نگاهی بر پادشاهی بزرگ ساسانیان؛ از شروع حکومت تا حمله اعراب

ساسانیان یکی از بزرگترین و قدرتمندترین پادشاهی جهان بود که بر بخش بزرگی از سرزمین ایران و جهان حکومت می‌کرد. بسیاری از تاریخ‌نگاران، ساسانیان را اخرین پادشاهی آریایان بر جهان می‌دانند، حکومت که در نهایت با حمله اعراب به ایران از هم فروپاشید. ما امروز در مجله اینترنتی روزانه نگاهی بر این حکومت بزرگ خواهیم داشت، پس در ادامه متن همراه ما باشید.

طاق بستان

ساسانیان چگونه پدید آمدند؟

اردشیر بابکان، فرمانده بزرگ ایرانی با شکست اردوان چهام پادشاهی ساسانیان را بنیان گذاشت. اردشیر بارها اعلام کرده است که خود را از نواندگان کوروش کبیر دانسته و از همین رو حکومت خود را یک حکومت ملی می‌ دانست.

ساسانیان

۱: اردشیر بابکان


اردشیر پاپکان

وقتی که اردشیر خود را شاهنشاه خواند، پایتخت خود را به بخش‌های جنوبی پارس منتقل کرد و شهر اردشیرخوره (سابقاً گور، امروزه در فیروزآباد) را برپا کرد. این شهر که کوه‌های بلند از آن نگهداری می‌کردند و به آسانی از طریق گردنه‌های باریک قابل دفاع بود، تبدیل به مرکز قدرت‌گیری بیشتر اردشیر شد. این شهر توسط یک دیوار دایره‌ای‌شکل بلند احاطه شده بود که احتمالاً از روی دیوار مشابهی در دارابگرد نمونه‌برداری شده بود و بر بخش شمالی آن کاخ بزرگی بود که بقیه آن هنوز پابرجاست. اردشیر پس از اینکه قدرت خود را در پارس پابرجا کرد، به سرعت قلمرو خود را گسترش داد، اردشیر از شاهان محلی پارس خواست تا سوگند بخورند با او وفادار باشند و از همین رو اردشیر استان‌های مجاور خود از جمله کرمان، اصفهان، شوش و میشان را تحت کنترل خود درآورد. توجه اردوان پنجم، شاه اشکانی، خیلی زود معطوف به قدرت‌گیری اردشیر شد. او در ابتدا در سال 224 به حکمران خوزستان دستور داده بود وارد جنگی علیه اردشیر شود، اما اردشیر در این جنگ پیروز شد. اردوان پنجم در دومین تلاش برای شکست دادن اردشیر، او را در جنگی در هرمزگان ملاقات کرد، که اردوان پنجم در این جنگ شکست خورد و کشته شد. پس از کشته شدن شاهنشاه اشکانی، اردشیر به استان‌های غربی حکومتِ سرنگون شده اشکانی هجوم برد و آن‌ها را تصاحب کرد. اردشیر بعد از تاج‌گذاری به عنوان پادشاه ایران، به حکومت 400 ساله اشکانی پایان داده و حکومت 400 ساله ساسانیان را آغاز کرد.


۲ : شاپور اول


شاپور اول

اردشیر با تثبیت قدرت، شهرهای نصیبین و حران را از دست نیروهای روم درآورد. او ارتشی منظم تشکیل داد و به‌وسیله آن پایه‌های امپراتوری خود را تثبیت و اهداف خود را یکی پس از دیگری دنبال کرد و سپس با انتخاب پسرش شاپور به جانشینی، از سیاست کناره گرفت. پس از اردشیر، دومین امپراتور ساسانی یعنی شاپور اول ساسانی به‌جای پدر بر تخت قدرت نشست.


جنگ ایران و روم

اردشیر با تثبیت قدرت، شهرهای نصیبین و حران را از دست نیروهای روم درآورد. او ارتشی منظم تشکیل داد و به‌وسیله آن پایه‌های امپراتوری خود را تثبیت و اهداف خود را یکی پس از دیگری دنبال کرد و سپس با انتخاب پسرش شاپور به جانشینی، از سیاست کناره گرفت. پس از اردشیر، دومین امپراتور ساسانی یعنی شاپور اول ساسانی به‌جای پدر بر تخت قدرت نشست.


شکست والرین از شاپور ساسانی

نتیجه ضدحمله‌های رومی‌ها تحت امپراتوری والرین با مصیبت و فاجعه همراه بود که ارتش روم در ادسا محاصره و درهم شکسته شد و والرین توسط شاپور به اسارت گرفته شد و تا پایان عمرش زندانی شاپور باقی ماند. شاپور پیروزی خود را با کنده‌کاری کردن یک نقش برجسته شکوهمند در نقش رستم و بیشاپور جشن گرفت و همچنین در نزدیکی تخت جمشید هم یک سنگ‌نبشته یادبود به زبان‌های فارسی و یونانی حکاکی کرد. او از موفقیت خود برای پیشروی در آناتولی بهره برد، اما پس از شکست خوردن از رومی‌ها و هم‌پیمانان‌شان اذینه پالمیرایی، با آشفتگی عقب‌نشینی کرد و حرم‌سرای خود و تمامی قلمروهای رومی که اشغال کرده بود را از دست داد.


شاپور ایران را شکوفا میکند

شاپور برنامه‌های آبادانی پرشماری داشت. او دستور به ساخت نخستین پل سدی در ایران را داد و شهرهای بسیاری را هم بنیان نهاد، که برخی از آن‌ها توسط مهاجرینی از قلمروهای روم اسکان داده شدند که از جمله این مهاجرین، مسیحیانی بودند که می‌توانستند تحت لوای شاهنشاهی ساسانی، آزادانه دین خورد را پرستش کنند. دو شهر، بیشاپور و نیشابور از روی او نامگذاری شده‌اند.


روز های بعد از شاپور

بعد از شاپور اول، پسران او هرمزد اول و بهرام اول حکومتی کوتاه مدت را دست گرفتند؛ اما اطلاعات چندانی درباره زندگی و فعالیت‌های آن‌ها در دست نیست. بهرام دوم در جنگ با روم شکست خورد و ارمنستان و بین‌النهرین را دوباره به رومی‌ها واگذار کرد. بهرام سوم نیز چند ماه حکومت کرد و به دست نرسی از بین رفت. نرسی در جنگ با روم شکست خورد و بخشی از ارمنستان را از دست داد. بعد از این، تا ۴۰ سال بین ایران و ارمنستان، جنگی رخ نداد. بعد از نرسی، هرمز دوم شاه شد.


۳ : هرمز اول


هرمز اول

نام کامل هرمزد، « هرمزد اردشیر » بوده. وی پسر شاپور اول بود که در سال 273 میلادی پس از درگذشت پدرش، جانشین وی گشت. گفته می‌شود که در آن هنگام که اردشیر پاپکان بر « مهرک نوشزاد » غالب آمد و او را به همراه دودمانش کشت، تنها یک دختر از او توانست جان سالم به در ببرد. وی به طور ناشناس فرار کرده، به روستایی رفت و در نزد دهقانی بزرگ شد. روزی شاپور جوان به هنگام شکار، بر سر راه به آن روستا رسیدند و در باغی که دختر مهرک به طور ناشناس در آن زندگی می‌کرد فرود آمدند. دختر مهرک که چنین دید خواست با دلو از چاه آب بکشد، از آنجا که دلو بسیار سنگین بود، شاپور به نوکرش دستور داد اینکار را انجام دهد، اما نوکر موفق نشد و خود دختر نیز این کار را به سختی انجام داد، لیک دریافت که چنین نیرو و همری فقط در افراد نژاده و اصیل وجود دارد. شاپور پس از آگاه شدن از نام اصالت دختر پنهانی بدون آگاهی پدر با او ازدواج کرد و از او صاحب پسری شد که هرمزد اول بود. هرمزد به هنگام شاهی پدرش، حاکم ارمنستان بود و لقب بزرگ ارمنستان شاه را داشت. در کارنامه اردشیر پاپکان آمده که چون هرمزد به شاهی رسید، توانست به ایران وحدت ببخشد و از روم و هند باج و خراج گرفت و قیصر روم و فرمانروای کابل و شاه هند و خاقان ترک و دیگر شاهان برای درود به درگاه او آمدند. در زمان هرمزد « کرتیر » روحانی معروف و مقتدر ساسانی جایگاه ویژه‌ای یافت و گامهای اساسی در جهت کمک به رسمی کردن آیین زرتشت در کشور برداشت. هرمزد اول در هنگام درگذشت، در حدود 40 ساله بوده است، لیکن از چگونگی درگذشت او آگاهی چندانی در دست نیست، مدت حکومت او یکسال یعنی از سال 273 تا 274 میلادی بود .


۴ : بهرام اول


بهرام اول

بهرام یکم از پادشاهان ساسانی و بزرگ‌ترین پسر شاپور اول بود که از ۲۷۱ تا ۲۷۴ بر تخت پادشاهی ایران نشسته بود. او برای به پادشاهی رسیدن از پشتیبانی کرتیر سود برده بود. بهرام اول، برادر هرمزد اول بوده است، اما فردوسی او را پسر هرمزد اول دانسته. بهرام اول در زمان شاهی پدرش، شاپور اول ساسانی، تا سال 262 میلادی، حکوت گیلان و سرزمینهای کرانه دریای خزر را بر عهده داشت و عنوانش گیلانشاه بود. پس از سال 262 نیز شاه کرمان بود. پس از مرگ هرمزد اول، بهرام اول و برادرش نرسی برسر رسیدن به حکومت به منازعه برخاستند. شاید این کرتیر بود که با نظر مساعد خود نسبت به بهرام اول، اسباب رسیدن او را به قدرت فراهم آورد و به همین دلیل کرتیر در زمان بهرام اول به مقامی بس بزرگ یعنی موبدان موبد دست یافت، و در همین راستا بود که مانی و پیروانش در این زمان نابود گشتند.گویند بهرام اول با حیله مانی و پیروانش را به نزد خود خواند، تا همه یارانش را بشناخت، آنگاه دستور داد تا او را کشتند و پوست از تنش جدا کردند، درون پوست را پر از کاه کردند و به یکی از دروازه‌های جندیشاپور بیاویختند، بهرام 12 هزار نفر از پیروان مانی را بکشت. در روزگار او « زنوبیا شاهبانوی تَدمُر زن اذینه » از ایران یاری خواست. بهرام سیاست غلطی در پیش گرفت. بدین صورت که سپاه اندکی روانه کرد و در نتیجه هم تدمر بدست رومیان افتاد و هم ارلین. امپراتور روم از مداخلهٔ ایران رنجید و بقصد کینه‌جوئی، مردم آلان را بر آن داشت که از طرف قفقاز به ایران تاختند. ولی ارلین پس از ورود به بیزانس (۲۷۴ م.) درگذشت و اندکی بعد نیز بهرام درگذشت. سرانجام بهرام در سال 276 میلادی درگذشت مدت حکومت او 3 سال از سال 274 تا سال 276 میلادی بود .


