدن قابوس، او نسبت به خلافت عباسی مطیع شد و با محمود غزنوی که یک سنی مذهب متعصب بود، روابط دوستی برقرار کرد. از این جهت، در جهت رضایت خلیفه عباسی و محمود غزنوی، در قلمرو خود حتی با شعیان اسماعیلی نیز مقابله می‌کرد.با مرگ قابوس و روی کار آمدن منوچهر، زیاریان به‌سمت تشیع گرایش یافتند و منوچهر به حمایت از زیدیان پرداخت. در عصر او مدارس شیعی مذهب گسترش پیدا کردند؛ منوچهر که داماد مسعود غزنوی بود به لقب فلک‌المعالی شهرت یافت. بعد از منوچهر، سلسله آل زیار دچار ضعف شد و توان مقابله با غزنویان را نداشت. امرای پایانی آل زیار به‌دلیل ضعف، همه سنی مذهب شدند تا از حمایت خلیفه برخوردار شوند. علویان زیدی در این دوره رو به ضعف نهادند و در مناطق کوهستانی دیلم، پیروانی برای خود جمع کردند.

آثار دیدنی به جا مانده از زیاریان

گنبد قابوس


برج گنبد قابوس یکی از بناهای تاریخی قرن چهارم هجری است. این بنا در شمال استان گلستان قرار دارد. بنای گنبد قابوس هم از بناهای دوره غزنوی محسوب می‌شود و هم از بناهایی که نشان‌دهنده معماری آل زیار است. بنای گنبد قابوس، بلندترین برج آجری در جهان است که ارتفاع آن ۱۵ متر بود و روی یک تپه خاکی قرار داشت. بلندی این بنا در حدود ۷۲ متر است و در سال ۳۷۵ هجری خورشیدی در گنبد قابوس، پایتخت زیاریان، واقع شده بود.بدنه بنای گنبد قابوس، ۱۰ ترک دندانه‌دار دارد. این ترک‌ها با یکدیگر در فاصله‌ای برابر هستند که از پای بست بنا تا زیر سقف آن، ادامه دارند. قطر گنبد ۹ متر بلندی دارد و ۷۰ سانتی‌متر است و قطر آن از کف ترک‌ها ۱۴ متر است. کلفتی میل از پایین به بالا کرنش دارد و بلندی آن ۳۷ متر است. گنبد مخروطی، بنای برج را تکمیل می‌کند. مقرنس‌های زیبا و ساده بنا، جزو مقرنس‌ سازی‌های اسلامی هستند که در طول زمان، تکمیل شده‌اند. پژوهشگران این نوع مقرنس‌کاری را نمونه‌ای از آرایش بنا دانسته‌اند که از نشان‌دهنده نوعی معماری پیشرفته است.

قبر مرداویج

مرداویج

مرداویج به دست سپاهیان ترک خود در اصفهان، به قتل رسید. جنازه او را با مراسمی خاص به ری که محل اقامت وشمگیر بود، منتقل کردند و در آنجا به خاک سپرده شد. محل قبر مرداویج در ابتدا مشخص نبود و بعدها در قرون معاصر کشف شد. مقبره مرداویج بر بالای یک کوه سنگی قرار گرفته است و از داخل آن اجناس و برخی پارچه‌های قیمتی به دست آمده است.

کتیبه مناره مسجد تاریخانه مسجد تاریخانه

مناره مسجد تاریخانه در شهر دامغان، از قدیمی‌ترین آثار باستانی این شهر است. این مکان پیش از غلبه اعراب بر ایرانیان، آتشکده بوده و بعدها به مسجد تبدیل شد. روی مناره مسجد، کتیبه‌ای نگاشته شده که یکی از دست نشاندگان زیاریان در زمان منوچهر، آن را نوشته است. این کتیبه یکی از آثاری است که از دوره آل زیار به‌جای مانده است.

سلسله آل زیار از سال ۳۱۹ تا ۴۳۵ هجری قمری، یعنی در حدود ۱۱۴ سال، بر شمال ایران حکومت کردند. بیشترین وقایع مربوط به این سلسله در دوره مردوایج رخ داد. شاهان زیاری تلاش می‌کردند تا حکومتی نیرومند را تشکیل دهند و خود را از زیر اطاعت خلفای عباسی بیرون بیاورند. آن‌ها برای رسیدن به هدف خود، برای ملت ایران اهمیت بسیاری قائل بودند و نسبت به ملیت ایرانی خود، تعصب واقعی داشتند. استفاده آن‌ها از اسامی پارسی، نشان‌دهنده دلبستگی و علاقه آن‌ها به فرهنگ ایران باستان بود.

برج لاجیم سوادکوه

برج لاجیم

برج لاجیم بنایی تاریخی در روستای لاجیم، شهرستان سوادکوه، استان مازندران است. این برج که قدمتش به قرن پنجم هجری قمری (حدود سال ۴۱۳ ه.ق، ۱۰۲۲ میلادی) بازمی‌گردد، از آثار دوره آل زیار در طبرستان محسوب می‌شود. برج لاجیم با ارتفاع حدود ۱۸ متر، بدنه‌ای استوانه‌ای و گنبدی دوپوش (داخلی مدور و خارجی مخروطی) دارد که گنبد خارجی آن تخریب شده است.توجه حاکمان وقت به فرهنگ و خط ساسانی، علاوه بر هنر اسلامی، است. این ویژگی برج لاجیم را از نظر تاریخی و فرهنگی ممتاز می‌کند.به گفته آندره گدار، باستان‌شناس فرانسوی، این برج احتمالاً بخشی از یک قلعه بزرگ‌تر بوده و به‌عنوان برج دفاعی یا آرامگاه استفاده می‌شده است. برخی معتقدند کیا ابوالفوارس شهریار از خاندان باوندیان در آن مدفون است.

کلام آخر

ما در این وبلاگ در مورد سلسله زیاریان صحبت کردیم . امیدوارم که مورد پسند شما قرار گرفته باشد.

منابع ما:
سایت کجارو به نشانی : kojoro
سایت بهمن انصاری به نشانی : bahmanansari
سایت ویکی پدیا