۵ : بهرام دوم


بهرام دوم

بهرام دوم پسر بهرام اول بود که پس از او به قدرت رسید. وی پیش از رسیدن به قدرت در زمان شاهی پدرش، فرمانروای سیستان بود و لقب سکانشاه داشت. بهرام دوم نخستین شاه ساسانی بود که دستور داد بر روی سکه‌ها و نیز سنگ نوشته‌هایش فرتور خانواده‌اش را حک کنند. «مانی» در زمان پادشاهی او کشته شد و در زمان همین شاه کرتیر که دشمن مانی بود به بالاترین جایگاهها رسید. در زمان بهرام دوم، «کرتیر - موبدان موبد» به مقام والایی دست یافت و توانست ضربات قاطعی به پیروان مذاهب دیگر وارد آورد، و دین زرتشت را استحکام فراوان ببخشد. به کرتیر اجازه داده شد تا درباره خدمات خود کتیبه هایی در جایی که پیشتر ، تنها جایگاه کتیبه ها و نقشهای شاهی بود، پدید آورد.بهرام دوم بعد از پدر پادشاه شد. ابتدا ستمگر و خونریز بود و چون تلاشی برای خلع او صورت گرفت، به اندرز موبدی، رفتار خود را نیز تغییر داد. از کارهای او مطیع کردن سکاهای سیستان و افغانستان بود که به تحریک و همدستی برادرش هرمزد فرمانروای خراسان طغیان کرده بودند. در زمان بهرام دوم «کاروس» امپراتور روم در اجرای نقشهٔ «ارلین» به مرزهای شمالی ایران تاخت و با سرمت‌ها جنگید و بین‌النهرین و حتی تیسفون را نیز گرفت. وقتی بهرام فرستادگانی را برای مذاکره درباره صلح به نزد او فرستاد. فرستادگان با پیرمردی روبرو شدند که بر روی زمین نشسته بود و غذایی مرکب از گوشت خوک، نمک سود و خشک شده و چند دانه نخود سفت می‌خورد. و این همان کاروس بود که فقط به جبه ارغوانی که بر تن داشت شناخته می‌شد، که امپراطور است. کاروس بدون اینکه فرصتی برای تعارفات معمول باقی بگذارد، کلاه خود را از سر بی موی خویش برداشت و قسم خورد که اگر شاه ایران سر تعظیم فرود نیاورد، ایران را چنان عاری از درخت و آبادی خواهد کرد که سر او عاری از مو است. او به قول خود عمل کرد و در همه جا مقاومت ایرانیان را در هم شکست تا به تیسفون رسید. اما رعد و برق شدیدی در گرفت و امپراطور روم را در خیمه‌اش مرده یافتند. او ظاهرا گرفتار برق زدگی شده بود. سربازان رومی مرگ او را نشانه خشم خدایان دانستند و عقب نشستند و ایران زمین با این معجزه شگفت انگیز از شر امپراطور جاه طلبی چون کاروس نجات یافت. مدت پادشاهی بهرام دوم حدود 17 سال از سال 276 میلادی تا 293 میلادی بود. صاحب «مجمع التواریخ و القصص» درباره علت مرگ بهرام دوم می نویسد : پادشاهی شکار دوست بود و هم اندر شکار گاه و از آشفتن باد، چوب سراپرده بر سرش افتاد و بمرد. البته ممکن است نقش بزرگان مخالف در سستی چوبهای سراپرده اندک نبوده باشد.


۶: بهرام سوم


بهرام سوم

بهرام سوم یا وهرام سوم از ۲۹۳ تا سال ۲۹۳ میلادی، پادشاه ساسانی بود. پدر او بهرام دوم بود که وی بجای او بر تخت نشست. بهرام سوم بیش از چند ماه سلطنت نکرد. سلطنت او، مخالفانی را که از زمان پدرش، ناراضی بودند، را قانع نکرد و نظرها متوجه مدعی دیگر، نرسی پادشاه بزرگ ارمنستان شد که سلطنت را از مدتها پیش، حق خود می دانست. بدینگونه بهرام سوم، از سلطنت برکنار شد اما به جان او لطمه ای وارد نشد و او بعدها تا مدتی، در نواحی شرق ایران فرمانروایی می کرد. این شاه معروف به به سکانشاه بود زیرا در حیات پدرش بعد از تسخیر سیستان به حکومت آنجا منصوب شده بود. در زمان پدر بهرام یعنی بهرام دوم، سگستان (نام قدیم سیستان) مسخر گردید، سگانشاه به معنی پادشاه سک‌ها است. رسم چنان بود که ولیعهد ایران را به حکومت مهمترین ایالت یا ایالتی که بعد از سایرین تسخیر شده بود، نصب می نمودند.


۷ : نرسی


نرسی

غالب پژوهشگران نرسی را پسر شاپور اول دانسته اند ، لیک بسیاری دیگر او را پسر بهرام دوم دانسته اند . در آن هنگام که بهرام سوم حکومت را در دست داشت ، نرسی به کمک چمع زیادی از بزرگان و حکمرانان ، دست به شورش زد و در این کار تا جایی پیش رفت که دست به ضرب سکه زد ، ضرب اینگونه سکه ها دعوت مستقیم به ستیز بود . بعد از آن نرسی به قصد تصرف حکومت لشکر کشید و تیسفون را به تسخیر درآورد . ظاهرا" در آن زمان بهرام سوم در سیستان بوده و نتوانسته خود را به موقع به تیسفون برساند ، به هر حال سرنوشت بهرام سوم در خلال این رویدادهادانسته نیست . در کتبیه پایکولی۱ ( Paikuli در سر راه گنجک به تیسفون در کردستان عراق واقع شده است ) که نرسی به مناسبت یادبود غلبه اش بر بهرام سوم ،‌] در زمانی که قصد عزیمت به سوی پایتخت (تیسفون ) را از ارمنستان داشت‌،بزرگان ایران در این محل به او ملحق شدند و او را به رسمیت شناختند [ برپا داشته ، شرحی از وقایع پیروزی خود را بر بهرام سوم آورده است. در سکه های سیمین منسوب به بهرام سوم چهره شاه با تاج ویژه خودش رو به راست نقش شده است و در حاشیه سکه با نوشتار پهلوی چنین نوشته شده است: Mazduyasn bagi Varahran malkan. روی دیگر سکه های سیمین این شاه ،‌در کنار نماد تاج گذاری (آتشدان و دو پیکره ) ،‌در یک سو واژه نورا Nura و در سوی دیگر خلاصه ای از نام شاه به صورت Varah و یا Varahran و ... نوشته شده است. نکته ای که باید در اینجا به آن اشاره کرد این است که تشابه ظاهری در نوشتار نام «‌ورهران »‌و نام « نرسی » باعث این شده است که برخی از محققین سکه های بهرام سوم را به نرسی نسبت بدهند. خانم دکتر ملک زاده بیانی با معرفی مدالی از بهرام سوم،‌در مجله بررسی های تاریخی،‌شماره یک از سال پنجم،‌تا حدودی تصویر و تاج زیبای این شاه ساسانی را نمایان ساخت.در حاشیه این مدال بیضوی شکل که گوشه راست آن شکسته است با نوشتار پهلوی چنین آمده است: « زی و (یحیو ) مزدیسن بغی ورهران ملکا... انیران » ، به معنی : « زنده باد مزدا پرست خدایگان بهرام شاه ... غیر ایران ».بعد از شکست بهرام سوم از نرسی و فرار او از پایتخت در سال ۲۹۳ میلادی بنا به نظر کریستین سن ،‌ممکن است بهرام در بعضی از قسمت های شرقی ایران به شاهی باقی مانده باشد.۲اینک سکه ای مسین از بهرام سوم را که به احتمال بعد از خلع شدن از سلطنت در سرزمین‌های شرقی ضرب کرده است ۳ را معرفی نموده و علت ضرب آن را نیز بررسی می نماییم. تصویر شاه روی سکه مانند سایر سکه های ساسانی رو به راست نقش شده است و تاج شاه اگر چه به عینه همانند تاج موجود بر سکه های سیمین ومدال منسوب به بهرام سوم نیست ، ولی شباهت زیادی با آن دارد. موهای جمع شده شاه ، تاج با خطوط عمودی و ریش کوتاه در این سکه‌، همانند مدال و سکه های سیمین منسوب به بهرام سوم است نرسی کوشید تا از نفوذ روحانیت کمک کند و با کرتیر نیز مخالفت می ورزید . در زمان نرسی دیوکله سین – امپراطور روم – در سال ۲۹۶ میلادی به ارمنستان حمله کرد ، فرمانده سپاه وی گالریوس – سردار روم در دانوب – بود . اما در جنگ حّران ، رومیان کاملا" شکست خورده و تار و مار شدند و تنها گروهی از فراریان از جمله گالریوس و تیرداد – پسر خسرو ، پادشاه ارمنستان – خود را به فرات انداخته و جان به در بردند ، اما در جنگ بعد روم فاتح شد و زن نرسی – ارسان ، ملکه ایران - نیز به اسارت روم درآمد ، و نرسی تن به معاهده ای داد که طبق آن ایران از ارمنستان کوچک و و مجموعه ایالات واقع در مشرق دجله محروم گردید . در هیچ زمانی دولت روم چنین امتیازاتی از دولت ایران نگرفته بود . نرسی بعد از این صلح ننگین دیگر نتوانست پادشاهی کند و چندی بعد نیز در غم و اندوه درگذشت . مدت حکومت نرسی حدود ۹ سال از ۲۹۳ تا ۳۰۲ میلادی بود .


۸ : هرمز دوم


هرمز دوم

هرمز دوم هشتمین شاهنشاه ایران و انیران از دودمان ساسانی بود. او هفت سال و پنج ماه، از سال ۳۰۲ تا ۳۰۹، بر ایرانشهر فرمان راند. هرمز پسر و جانشین نرسه بود. در دوران شاهنشاهی هرمز دوم، پادشاهی اشکانی ارمنستان به صورت رسمی مسیحیت را به عنوان دین رسمی خود اعلام کرد که از آنجایی که آنان پیش از این زرتشتی بودند، از این مسئله به خوبی در ایران استقبال نشد. بیشتر دوران فرمانروایی این شاهنشاه به درگیری‌های داخلی سپری شد که البته او با موفقیت توانست آنان را مدیریت کند. همچنین سیاست‌های او در قبال مرزهای غربی ایرانشهر نیز موفقیت‌آمیز بود و هرمز توانست پادشاه غسانیان را در سوریه شکست داده و بکشد. با این حال، دوران هرمز دوم نسبتاً کوتاه بود، زیرا توسط اشراف ایرانی به قتل رسید. با کشته شدن هرمز، پسرش آذرنرسه به جای او بر تخت عاج نشست. با این حال، او به دلیل سیاست‌های خشونت‌آمیزش تنها چند ماه حکومت کرد و سپس توسط وزرگان کشته شد. دربار ساسانی پسر نوزاد _و در برخی روایت‌ها هنوز متولد نشده _ هرمز، یعنی شاپور را به عنوان شاهنشاه جدید برگزید. نام این شاهنشاه در شاهنامه به شکل اورمزد نرسی آمده‌است.


۹ : آذر نرسی


آذرنرسی

آذرنرسه یا آذرنرسی نهمین شاهنشاه ساسانی در سال ۳۰۹ میلادی بود. آذرنرسه یکی از پسران هرمز دوم از زن اول او بود که بعد از پدر برتخت نشست؛ ولی چون اعیان و نجبای مملکت را ناراضی نمود، پس از چند ماه از سلطنت خلع شد سپس او را کشتند. بعد از مرگش در سال ۳۰۹ میلادی شورش و جنگ داخلی در گرفت. بنابراین منتظر بودند، زن هرمز دوم بزاید و تاج پادشاهی را در خوابگاه زن هرمز دوم که آبستن بود، آویختند و بچه‌ای را که در شکم داشت، پادشاه نامیدند. این فرزند همان شاپور دوم ملقب به ذوالاکتاف بود.


۱۰ : شاپور دوم - ذوالاکتاف


شاپور دوم ساسانی

شاپور بزرگ ملقب به شاپور ذوالاکتاف دهمین شاهنشاه امپراتوری ساسانیان بود که به مدت ۷۰ سال بر ایرانشهر حکمرانی کرد. او پسر هرمز دوم بود و به مدت هفتاد سال پادشاهی طولانی‌ ترین پادشاهی را در میان تمام شاهان ایران دارا می‌باشد. وی پس از قدرت گرفتن عرب‌ هایی را که به بخش‌ های جنوبی شاهنشاهی ساسانی تاخت کرده بودند تنبیه کرد و امنیت را به مرزهای جنوبی بازگرداند. شاپور دوم سیاست سخت مذهبی را دنبال کرد. در زمان فرمانروایی او مجموعه اوستا تکمیل شد. او مرتدان را مجازات و مسیحیان آزار می داد ولی با یهودیان با مهربانی رفتار می کرد. در زمان مرگ شاپور، شاهنشاهی ساسانی از همیشه قوی تر بود و دشمنانش در شرق آرام بودند و ارمنستان تحت کنترل ساسانیان بود.


جنگ با اعراب: شاپور دوم

به استناد منابع دوره ساسانی چون شاپور دوم شانزده ساله شد فتنه قبایل عرب را فرونشاند و امنیت را در مرزهای شاهنشاهی برقرار کرد. در آغاز به قبیله ایاد ساکن شواد تاخت و سپس از خلیج فارس گذشت و به الخط ناحیه ساحلی بحرین و قطر رسید. پس از آن به هجر حمله کرد که مسکن قبایل بنی تمیم بکر بن وائل و عبدالقیس بود. از این قبایل بسیاری را کشت و برای تنبیه بیشتر آن‌ ها چاه‌ های آب را ویران کرد تا مانع دستیابی آن‌ ها به آب شود. سپس به شرق عربستان سوریه و شهرهای یمامه بکر و بنی تغلب تاخت. شاپور دوم را ذوالاکتاف (صاحب شانه‌ها) لقب دادند زیرا کتف‌ های اعراب را سوراخ کرد. بر اثر حملات شاپور دوم عده‌ای از اعراب به نواحی مرکزی عربستان رانده شدند و ناحیه خلیج فارس در تسلط شاهنشاهی ساسانی باقی ماند. این بخش از سیاست کلی ساسانیان برای حفظ خلیج فارس بود.

افزودن کوشانیان به ایرانشهر

بعد از حل مسائل داخلی و تنبیه اعراب شاپور ناچار بود به مسئله ارمنستان و دشواری‌ های ناشی از عهدنامه نصیبین که پیش‌ تر میان نرسی با دیوکلتیان امضا شده بود و طی سال‌ ها یک دغدغه بزرگ و یک لکه ننگ خاندان او شده بود توجه کند. اما پیش از آن‌ که به این مسائل بپردازد لازم دید که از جانب حدود شرقی کشور نیز تکلیف خود را با کوشانی ها که مداخلات آن ها ممکن بود مانع از توفیق در کار روم باشد روشن کند. در اینجا نیز کوشش او ثمر داد چرا که ضعف کوشانیان سرزمین آن ها را که یک بار نیز در مقابل پدرش هرمز دوم تسلیم شده بود ۳۷۵ میلادی به کلی به قلمرو شاپور درآورد و کوشان از آن پس تا دوران بهرام چهارم که هپتالیان در آن حدود غلبه یافتند یک ایالت ایران گشت.

جنگ با رومیان

پس از قرارداد ننگ آمیز نصیبین میان نرسی و رومیان مرزهای بین دو امپراتوری تا حد زیادی به نفع رومی‌ ها تغییر کرد و رومی‌ ها در این معاهده چند ایالت در میان‌ رودان دریافت کردند. این تغییرات همچنین شامل تغییر مرز از فرات به دجله در نزدیکی پایتخت ساسانی تیسفون می‌شد.رومی‌ها همچنین کنترل پادشاهی ایبریای قفقاز و ارمنستان را در اختیار گرفته و همچنین بر بخش‌های شمالی آذربادگان تسلط پیدا کردند. بنابراین هدف اولیه شاپور جبران هزینه های این پیمان بود. انگیزه دیگر شاپور برای جنگ با رومیان دخالت آن ها در امور داخلی ساسانیان بود. رومیان از برادر شاپور، هرمز حمایت می کردند. در سال ۳۳۷ میلادی درست پیش از مرگ کنستانتین یکم شاپور دوم به دلیل دخالت رومی ها در ارمنستان بیزانس برانگیخته شد.صلح منعقد شده میان نرسی و دیوکلتیان که به مدت چهل سال دوام آورده بود شکست. این آغاز دو جنگ طولانی مدت در سال‌های ۳۳۷ میلادی تا ۳۵۰ میلادی و ۳۵۸ میلادی تا ۳۶۳ میلادی شد. پس از دفع تهاجم عرب‌ها در جنوب شاپور به سرزمین‌ های روم در میان‌ رودان حمله کرده و ارمنستان را تصرف کرد. ظاهرا ۹ نبرد بزرگ درگرفت که مشهورترین آن‌ها نبرد بی‌ نتیجه نبرد شنگال بود که در آن کنستانتیوس دوم در ابتدا موفق شد و اردوگاه ایرانی‌ ها را تسخیر کند اما در شبی پس از این‌که شاپور نیرو های خود را جمع کرده حمله کرد غافلگیرانه بیرون رانده شد. بارزترین ویژگی این جنگ دفاع مداوم از قلعه رومی نصیبین در بین‌النهرین بود. شاپور شهر را سه بار محاصره کرد و هر بار دفع شد. اگرچه شاپور دوم در نبرد پیروز شد، اما با عدم تسخیر نصیبین نمی‌ توانست پیشرفت بیشتری داشته باشد. در همان زمان سکا های ماساگت و دیگر کوچ‌ نشین‌ های آسیای میانه به مرز شرقی قلمروی ساسانی حمله کردند. شاپور برای دفع این حمله مجبور شد جنگ با رومی‌ ها را متوقف کرده و آتش‌بس شتابزده‌ای را ترتیب دهد. در سال ۳۵۸ شاپور دوم آماده دومین سری جنگ‌ های خود علیه روم بود که با موفقیت بسیار بیشتری روبرو شد. در سال ۳۵۹، شاپور دوم با کمک خیون‌ ها به جنوب ارمنستان حمله کرد اما توسط دفاع سرسختانه سردار رومی از قلعه آمد متوقف شد. پس از محاصره هفتاد و سه روزه که در آن ارتش ایران متحمل خسارات زیادی شد سرانجام در سال ۳۵۹ تسلیم شد. این تاخیر باعث شد شاپور عملیات خود را برای زمستان متوقف کند. در اوایل بهار سال بعد او عملیات خود را علیه قلعه‌های رومی ادامه داد، شنگال و بزابد را دوباره با هزینه سنگینی تصرف کرد. در سال بعد کنستانتیوس دوم با شروع زمستان برای آماده‌سازی گسترده در قسطنطنیه یک ضدحمله را آغاز کرد. شاپور، که در عین حال کمک متحدان آسیایی خود را از دست داده بود، از جنگ اجتناب کرد، اما در تمام دژهایی که تسخیر کرده بود، پادگان‌های قوی گذاشت. کنستانتیوس بزابد را محاصره کرد، اما ناتوان از تصرف آن بود و با نزدیک شدن به زمستان به انطاکیه، جایی که در آن درگذشت، عقب نشست. در سال ۳۶۳ امپراتور ژولیان، از دوری شاپور دوم از تیسفون و حضورش در مناطق شرقی برای مبارزه با خیون‌ ها استفاده کرده و در رأس یک ارتش قوی متشکل از متحدانش شامل هرمز برادر پادشاه ایران و آرشاک دوم پادشاه ارمنستان به ایران حمله کرد.قوای روم و متحدین آنان به جانب تیسفون پیش رفتند و همه جا با خشونت بدوی گونه اهالی شهر ها را با تمام حیواناتشان هلاک کردند. شاپور بزرگ نیز در بین‌ النهرین با ترفند زمین سوخته سپاه روم را گرفتار قحطی کرد.ژولیان، نیروی ساسانی مدافع شهر را در نبرد تیسفون شکست داده و شهر را محاصره نمود اما به علت هرج و مرج سربازان رومی و سرگرمی آنان به چپاول و همچنین مقاومت سرسختانه مدافعین ایرانی پایتخت ایران تسخیر نشد. ژولیان به امید پیروزی بر ایرانیان سنگ نبشته‌ای در دره اردن علیا بر جای گذاشت. ژولیان بعد از عبور از فرات، کشتی‌های جنگی خود را نابود کرده بود تا سربازانش خیال عقب‌نشینی در سر نپرورند. او نمی‌ خواست با ارتش اصلی ساسانی تحت فرماندهی شاپور دوم که در حال نزدیک شدن بود، مبارزه کند. ژولیان در هنگام عقب‌ نشینی به سرزمین روم توسط یک لشکر نیرومند ایرانی به فرماندهی سرداری از خاندان مهران که راه آنان را بسته بود مواجه شد. سپاهیان ایران که فیل جنگی به همراه داشتند طی نبرد سامرا رومیان را شکست دادند. ژولیان هم جراحت شدیدی برداشت و در خیمه‌اش جان سپرد. سپاهش نیز بعد از پذیرش عهدنامه صلح به روم بازگردانده شدند. جانشین او ژوویان صلح تحقیرآمیزی را پذیرفت که به مدت سی سال بین طرفین منعقد گشت. به موجب این معاهده: ایرانیان نصیبین و سنجار و ولایات ارمنستان کوچک را که مورد اختلاف بود پس گرفتند.ممالک قفقاز مثل ایبری و آلبانیای قفقاز به موجب شرایط صلح از تصرف روم خارج شد و به قیمومت ایران درآمد.به علاوه امپراتور روم متعهد شد که از آرشاک دوم حمایت نکند و دیگر در ارمنستان دخالت نکنند و از دخالت بیشتر در امور ارمنستان منع شدند. بدین وسیله شاپور دوم توانست انتقام شکست جدش نرسی را از رومیان بگیرد. این موفقیت بزرگ در سنگ نگاره صخره‌ای نزدیک شهر بیشاپور در پارس نشان داده شده‌ است در زیر سم اسب بدن دشمن احتمالا ژولیان قرار دارد و سردار رومی که از او درخواست صلح می‌کند امپراتور یوویان می‌باشد.

میراث هنری

شاپور دوم چندین شهر بنا کرد. او به خوزستان توجهی خاص داشت. از آنجایی که اسیران جنگی روم در شهر سلطنتی ایرانشهرشاپور اسکان داده شده بودند، بنای شهر نیوشاپور را نیز به او نسبت داده‌اند. در سال ۳۶۳ وقتی نصیبین در حکم غرامت جنگی به ایرانیان تعلق گرفت، شاپور دوم مردمانی را از شهرهای استخر و سپاهان در آنجا اسکان داد. دیگر شهرهایی که بنای آن به او نسبت داده‌اند، عبارتند از: بزرگ شاپور در نزدیکی بغداد در ساحل غربی دجله خوره‌شاپور، در این شهر آتشکده‌ای به نام سروش‌آذرانبنا کرد، پیروزشاپور؛ شادروان‌شوشتر در خوزستان بوان در سپاهان، جُروان در سپاهان، که در آنجا آتشکده‌ای بنا کرد؛ و فرشاپور یا فرشاپور در سند. دقیقا از زمان شاپور دوم خلق یادمان‌ های ساسانی در پارس متوقف شد و در شمال‌ غرب ایران ادامه یافت. احتمالا با رواج القاب و چهره نویی از پادشاه کاخ پادشاهی نویی نیز لازم بوده‌است. مکانی که به تیسفون و خوزستان نزدیک‌ تر باشد. سبک هنری این آثار با آثار موجود در پارس اساسا متفاوت است. گمان می‌ رود از دوران شاپور ظرف های سیمین به جای سنگ‌ نگاره‌ ها ابزار تبلیغات پادشاهی شد. به نوشته منابع گرجی سده هفتم میلادی شاپور دوم کاسه و جام سیمین پیشکش می‌ داد. در دوره پادشاهی شاپور دوم هنر پادشاهی نیز مدون شد و تحت نظارت درآمد. گچ‌ بری‌های کاخ شماره دو در کیش نیم‌ تنه پادشاهی را نشان می‌ دهد که برخی او را شاپور دوم می‌ دانند و بر یافته‌های خارق‌ العاده آذرنوش از حاجی‌ آباد نیز چند نیم‌ تنه شاپور دوم نقش شده‌ است. این مطلب نشان می‌دهد که از قرن چهارم میلادی گچ‌ بری‌ ها و ظروف سیمین جانشین سنگ‌ نگاره‌های یاد بود شده بود.

‌۱۱ : اردشیر دوم


اردشیر دوم ساسانی

اردشیر دوم از ۳۷۹ تا سال ۳۸۳ میلادی، پادشاه ساسانی بود. او برادر شاپور کبیر یا شاپور دوم بود که بعد از او به تخت پادشاهی نشست. اردشیر دوم برادر بزرگ شاپور دوم بود و به هنگامی که پدرش «هرمزد» کشته شد، او می توانست به شاهی برسد. در اين زمان شاپور دوم در شکم مادرش بود. با این همه بزرگان اردشير دوم را به شاهی نشناختند و تاج را بر شاپور كه هنوز به دنيا نيامده بود نهادند. اردشیر دوم برای این امر از بزرگان کینه به دل گرفت . زمانی که اردشیر به قدرت رسید بیش از هفتاد سال از عمرش می‌گذشت. او شاهی بود بسیار سست ولی نیک فطرت، همچنين او هرگونه باج و خراجی را از مردم برداشت و به همین دليل بود که به اردشیر نیکوکار شناخته شد. در روی سکه‌های این پادشاه عبارت « کَرپ کَرتار» دیده می‌شود که به معنی نیکو کردار است. اردشير دوم به دلیل کینه‌ای که از اشراف و بزرگان داشت بسیاری از آنها را كشت و همین امر به همراه توجه بیش ار حد او به مردم، سبب شد که او را پس از 4 سال از قدرت برکنار کنند. در نقش اردشیر دوم که در طاق بستان است (تصوير زير)، اهورامزدا حلقه‌ی سلطنت را به پادشاه اعطا می‌کند. در پشت سر شاه «مهر» ایستاده ‌است و از انوار اشعه که بر گرد سرش هاله بسته است، شناخته می‌شود.

طاق بستان

۱۲ : شاپور سوم


شاپور سوم

شاپور که‌ هنگام‌ جلوس‌ چهل‌ ساله‌ بود، تا وقتي‌ كه‌ اردشير حيات‌ داشت‌ به‌ احترام‌ او تاج‌گذاري‌ نكرد؛ بعد از آن‌ هم‌ يك‌ چند توالي‌ حوادث‌ به‌ او فرصت‌ براي‌ اين‌ كار نداد، فقط‌ مدتها بعد، ظاهراً بعد از اولين‌ جنگ‌ با روم‌، فرصت‌ اجراي‌ اين‌ مراسم‌ را پيدا كرد (ح‌ 244). با آنكه‌ او به‌ قدر پدرش‌ در جنگها فاتح‌ نبود، باز سلطنت‌ سي‌ و يك‌ ساله‌اش‌ يك‌ دوره‌ي‌ اقتدار طولاني‌ در تاريخ‌ سلسله‌ي‌ نوبنياد محسوب‌ شد و به‌ همين‌ سبب‌ در قسمتي‌ از خاطره‌ي‌ آن‌، مثل‌ مورد پدرش‌، روايت‌ تاريخ‌ با افسانه‌ها در آميخت‌ - يا رنگ‌ افسانه‌ گرفت‌. از آن‌ جمله‌ در اين‌ روايات‌ گفته‌اند مادر شاپور دختر اردوان‌ آخرين‌ پادشاه‌ اشكاني‌ بود و وقتي‌ كه‌ اردشير از اين‌ قصه‌ آگاه‌ شد، به‌ قتل‌ او كه‌ فرزندي‌ هم‌ در شكم‌ داشت‌ فرمان‌ داد. همين‌ نكته‌ و علاقه‌ي‌ ابرسام‌ به‌ حفظ‌ جان‌ كودك‌ شاهانه‌ سبب‌ گشت‌ كه‌ كودك‌ يك‌ چند در خارج‌ از دربار و دور از ديدار پدر زيست‌، و بالاخره‌ طي‌ ماجرايي‌ افسانه‌وار مورد قبول‌ پدر گشت‌؛ اما واقعيتهاي‌ تاريخ‌ با اين‌ روايت‌ توافق‌ ندارد، چنان‌ كه‌ شواهد ديگر نشان‌ مي‌دهد كه‌ شاپور در جنگ‌ هرمزدگان‌ در كنار پدر مي‌جنگيد، لاجرم‌ نواده‌ي‌ اردوان‌ مقتول‌ نبود. در مورد جنگي‌ هم‌ كه‌ در ماجراي‌ محاصره‌ي‌ شهر هتره‌ در بين‌النهرين‌ در جنوب‌ محل‌ نينوا روي‌ داد و منجر به‌ فتح‌ نهايي‌ آن‌ شهر شد روايات‌ مي‌گويد پادشاه‌ آنجا از اعراب‌ قضاعه‌ بود و ضيزن‌ نام‌ داشت‌ و او را ساطرون‌ (سطرون‌ = ساطرپ‌؟) مي‌خواندند. شهر در مقابل‌ سپاه‌ ايران‌ به‌ مقاومت‌ ايستاد چنان‌ كه‌ پيش‌ از آن‌ هم‌ بارها در برابر سپاه‌ روم‌ ايستادگي‌ كرده‌ بود، اما دختر ساطرون‌، كه‌ نضيره‌ (يا مالكه‌) نام‌ داشت‌ و در آن‌ ايام‌ به‌ خارج‌ شهر آمده‌ بود، شيفته‌ي‌ شاپور شد و با وعده‌ي‌ وصلي‌ كه‌ از وي‌ يافت‌، دروازه‌ي‌ شهر را به‌ روي‌ سپاه‌ ايران‌ گشود. دنباله‌ي‌ روايت‌ حاكي‌ از آن‌ است‌ كه‌ شاپور از كيد او ترسيد و بد عهديي‌ را كه‌ او با پدر كرد كيفر سخت‌ داد، اما عين‌ روايت‌ با تفاوت‌ در نام‌ اشخاص‌ در روايت‌ ديگر در باب‌ شاپور دوم‌ (ذوالاكتاف‌) نقل‌ شده‌ است‌؛ به‌ علاوه‌، نظير آن‌ در مورد نانيس‌ ، دختر كرزوس‌ ليديه‌، و تحويل‌ سارديس‌ به‌ دشمن‌ نيز نقل‌ است‌. ساير اجزاي‌ روايت‌ نيز در قصه‌هاي‌ عاميانه‌ي‌ اقوام‌ مختلف‌ تكرار شده‌ است‌ و اين‌ جمله‌، نشان‌ مي‌دهد كه‌ شكل‌ روايت‌ اصل‌ تاريخي‌ ندارد و چيزي‌ جز يك‌ قصه‌ي‌ سرگردان‌ نيست‌ هر چند ماجراي‌ محاصره‌ و فتح‌ شهر به‌ وسيله‌ي‌ شاپور يا پدرش‌ اردشير واقعيت‌ دارد و قصه‌ نيست‌.
قشهاي‌ برجسته‌اي‌ كه‌ همراه‌ با كتيبه‌هاي‌ شاپور بر صخره‌هاي‌ اطراف‌ كازرون‌ و ديگر شهرهاي‌ پارس‌ از اين‌ دومين‌ پادشاه‌ خاندان‌ ساسانيان‌ باقي‌ است‌ او را مردي‌ خوش‌ بالا با صورت‌ مطبوع‌ و سيماي‌ موقر نشان‌ مي‌دهد كه‌ غرور شاهانه‌ در تمام‌ حركات‌ و حالات‌ او به‌ نحو بارزي‌ به‌ چشم‌ مي‌خورد و ديدار او را تا حدي‌ نادلپذير جلوه‌ مي‌دهد. در بين‌ روايات‌ ديگر، آنچه‌ كه‌ منبع‌ رومي‌ راجع‌ به‌ رفتار او با اُذَيْنَه‌ پادشاه‌ تَدْمُرْ (پالمير در جنوب‌ صحراي‌ شام‌) نقل‌ مي‌كند، اين‌ غرور و خودبيني‌ شاهانه‌ي‌ او را كه‌ در نقشهاي‌ سكه‌هايش‌ نيز پيداست‌ برجسته‌تر مي‌سازد. بر وفق‌ اين‌ روايت‌، وقتي‌ كه‌ شاپور در جنگي‌ كه‌ منجر به‌ اسارت‌ والريان‌ امپراطور روم‌ شد در آن‌ سوي‌ فرات‌ مي‌تاخت‌، اين‌ اذينه‌ درصدد جلب‌ دوستي‌ او برآمد و هداياي‌ بسيار با نفايس‌ نادر كه‌ باريك‌ قطار شتر مي‌شد با نامه‌اي‌ دوستانه‌ به‌ نزد وي‌ فرستاد و از سابقه‌ي‌ دوستي‌ كه‌ همواره‌ نسبت‌ به‌ خاندان‌ وي‌ داشت‌ در آن‌ نامه‌ ياد كرد، اما شاپور كه‌ در لحن‌ نامه‌ي‌ او بويي‌ از خودبيني‌ يافت‌ يا آن‌ را چنان‌ كه‌ بايد متواضعانه‌ نديد، برآشفت‌ و نامه‌ را از هم‌ بدريد و گفت‌ اين‌ اذينه‌ كيست‌ و از كدام‌ سرزمين‌ است‌ كه‌ با خداوندگار خويش‌ چنين‌ گستاخ‌وار سخن‌ مي‌گويد؟ آن‌گاه‌ فرمان‌ داد تا هداياي‌ او را به‌ فرات‌ ريزند و خود او را دست‌ بسته‌ به‌ پيشگاه‌ آرند. اين‌ جبروت‌ شاهانه‌ كه‌ خشم‌ و كينه‌ي‌ عربي‌ را در وجود اذينه‌ برانگيخت‌ و بازگشت‌ از اين‌ سفر پيروزمندانه‌ را براي‌ شاپور مايه‌ي‌ اهانت‌ و حتي‌ شكست‌ به‌ دست‌ اين‌ شيخ‌ عرب‌ ساخت‌ و او را دست‌ نشانده‌ي‌ متحد روم‌ كرد، در سيماي‌ مغرور و موقر شاپور به‌ چشم‌ مي‌خورد و حماقت‌ را در نقاب‌ غرور مي‌پوشاند. نقشهايي‌ هم‌ كه‌ والريانوس‌ (والريان‌) امپراطور اسير، را در پيش‌ پاي‌ او افتاده‌ نشان‌ مي‌دهد، تصويري‌ از همين‌ غرور فوق‌العاده‌ي‌ اوست‌ كه‌ حاكي‌ از عظمت‌ اخلاقي‌ نيست‌؛ و هر چند آنچه‌ درباره‌ي‌ بد رفتاري‌ او با امپراطور اسير در روايات‌ مأخوذ از روميان‌ نقل‌ است‌، بيشتر به‌ وسيله‌ي‌ دشمنان‌ مسيحي‌ اين‌ امپراطور مشرك‌ روايت‌ شده‌ است‌ و براي‌ مورخ‌ چندان‌ اعتبار ندارد، تصوير وضع‌ التماس‌آميز مرد اسير در پيش‌ پاي‌ اسب‌ شاه‌ هم‌ چندان‌ حاكي‌ از نجابت‌ شاهانه‌ي‌ سوار فاتح‌ به‌ نظر نمي‌آيد.
شاپور اين‌ مايه‌ غرور و جبروت‌ و قساوت‌ خويش‌ را هم‌ مثل‌ دلاوري‌ و جنگجويي‌ و پايداري‌ خويش‌ از پدرش‌ اردشير ميراث‌ يافته‌ بود. وي‌ كه‌ در طي‌ چهارده‌ سال‌ سلطنت‌ پدر در كنار او جنگيده‌ بود، و در تمام‌ سالهاي‌ اخير هم‌ شريك‌ يا جانشين‌ او بود، از همان‌ آغاز جلوس‌ اتمام‌ كارهايي‌ را كه‌ در دوران‌ فعاليت‌ پدرش‌ ناتمام‌ مانده‌ بود به‌ عهده‌ داشت‌. سياست‌ تعرضي‌ پدر را نيز در ايجاد وحدت‌ و تمركز در تمام‌ كشور ادامه‌ داد. در غرب‌ با روم‌ و در شرق‌ با كوشان‌ كشمكشهايي‌ را كه‌ ادامه‌ي‌ آنها مي‌بايست‌ قلمرو وي‌ را به‌ آنچه‌ در دوره‌ي‌ پيش‌ از عهد مقدوني‌ بود برساند، به‌ جد تمام‌ تعقيب‌ كرد. كوشان‌ در آن‌ ايام‌ دوران‌ شكوفايي‌ خود را پشت‌ سرگذاشته‌ بود اما ثروتي‌ كه‌ از بازرگاني‌ شرق‌ و غرب‌ اندوخته‌ بود آن‌ را براي‌ قلمرو شاپور خطري‌ مجسم‌ مي‌كرد. حمايتي‌ هم‌ كه‌ كوشان‌ از آغاز نهضت‌ اردشير از خاندان‌ اشكانيان‌ و از جنبشهاي‌ ضد اردشير در ارمنستان‌ مي‌كرد آن‌ كشور را در نظر شاپور به‌ صورت‌ يك‌ متحد بالقوه‌ي‌ روم‌ تصوير مي‌نمود. اما خود روم‌ كه‌ هنوز در ارمنستان‌ و بين‌النهرين‌ از تحريك‌ و توطئه‌ بر ضد ايران‌ نمي‌آسود، در اين‌ ايام‌ در نوعي‌ هرج‌ و مرج‌ نظامي‌ و سياسي‌ غوطه‌ مي‌خورد. هرج‌ و مرج‌ چنان‌ بود كه‌ در مدت‌ سلطنت‌ سي‌ و يك‌ ساله‌ي‌ شاپور بيش‌ از سي‌ تن‌ در آنجا به‌ عنوان‌ فرمانروا بر مسند نشستند. غالب‌ اين‌ فرمانروايان‌ هم‌ به‌ وسيله‌ي‌ سربازان‌ خويش‌ به‌ امپراطوري‌ انتخاب‌ مي‌شدند و چند صباح‌ بعد نيز به‌ دست‌ آنها بر كنار يا كشته‌ مي‌شدند. ادامه‌ي‌ اين‌ وضع‌ به‌ شاپور فرصت‌ داد تا جنگ‌ تعرضي‌ به‌ قلمرو روم‌ را ادامه‌ دهد. در اين‌ جنگها يك‌ امپراطور در حال‌ عقب‌نشيني‌ از مرزهاي‌ وي‌ كشته‌ شد، امپراطوري‌ ديگر براي‌ بازگشت‌ به‌ كشور خود ناچار به‌ پرداخت‌ فديه‌ و باج‌ به‌ وي‌ شد و يك‌ امپراطور هم‌ به‌ اسارت‌ وي‌ افتاد و تا پايان‌ عمر در اسارتش‌ باقي‌ ماند.
شاپور كه‌ در ادامه‌ي‌ سياست‌ تعرضي‌ پدر در بين‌النهرين‌ و سوريه‌ به‌ تاخت‌ و تاز در اراضي‌ روم‌ پرداخته‌ بود، در همان‌ آغاز جلوس‌، نصيبين‌ و حَرّانْ را گرفته‌ بود، و سپاه‌ او در آن‌ سوي‌ فرات‌ تا انطاكيه‌ي‌ سوريه‌ پيش‌ رفته‌ بود. در اين‌ هنگام‌ گرديانوس‌، امپراطور جوان‌ كه‌ داعيه‌ي‌ كسب‌ قدرت‌ در روم‌ او را به‌ مقابله‌ با اين‌ تهديدها واداشته‌ بود، همراه‌ پدر زن‌ خويش‌ تيمه‌ سيوس‌ كه‌ سرداري‌ جنگ‌ آزموده‌ بود لشكري‌ گران‌ به‌ دفع‌ وي‌ تجهيز كرد. گرديانوس‌ انطاكيه‌ را از تعرض‌ سپاه‌ ايران‌ خلاص‌ كرد، نصيبين‌ و حران‌ را باز پس‌ گرفت‌ و درفش‌ روم‌ را تا سواحل‌ دجله‌ پيش‌ برد. اما در اين‌ ميان‌ پدر زنش‌ تيمه‌ سيوس‌ ناگهان‌ بيمار شد و درگذشت‌. در سپاهش‌ هم‌ اختلافات‌ در گرفت‌ و ناچار به‌ عقب‌نشيني‌ شد و در شورشي‌ كه‌ ظاهراً فيليپ‌، فرمانده‌ جديد سپاهش‌، بر ضد او به‌ راه‌ انداخت‌ كشته‌ شد (244) و نقشه‌هاي‌ او در غلبه‌ بر بابل‌ عقيم‌ ماند. جانشين‌ او فيليپ‌، معروف‌ به‌ عرب‌، كه‌ سردار سپاهش‌ هم‌ شده‌ بود و از جانب‌ سربازان‌ به‌ امپراطوري‌ انتخاب‌ شده‌ بود براي‌ تحكيم‌ امپراطوري‌ متزلزل‌ خود بازگشت‌ به‌ روم‌ را ضروري‌ يافت‌ و به‌ همين‌ سبب‌ مذاكره‌ با شاپور را لازم‌ ديد. امپراطور جديد، چنان‌ كه‌ شاپور در كتيبه‌ي‌ خود در كعبه‌ي‌ زرتشت‌ ياد مي‌كند، نزد وي‌ آمد، پانصد هزار دينار فديه‌ داد و با پرداخت‌ مبلغي‌ غرامت‌ با پادشاه‌ پارس‌ پيمان‌ متاركه‌اي‌ منعقد كرد كه‌ براي‌ ايران‌ متضمن‌ منفعت‌ بود و براي‌ روم‌ همچنان‌ كه‌ بعضي‌ مورخان‌ از روي‌ انصاف‌ خاطرنشان‌ كرده‌اند تا حدي‌ كه‌ مقتضاي‌ احوال‌ اجازه‌ مي‌داد متضمن‌ وهن‌ نمي‌شد.
اين‌ متاركه‌ تقريباً تا چهارده‌ سال‌ از هر دو جانب‌ رعايت‌ شد. در ايران‌ به‌ شاپور فرصت‌ داد تا وحدت‌ و تمركز را در تمام‌ كشور برقرار سازد و كساني‌ را كه‌ در مدت‌ درگيريهاي‌ او با روم‌ داعيه‌ي‌ طغيان‌ و استقلال‌ يافته‌ بودند به‌ انقياد وادارد. در واقع‌ اقوام‌ ولايات‌ ساحل‌ خزر از آغاز سلطنت‌ او سر به‌ طغيان‌ برآورده‌ بودند. از وقايعنامه‌ي‌ اربلا چنان‌ برمي‌آيد كه‌ شاپور در اولين‌ سال‌ سلطنت‌ - در واقع‌ بعد از تاجگذاري‌ - با طوايف‌ خوارزمي‌، مردم‌ ماد در نواحي‌ جبل‌ ، وايف‌ گيل‌ و ديلم‌ و گرگان‌ جنگيد و آنها را به‌ اظهار طاعت‌ وادار كرد. از كتاب‌ پهلوي‌ شهرستانهاي‌ ايران‌ ، نيز چنان‌ مستفاد مي‌شود كه‌ وي‌ در خراسان‌ با فرمانروايي‌ به‌ نام‌ پهله‌زاگ‌ جنگيد و در آنجا شهر نوشاپور (نيشاپور) را بنياد نهاد. در همين‌ سالها ارمنستان‌ هم‌ كوششي‌ براي‌ اعاده‌ي‌ استقلال‌ از دست‌ رفته‌ كرد (253) اما سپاه‌ شاپور در دفع‌ اين‌ اقدام‌ با چنان‌ قاطعيت‌ و سرعتي‌ عمل‌ كرد كه‌ تا چندين‌ سال‌ بعد از مرگ‌ او نيز تيرداد، پسر خسرو و مدعي‌ تاج‌ و تخت‌ ارمنستان‌، براي‌ تجربه‌ي‌ تازه‌اي‌ در اين‌ زمينه‌ جرئت‌ نيافت‌. گرجستان‌ نيز كه‌ در گذشته‌ متحد روم‌ و ارمنستان‌ بود در اين‌ ايام‌ به‌ وسيله‌ي‌ شاپور مغلوب‌ شد، و آن‌گونه‌ كه‌ از وقايعنامه‌هاي‌ گرجي‌ برمي‌آيد، پسري‌ از آن‌ وي‌ به‌ نام‌ مهران‌ بنيان‌گذار سلسله‌ي‌ خسروي‌ در گرجستان‌ شد و بعدها آيين‌ عيسي‌ گرفت‌. غلبه‌ بر گرجستان‌ و ارمنستان‌ و رفع‌ هرگونه‌ دغدغه‌ از جانب‌ آن‌ نواحي‌، شاپور را به‌ تعرض‌ در سوريه‌ هم‌ تحريك‌ كرد. وي‌ در سوريه‌ تا پاي‌ ديوار انطاكيه‌ پيش‌ راند و در كاپادوكيه‌ نيز تاخت‌ و تاز كرد. پسر وي‌ هرمزد در آن‌ نواحي‌ شهر طوانه‌ و قيصريه‌ را گرفت‌ و غنايم‌ بسيار از خزاين‌ حكام‌ اين‌ نواحي‌ به‌ دست‌ آورد. در اين‌ هنگام‌ والريان‌، امپراطور شصت‌ ساله‌، تصميم‌ به‌ جنگ‌ گرفت‌. وي‌ سپاه‌ شاپور را از حوالي‌ انطاكيه‌ باز پس‌ راند (259) و به‌ خاطر همين‌ مختصر پيروزي‌ به‌ عنوان‌ فاتح‌ پارت‌ و منجي‌ شرق‌ سكه‌ زد. ولي‌ قسمتي‌ از سپاه‌ وي‌ در راه‌ دچار بيماريهاي‌ واگير شد، در نواحي‌ ادسا هم‌ بخشي‌ ديگر از سپاه‌ گرفتار بيماري‌ گشت‌ و در حركت‌ به‌ شرق‌ در بين‌ آنها ترديد و تزلزل‌ پيش‌ آمد. امپراطور خواستار مذاكره‌ و پرداخت‌ غرامت‌ شد. در مذاكره‌اي‌ روياروي‌ كه‌ طرفين‌ در باب‌ آن‌ توافق‌ كردند ظاهراً برخوردي‌ خصمانه‌ روي‌ داد و والريان‌ با عده‌ي‌ كثيري‌ از سپاهيان‌ خويش‌ به‌ اسارت‌ افتاد (260). اين‌ بار گويي‌ چيزي‌ از جنايت‌ كاراكالاً امپراطور روم‌ به‌ وسيله‌ي‌ شاپور تلافي‌ شد.

شاپور:شاه ایران وانیران

اين‌ پيروزي‌ براي‌ شاپور اوج‌ افتخاري‌ را كه‌ طالب‌ آن‌ بود تأمين‌ كرد. از اين‌رو وي‌ نقش‌ برجسته‌ي‌ آن‌ را بر صخره‌هاي‌ پارس‌ همه‌ جا در دل‌ كوهها تصوير كرد. هر چند در بازگشت‌ از اين‌ سفر جنگي‌ سپاه‌ وي‌ از جانب‌ اذينه‌، پادشاه‌ تدمر كه‌ طالب‌ فرصتي‌ بود تا انتقام‌ اهانتي‌ را كه‌ فاتح‌ پارسي‌ در حق‌ او كرده‌ بود بكشد، مورد تعرض‌ واقع‌ شد و قسمتي‌ از غنايم‌ را با خسارات‌ و تلفات‌ قابل‌ ملاحظه‌ از دست‌ داد، اما پيروزي‌ بر امپراطور براي‌ شاه‌ بيش‌ از آن‌ افتخارآميز بود كه‌ شكست‌ يك‌ دسته‌ سپاه‌ وي‌ از يك‌ شيخ‌ عرب‌ از اهميت‌ آن‌ بكاهد. والريان‌ ظاهراً تا پايان‌ عمر در اسارت‌ شاپور ماند و پسرش‌، گاليه‌ نوس‌ ، هم‌ كه‌ در روم‌ جاي‌ او را گرفت‌ چندان‌ كوششي‌ براي‌ آزادي‌ پدر يا تلافي‌ شكست‌ روم‌ به‌ جا نياورد. شاپور والريان‌ را با تعدادي‌ از روميان‌ در شهر نوساخته‌ي‌ خويش‌ جندي‌شاپور- واقع‌ بين‌ شوش‌ و شوشتر و ظاهراً در محل‌ خرابه‌هاي‌ شاه‌آباد كنوني‌ - سكونت‌ داد و در بناي‌ سد كارون‌، در شوشتر، مهندسان‌ رومي‌ را به‌ كار گرفت‌: سد قيصر . تعدادي‌ ديگر از روميان‌ را در پارس‌ و در پارت‌ جاي‌ داد. با آنكه‌ در دنبال‌ ماجراي‌ والريان‌ رابطه‌ي‌ ايران‌ و روم‌ در نوعي‌ فترت‌، كه‌ نه‌ جنگ‌ بود و نه‌ صلح‌، واقع‌ شد، شاپور خود را از دغدغه‌ي‌ تعرض‌ و تحريك‌ روم‌ آزاد يافت‌ و در داخل‌ به‌ كار آباداني‌، و در خارج‌ به‌ بسط‌ قلمرو خويش‌ در نواحي‌ شرقي‌ كشور پرداخت‌. وي‌ در نواحي‌ شمال‌شرقي‌، چنان‌ كه‌ خودش‌ در يك‌ كتيبه‌ي‌ طولاني‌ - در ديوار آتشگاه‌ نقش‌ رستم‌ - ياد مي‌كند، نه‌ فقط‌ پيشاور بلكه‌ باختر و قسمتي‌ از سغد را نيز گرفت‌. در نواحي‌ شمال‌ غربي‌ هم‌، چنان‌ كه‌ از كتيبه‌ هايش‌ برمي‌آيد، قلمرو او غير از گرجستان‌ و ارمنستان‌ شامل‌ نواحي‌ آلباني‌ هم‌ مي‌شد. اينكه‌ وي‌ خود را پادشاه‌ ايران‌ وانيران‌ مي‌خواند ناظر به‌ وسعت‌ دامنه‌ي‌ فتوحاتش‌ در خارج‌ از فلات‌ بود- چيزي‌ كه‌ پدرش‌ اردشير هم‌ به‌ آن‌ انديشيده‌ بود، اما به‌ تحقق‌ دادنش‌ كامياب‌ نشده‌ بود.


۱۳ : بهرام چهارم


بهرام چهارم

بهرام چهارم به روایتی پسر شاپور سوم بود و به روایتی برادر شاپور سوم . که پس از او به قدرت رسید . وی پیش از رسیدن به شاهی فرمانروای کرمان بود و لقب کرمانشاه را داشت . در مورد نحوه درگذشت بهرام چهارم چنین روایت شده است که سپاهیان بر وی بشوریدند و کسی تیری به گلوی او انداخت و او را کشت و دانسته نشد که قاتل او که بود . مدت حکومت بهرام چهارم حدود ۱۱ سال از ۳۸۸ تا ۳۹۹ میلادی بود .


۱۴ : یزد گرد اول


یزدگرد اول

یزدگرد یکم مشهور به یزدگرد رام‌گر و یزدگرد بزه‌گر (شاهنشاهی از ۳۹۹ تا ۴۲۰ میلادی)، چهاردهمین شاهنشاه ساسانی بود. در دوران حکومت او، اقلیت‌های دینی با آرامش و خاطری آسوده به مناسک دینی خود پرداختند و یزدگرد یکم به دلیل تسامح دینی نسبت به غیر زرتشتیان، در میان تاریخ‌دانان یهودی–مسیحی محبوب و در منابع فارسی–عربی منفور است. یزدگرد، به مسیحیان آزادی مذهبی داد تا بتوانند با این امتیاز، با امپراتوری روم صلح کند. منع آزار مسیحیان، سبب خشم و کینهٔ موبدان و اشراف‌زادگان ساسانی گشت. چرا که مذهب مسیحیت، رقیب جدی برای مذهب آنها بود و عقاید مذهبی این دو، با یکدیگر تضادهای آشکارا داشتند. از کارهای او بنای شهر یزد بود ، البته اطلاعات مکتوب خیلی کم است ، اما وفات وی چنانچه فردوسی حکایت میکند در نزدیکی دریاچه سوار (سو ) محل صید سمور دریاچه ای ، نزدیک به شهر نیشابور یا گرگان بوده است. در روایت سنتی-ساسانی، آمده است که یزدگرد بزه‌کار، پادشاهی بدگمان، ستمکار و به ویژه با اشراف‌زادگان سخت‌گیر بود و آنها نیز همگان از وی بیزاری می‌جستند. آنها به درگاه خدا می‌نالیدند که ایشان را از شر یزدگرد آسوده کند. بر طبق افسانه ها در هنگام شکار" اسب سفیدی" با دست و پای عجیب و شبیه گور خر از دریاچه بیرون آمده و شاه دستور گرفتن آن را میدهد ، ولی هیچکس موفق به اینکار نمیشود. آخر خود پادشاه زین را برداشته به نزدیک اسب رفت ، و اسب آرام گرفت ، ابدا شرارتی از وی بروز نکرد ، حتی شاه وقتی که زین بر بر پشت وی نهاد و تنگش را محکم بست این جانور مهیب و شریر هیچ تکان نخورد بلکه محکم بر جای خود ایستاده بود . ولی همینکه پادشاه سوار شد یکدفعه او بجنب وجوش آمده مانند رعد بنای غرش را گذاشت و با هر دو پا و سمها ئئ که مثل سنک سخت بود چنان به شاه نواخت که سرش با تاج کیانی بخاک افتاد و اسب بعد از آن بدریاچه فرو رفته و دیگر اثری از او پیدا نشد. مردم گفتند که آن اسب، فرشته‌ای از جانب خدا بود. پروکوپیوس، تاریخ‌نگار رومی، یزدگرد را پادشاهی با اخلاق پسندیده و پایبند به «عهد و پیمان» نشان داده است. آگاثیاس، که به ندرت از پادشاهان ایرانی به نیکی یاد می‌کند، دربارهٔ یزدگرد می‌نویسد: «هرگز با رومیان نجنگید و هیچ آسیب دیگری به آنان نرساند و رفتارش همواره صلح‌جو بود».

۱۵ : بهرام پنجم(بهرام گور)


بهرام گور

بهرام پجم پسر یزدگرد اول بود که در آغاز سال هشتم سلطنت او یعنی سال ۴۰۷ میلادی در نوروز زاده شد . بهرام پنجم که توسط پدرش جهت آموزش به منذر و پسرش نعمان که فرمانراویان عرب سرزمین حیره بودند ، سپرده شده بود ، با فرهنگ این قوم که بیشتر روحیه دم غنیمتی و شادخواری و ساده زیستی و شکار و شاعری داشتند بار آمد . در شکار به ویژه شکار گورخر به جایی رسید که به وی لقب بهرام گور دادند . در هنگام مرگ یزدگرد بزرگان برادر او شاپور را که حاکم ارمنستان بود و به قصد تصاحب تاج و تخت به سوی تیسفون شتافته بود کشتند و شاهزاده ای پیر به نام خسرو را که منسوب به شعبه ای از دودمان ساسانی بود به تخت نشاندند . اما بهرام به کمک منذر با ۳۰ هزار سپاه به جنگ خسرو شتافت . عاقبت کار به قرعه کشید اما همواره نام بهرام به میان آمد ، لیک بازهم بزرگان طرفدار خسرو بهرام را نمی پذیرفتند . سرانجام قرارشد تاج شاهی را میان دوشیر بگذارند و هر کس توانست تاج را بردارد ، او شاه ایران خواهد بود . خسرو که پیرمردی ناتوان بود از بهرام خواست تا او اول این کار را انجام دهد ، بهرام نیز با دلیری دوشیر رابکشت و تاج را برداشت و بر سر نهاد . بزرگان نیز که دیگر حرفی برای گفتن نداشتند ، تسلیم این کار شدند . بهرام در آغاز کار سعی کرد دل مردم را به دست آورد پس دستور داد تا خراج را از مردم بردارند . آنگاه همه کسانی را که توسط پدرش آزار دیده بودند به گونه ای نواخت ، از این پس بیشتر اوقات بهرام صرف شکار و رفتن به میان مردم و رعایا به طور ناشناس و آگاه شدن از چگونگی جال و روز ایشان سپری شد . شاید بهرام گور را بتوان در میان شاهان ساسانی ، محبوب ترین چهره از نظر مردم دانست . وقتی که شاپور دوم درگذشت، ایران در ذروۀ آبرو و اقتدار بود و خاک صد هزار ایکر زمین با خون انسانی تقویت شده بود.در قرن بعد، جنگ به مرز شرقی ایران کشانده شد. در حدود سال ۴۲۵ طایفه‌ای از تورانیان، که یونانیان آنها را به نام هفتالیان می‌شناختند، و بغلط هونهای سفید نامیده می‌شدند، ناحیۀ بین جیحون و سیحون را تصرف کردند. بهرام گور دلیرانه با آنها جنگید و شکستشان داد . در خصوص سرانجام بهرام گور به روایت اکثر مورخین ، بهرام پنجم هنگامی که برای شکار گورخر بیرون شده بود ، ناگهان با اسب به درون باتلاق عمیقی افتاد و فرو رفت و غرق شد . گویند پس از این اتفاق مادر بهرام با مال بسیار بر سر آن باتلاق آمد و بگفت تا آن مال را به کسی می دهد که جسد بهرام را گل و لجن بیرون آورد . گل و لجن بسیار درآوردند به گونه ای که تپه های بزرگی به وجود آمد ، اما جسد بهرام پیدا نشد که نشد . مدت حکومت بهرام گور ۱۷ سال از ۴۲۱ تا ۴۳۸ میلادی بود .


۱۶ : یزدگرد دوم


یزدگرد دوم

یزد گرد دوم پسر بهرام پنجم(گور) بود که بعد از پدر بر تخت نشست و شانزدهمین پادشاه ساسانی بود که از سال 438 تا 457 میلادی پادشاه بود.طبق نوشته طبری او در همان ابتدا سلطنت اجازه ورود به همگان برای حضور در برابر شاه در اعیاد نوروز ومهرگان برپا می شد و از رسوم دیرینه ایرانیان بود را لغو کرد.ولی از طرفی منابع تاریخی، خاطر نشان می‌کنند که احتمالاً رسم مزبور، توسط یزدگرد یکم که منفورترین پادشاه ساسانی در نزد روحانیان زردشتی است، لغو شده‌است. مردم در این بارعام‌ها، اجازهٔ آنرا داشتند که بطور آزادانه با شاه دیدار کرده و شکایات خود را مطرح کنند و شاه را حتی در برخی مواقع، مورد مؤاخذه قرار می‌دادند.در زمان یزدگرد دوم هیاطله باز به ایالات شرقی ایران حمله کردند و این مجال را از او گرفتند که به رومی ها بپردازد ولی عهدنامه ایی با رومی ها بسته شد که به موجب آن امپراتور روم شرقی تئودوسیوس دوم متعهد شد که رومیها، استحکاماتی در نزدیکی حدود ایران، بنا نکنند و نیز قبول کرد که سالیانه مبلغی به ایران برای نگاهداری از استحکامات دربند بپردازد تا مانع از تجاوز و حملهٔ مردمان شمالی، به ایران و روم شود.در همین احوال مسیحیت در ارمنستان رواج یافت و یزد گرد دوم می خواست که ارمنی ها زردشتی بمانند و از ایران جدا نشوند ولی خطی که مسروب ارمنی در سال 397 میلادی اختراع کرد باعث استحکام مبانی ملیت آنها، گردید.از این طرف در ایران مهر نرسی وزیر ایران اعلامیه ایی منتشر کرد و اصول مذهب مسیحی را رد کرد رؤسای روحانیون ارامنه، ردی بر این اعلامیه نوشتند و کار به اقدامات جبری کشید و ارامنه شوریدند.و روحانیون عیسوی جهاد را اعلام نمودند ولی مانند همیشه رقابت خاندان‌های بزرگ ارمنستان، مانع انجام یک اقدام مشترک شد.یزدگردکه اوضاع را اینگونه مشاهده کرد، به ارمنستان لشکر کشی کرد و در سال ۳۱۵ میلادی، شورشیان را در جنگ سختی مغلوب کرد.یزدگرد دوم در جنگهای خود با هیاطله بهره مندی پدرش بهرام گور را نداشت ولی موفق شد از تاخت و تازهای آنها در حدود ایران جلوگیری کند.این جنگها از 443 تا 451 میلادی دوام داشت.یزد گرد به مرگ طبیعی در گذشت و بعد از او نزاع بر سر قدرت، بین دو پسر او هرمز سوم و پیروز یکم در گرفت.


۱۷ : هرمز سوم


هرمز سوم

هُرمُز سوم (سلطنت: ۴۵۷-۴۵۹ میلادی) پسر یزدگرد دوم بود. او به واسطهٔ اینکه برادر بزرگتر او، پیروز یکم در سیستان و دور از پایتخت بود، به تخت نشست. کریستن سن نوشته است که او پسر ارشد یزدگرد دوم بود لکن برادر کوچک او پیروز ادعای سلطنت داشت و با سپاهی که از نواحی شرق آورده بود، به هرمز که در ری اقامت داشت، حمله برد. پیروز مورد حمایت و علاقهٔ مؤبدان و نجبا بود و زمانی که با برادر به منازعه برخاست، نجبا از وی حمایت می کردند. . نام مادر آنها دینَگ بود. در مدت جنگ این دو شاهزاده، مادرشان در تیسفون سلطنت می کرد. در مهری که از وی بجا مانده است، صورت این ملکه با اسم و لقبش بانبشنان بانیش (ملکه ملکه ها)، بحروف پهلوی کنده شده است. این بانو تاجی بر سر دارد که برفراز آن گیسوانش بشکل گویی با نوار کوچکی، بسته شده است. گوشواره‌های او دارای سه مروارید است و گردنبندی از مروارید در گردنش دیده می‌شود و گیسوان مجعدش، بچندین رشته بافته شده است.


۱۸ : پیروز اول


پیروز اول

پیروز پسر یزدگرد دوم بود که پس از درگذشت پدرش ، بر سر تصاحب سلطنت به جنگ با برادرش پرداخت و به کمک هیاطله پیروز شد و بر تخت سلطنت رسید . در سال دوم شاهی پیروز خشکسالی عظیمی در ایران پدیدار شد ، پس از آن سالها باران نبارید و قحطی فراگیر شد . مدت این خشکسالی ۷ سال به طول انجامید . اما در اثر حسن سیاست پیروز هیچکس در این خشکسالی نمرد . پیروز به حکام نواحی نوشته بود اگر در ناحیه آنان تهیدستی در اثر گرسنگی بمیرد به ازای آن توانگری را خواهد کشت . پیروز در اواخر سلطنت به جنگ با هیاطله رفت ، اما از ایشان شکست خورد و در جنگ کشته شد ، مدت حکومت او ۲۵ سال از ۴۵۸ تا ۴۸۴ میلادی بود .


۱۹ : بلاش


بلاش ساسانی

بلاش یا ولاش یا ولاخش پادشاه ساسانی ایران در میان سالهای ۴۸۴ تا ۴۸۸ (میلادی) بود. وی پس از برادرش پیروز که در جنگ با هیاطله کشته شده بود، به شاهی رسید.
خلع بلاش
در روزگار او روحانیان زرتشتی از شاه و دربار نیروی بیشتری داشتند. قباد یکم، پسر پیروز، در مدت اقامت در نزد خوشنواز پادشاه هیاطله، توانسته بود، اعتماد او را بخود جلب کرده، و تهیهٔ مقدمات سلطنت خود را، با کمک هیاطله فراهم آورد. از این روست که درست مقارن عزیمت قباد، از نزد هیاطله، به طرف ایران، بزرگان ایران بلاش را در تیسفون توقیف و عزل و نابینا کردند چون گمان می کردند سلطنت قباد باعث کم شدن فشار هیاطله و تخلیهٔ کشور، از قوای بیگانه خواهد شد. شاید هم مسامحه ای که بلاش در مقابل مسیحیان انجام داده بود، روحانیون را نسبت به او خشمگین کرده بود. بدینگونه با عزل و توقیف او، در سال ۴۸۸ میلادی، پسر پیروز یکم، قباد یکم به سلطنت نشست.


۲۰ : قباد اول


قباد اول

قباد یکم یا غباد یا کَباد یا کَواذ، بیستمین پادشاه ساسانی بود که دو بار بر تخت پادشاهی ایران نشست، بار نخست میان سال‌های ۴۸۸ تا۴۹۶ و بار دوم ۴۹۹ تا ۵۳۱ (میلادی). وی جانشین بلاش و پسر پیروز یکم بود. صورت اوستایی نام او کوات با فتحهٔ اول است و بر این اساس، نام او در فارسی، قَباد با فتحهٔ اول است و تلفظ قُباد با ضمه، غلطی مصطلح در افواه غیرمتخصصان در دهه‌های اخیر است. او در فهرست شاهان ساسانی، قباد یکم است و قباد دوم، شیرویه پسر خسروپرویز است. اما در فهرست عمومی شاهان ایران باستان، وی قباد دوم بود و قباد یکم همان کیقباد کیانی است که در منابع عصر اسلامی، قباد اکبر خوانده می‌شد.

دوره نخست پادشاهی


در سال ۴۸۸ میلادی بزرگان کشور و موبدان بلاش را کنار گذاشتند و قباد را بر تخت نشاندند. قباد یکم از آغاز پادشاهی دچار گرفتاری‌های سیاسی و اقتصادی بسیاری بود. در این زمان پادشاهان، بسیار ناتوان شده بودند و بزرگان کشور آن‌ها را برداشته و می‌نشاندند و به جای ایشان برای کشور تصمیم می‌گرفتند. شاهپور که سر کردهٔ خاندان مهران بود از آن پس به عنوان ایران سپهبد اهمیت یافت و چون پدر زن قباد هم بود، در خانوادهٔ پادشاه، از عنوان و نفوذ یک پدر هم برخوردار شد. به نظر می‌آید این نفوذ فوق‌العاده خاندان‌های نجبا، عاملی بوده‌است که تدریجاً قباد را بر آن داشته‌است تا برای سرکوبی این نجبا، در آیین مزدک و در بین عامهٔ مردم تکیه گاه قابل اطمینانی، برای خود جستجو کند

پیدایش نهضت مزدک


موبدی به نام مزدک در این زمان به قباد نزدیک شد و او را به انجام اصلاحات اجتماعی برانگیخت. او نظامی برابری جویانه را تبلیغ می‌کرد که آموزه‌هایی فراتر از باور زرتشتی‌گری داشت. گفته شده که او اشتراک دارایی و مالکیت و زنان را تبلیغ می‌کرده‌است. لازم به ذکر است که اشتراک زنان واژه ی صحیحی نیست چرا که منجر به تعبیراتی اشتباه می شود. پیرو مقدمه ی کتاب عقاید مزدک (نوشته ی دکتر سید علی مهدی نقوی خیال امروهوی) که به قلم سیدمحمدعلی جمال زاده در سال 1353 بر ابتدای این کتاب نگاشته شده است، در می یابیم از آن جا که پادشاه قریب به دوازده هزار زن را در حرم سرا از آن خود داشت و بزرگان به رسم چاپلوسی زنان زیادی را در حرم سراهای خود به کار می گرفته اند در نتیجه مردمان عادی توان ازدواج و تشکیل خانواده نداشتند چرا که دختری برایشان باقی نمی ماند. مزدک با انقلابی که به پا کرد به مردمان اجازه داد که علاوه بر استفاده از ذخایر غلات زنان راکه به بردگی و کنیزی و سایر امور گماشته شده بودند ابتدا از بند آزاد و سپس به همسری خویش انتخاب نمایند نه آن که از یک زن مشترکا استفاده های جنسی نمایند. این اصل اشتراک زنان به این معنا که هر کس بتواند همسر شخص دیگر، مادر خویش و ... را به خدمت خویش به کار گیرد و بقولی هر زنی به اشتراک همگان درآیند و فقط انحصار زنان از دست پادشاه به دست مردمان عادی درآید سخنی باطل است. جهت آشنایی بیشتر با این موضوع به کتاب عقاید مزدک که حاصل دسترنج مرد ادیب پاکستانی سید علی مهدی نقوی است و سید محمدعلی جمال زاده زحمت نگارش مقدمه آن را به گردن گرفته اند رجوع نمایید.ذکر این مطلب نیز بدان جهت است که جمال زاده بر آن امید است که جوانان دیگری همچون نویسنده این کتاب حقایق را همگانی نمایند تا حقایق همچون خورشید از پشت ابرها طلوع نماید. بهرحال قباد به یاری مزدک توانست از توان زمینداران و موبدان و اشراف بکاهد. همچنین قباد با پشتیبانی از مزدک میان توده مردم محبوبیتی یافت. به فرمان او در انبارهای غلهٔ شاهنشاهی به روی مردم گشوده شد و زمینهای کشاورزی میان دهقانان بخش گردید. البته در نوشته‌های زرتشتیان این دورهٔ را دوره آشوب می‌شناسند. اظهار علاقهٔ پادشاه، به مزدک و یارانش فرصت داد به نهضت خود شکل انقلابی ببخشد و اعیان و نجبا که ضربت را در واقع از قباد خورده بودند بر ضد وی با مؤبدان و روحانیان همدست شدند. سرانجام در سال ۴۹۶ وی را دستگیر کردند و در زندانی به نام زندان فراموشی به بند کشیدند و برادرش ژاماسب (زاماسپ یا جاماسپ) را به جای او به شاهی برداشتند.

دوره دوم پادشاهی


قباد به یاری دوستان و خواهرش از زندان گریخت و به نزد هیاطله (هفتالیان) پناهنده شد و به یاری آنها، نیرویی بسیج کرد و در سال ۴۹۹ میلادی به ایران بازگشت. برادرش ژاماسپ به سود او از پادشاهی چشم پوشید و قباد دیگر بار بر تخت پادشاهی نشست. در مقابل کمکی که خاقان هیاطله به قباد کرد، وی متعهد شد که سالیانه مبلغی به خاقان بپردازد. تهیه این پول از این پس مشکل عمدهٔ قباد گشت.

جنگ نخست با بیزانس


قباد از بابت آنچه از عهد یزدگرد یکم مقرر شده بود که بیزانس برای دفاع مشترک از دربند به ایران بپردازد مبلغی از آناستاسیوس یکم، امپراتور بیزانس مطالبه کرد و چون امپراتور حاضر به پرداخت نشد، قباد بهانه‌ای برای جنگ به دست آورد و بعد از سال‌ها متارکه با بیزانس، دوباره جنگ‌هایی فی‌مابین آغاز شد که ادامهٔ آن تا پایان عهد ساسانی به تدریج هر دو کشور را از پای درآورد. وی در سال ۵۰۲ میلادی به بیزانس لشکر کشید و توانست ارزروم را که پایتخت ارمنستان روم بود، را اشغال کند و با شکست رومیان، باجی از آن‌ها بستاند و وضعیت دارایی کشور را بهبود بخشد. وی صلحی به مدت هفت سال با امپراتور بیزانس منعقد کرد و پانصد کیلو طلا، از رومیان باج گرفت و رومیان پذیرفتند که تا هفت سال، سالانه دویست و پنجاه کیلو طلا، به ایران بدهند.

کشورداری قباد


وی در مدت صلح توانست رابطهٔ مزدکیان را با مخالفان‌شان به نحو ملایمی تعدیل کند و نه تنها در ایران که در سرزمین‌های پیرو ایران چونحجاز و نجد عربستان دین مزدکی را گسترد. در عین حال توانست به نفوذ هیاطله خاتمه بدهد و حتی آن‌ها را سرکوب کند. وی پس از مهار نابسامانی اقتصادی و سیاسی و اجتماعی در کشور دست به یک سری اصلاحات زد. وی برای یاری رسانی به ستمدیدگان و تهیدستان دفتری را به نام مدافع درویشان و دادور(به پهلوی: driyōšân jâddag-gōw ud dâdwar) به فرنشینی یکی از موبدان بزرگ به راه انداخت تا به حقوق بی‌نوایان رسیدگی کند. ادعا شده این روش را در آینده دین‌های مسیحیت و اسلام از روی کار او قالب برداشتند.[۳] در زمان وی امر نقشه‌برداری از زمینهای کشاورزی و سازماندهی دوباره نظام مالیاتی و تقسیم تازه استان‌ها و سرزمین‌ها آغاز شد. در زمان او دولت ایران با مسیحیان نسطوری مدارا می‌کرد. همچنین در ۵۱۵ (میلادی) هیاطله (هپتالیان) دچار چنددستگی و ناتوانی شدند و مرزهای خاوری ایران نیز آسوده شد. در زمان او شاهنشاهی ساسانی، جانی دوباره گرفت و گرجستان، عمان و عربستان به زیر چیرگی ایرانیان بازگشتند. در زمان او همچنین ایران با چین و هندوستان دادوستد انجام می‌داد. ایرانیان در این سال‌ها انحصار بازرگانی ادویه و ابریشم را در دست داشتند. سکه‌های قباد در استان گوانگ‌دونگ چین، یافت شده که نشان از بازرگانی ایرانیان و چینی‌ها در زمان پادشاهی اوست.

جنگ دوم با بیزانس


امپراتور جدید بیزانس، یوستین یکم چون در اواخر عهد خویش، از پرداخت مبلغی که برای حفظ دربندهای قفقاز می‌بایست به ایران بپردازد، خودداری کرد، باز بهانه‌ای برای تجدید جنگ به دست قباد داد. در مدت صلح بیزانس علی رغم اعتراض‌های مکرر ایران، پاسگاه کوچکی واقع در نصیبین را، تبدیل به یک قلعهٔ محکم جنگی، بنام قلعه دارا کرد. یوستین ارمنستان ایران را معروض تاخت و تاز سپاهیان روم ساخت. جنگ طولانی به تدریج هر دو طرف را برای مذاکرات مربوط به صلح، در سال ۵۲۵ میلادی آماده کرد.

انتخاب ولیعهد


قباد سه پسر داشت، کاووس که ارشد بود، فرزند دوم ژم که از یک چشم نابینا بود و پسر سوم او خسرو نام داشت. کاووس تربیت یافتهٔ مزدکیان بود. قباد خصالی که شایستهٔ پادشاهان است در خسرو جمع می‌دید بنابراین فرزند کوچک خود را، بر پسر ارشد یعنی کاووس که علناً پیرو کیش مزدک بود ترجیح داد و همین امر تبدیل و تغییر عقیده شاهنشاه را نسبت به این فرقه که در آغاز به آن گرویده بود، بطور وضوح آشکار می‌کند. قباد برای استوار کردن بنیاد پادشاهی خسرو، پیشنهاد صلح قطعی با امپراتور روم ژوستین کرد و خواهش نمود که خسرو را به فرزندی بپذیرد. این رسم اخلاقاً امپراتور را مجبور می‌کرد که هنگام لزوم، فرزند خواندهٔ خویش را یاری دهد. در سال ۵۳۱ میلادی، در هنگام مرگ پدر، کاووس فرمانروای طبرستان بود. موبدان زرتشتی از پسر کوچک‌تر قباد، انوشیروان که سخت ضدمزدکی بود، پشتیبانی کردند و سرانجام انوشیروان، بر تخت شاهی نشست.

۲۱ : جاماسب


جاماسب

جاماسپ یا ژاماسب، بیست و یکمین امپراتور، امپراتوری ساسانی است، پدرش پیروز یکم بود و از سال 496 میلادی تا 499 میلادی چیزی در حدود 3 سال بر تخت نشست.

به پادشاهی رسیدن جاماسب


ظهور مزدک در زمان قباد یکم و گرایش شدید قباد به مزدک و دستورهای اجتماعی مزدک؛باعث شد که قباد دستور دهد تا تمامی دستور های مزدک را مردم و بزرگان به اجرا در آورند. این موضوع باعث ایجاد نارضایتی در روحانیون و نجبا شد. روحانیون زرتشتی به همراه برخی از اشرافیون، شورش بزرگی به راه انداختند و قباد دستگیر و راهی زندان قلعه فراموشی شد. سپس بزرگان کشور برادر وی یعنی جاماسب را بر تخت نشاندند. مردم از جاماسب خواستند تا قباد را به قتل برساند ولی جاماسب از آنجایی که قباد برادرش به شمار می رفت، مردم را از این خیال منصرف کرد

۲۲ : خسرو انوشیروان


خسرو انوشیروان

انوشیروان ساسانی که به خسرو اول و انوشیروان دادگر شهرت داشت، از سال ۵۷۹ تا ۵۳۱ میلادی به تخت سلطنت ساسانیان تکیه زد. او اصلاحات قباد را ادامه داد و به جلب حمایت طبقات جامعه ایران پرداخت. انوشیروان با انجام اصلاحات، در زمینه استرداد اراضی غصب شده به مالکان آن‌ها به‌وسیله مزدکیان، بازسازی روستاها، قنات‌ها، جاده‌ها، پل‌ها و تصویب قوانین نو در اصلاح امور مالی و تحول در نظام ساختار ارتش، جان تازه‌ای به امپراتوری داد. خسرو انوشیروان در سال ۵۴۰ پیش از میلاد، به سوریه حمله برد و انطاکیه را تصرف کرد؛ بعد اهالی شهر را به تیسفون کوچانید. انوشیروان قدرت تازه‌ای داشت و از پرداخت خراج به هیاطله سر باز می‌زد. از طرفی رومی‌ها که از توسعه امپراتوری ایران وحشت داشتند، اتحادیه‌ای علیه دولت ساسانی شکل دادند؛ اما بعد از مدتی بدون کسب نتیجه، صلح کردند. خسرو انوشیروان بعد از ۵۰ سال سلطنت بر ایران، درگذشت و به او لقب‌هایی روشنگر، نیکخواه و دادگر دادند.

انوشیروان دادگر کیست؟


خسرو اول، انوشیروان دادگر، سومین فرزند قباد ساسانی و بیست و دومین شاه از سلسله ساسانی بود. واژه انوشیروان به‌معنای روح و روان جاوید است. با شروع پادشاهی خسرو انوشیروان دادگر، شورش‌های داخلی، شدت گرفتند؛ اما انوشیروان توانست آن‌ها را در مدت کوتاهی کنترل کند. در این دوره، روابط ایران و روم گاه تیره بود و گاهی نیز در صلح به سر می‌بردند. انوشیروان با تصرف انطاکیه، شهری نو ساخت و برخی از مردم را از جاهای دیگر به این شهر کوچاند و آن‌ها را از نعمت آزادی برخوردار کرد. او با خاقان ترک ارتباط دوستی برقرار کرد و هپتالیان را از بین برد. انوشیروان قلمرو آن‌ها را بین ایران و ترکان تقسیم کرد. انوشیروان با رومیان در ارمنستان جنگید و پیمان صلحی ۵۰ ساله را بین ایران و روم منعقد کرد و روم متعهد شد به ایران، غرامت دهد.خسرو انوشیروان، اصلاحاتی در امور نظامی و مالی ساسانیان انجام داد. او کشور را چهار قسمت کرد و هر قسمت را به یک اسپهبد داد. اصلاحات مالیاتی که از دوره شاهان قبل، معمول شده بود در دوره خسرو انوشیروان، تکمیل شدند. انوشیروان دادگر در اصلاحات جدید مالیاتی، مقیاس زمین‌ها را اندازه گرفت و افراد زیر ۲۰ یا بالای ۵۰ سال را از پرداخت مالیات معاف کرد. خسرو انوشیروان به فلسفه علاقه وافر داشت و آثار فلاسفه یونان و روم را مطالعه می‌کرد. او به‌دنبال پیاده کردن نظریه «شاه فیلسوف افلاطونی» در پادشاهی بود. اندرزهای خسرو انوشیروان دادگر به پسرش، در یک مجموعه‌ با عنوان اندرزنامه «خسرو کواتان»، جمع‌ شده است. در دوره سلطنت انوشیروان دادگر، بین ایران و یونان، ارتباط فرهنگی شکل گرفت. طاق کسری، دانشگاه و بیمارستان جندی شاپور از بناهایی است که به دستور خسرو انوشیروان ساخته شدند.

انوشیروان دادگر در شاهنامه


انوشیروان دادگر در شاهنامه انوشیروان دادگر در حدود ۵۰ سال حکومت کرد. طبق گفته‌های فردوسی در شاهنامه، انوشیروان دادگر قلمرو ساسانیان را به چهار بخش تقسیم کرد. بخش اول، خراسان و قم، بخش دوم آذربادگان و ارمنیه، اردبیل و گیلان را شامل می‌شد. بخش سوم پارس و اهواز و بخش چهارم شامل عراق و روم بود. انوشیروان تلاش کرد تا در این مناطق فقیری نباشد و اگر فقیری بود از خزانه شاهی به او کمک می‌کرد.‌ طبق شاهنامه فردوسی، انوشیروان دادگر زمین‌ها را به دهقان‌ها واگذار کرد و خراج را بخشید.
انوشیروان دادگر افرادی را در چهار گوشه امپراتوری گماشته بود تا اخبار را به او برسانند و از این طریق، از کمبودها اطلاع یابد و مملکت را به عدل و آبادانی برساند. انوشیروان نامه‌ای به کارگزارانش نوشت و در آن به آن‌ها گوشزد کرد که اگر خبردار شود که فردی یک درم را به ظلم از دیگری گرفته است، او را با اره به دو نیم می‌کنم. او در نامه‌اش گفته بود که از مردم هر چهار ماه یک بار، خراج گرفته شود و اگر جایی به کشت کسی ضرر برسد، نباید از او باج بگیرند.
انوشیروان عادل، موبدی هوشیار و روشن ضمیر به نام بابک داشت که ریاست ارتش را به او سپرده بود. پس از آنکه به روم و هند خبر رسید که تمام مرز ایران از لشگریان بی شماری پر شده است، از چین و هند فرستادگانی برای عرض تبریک نزد شاه آمدند و چون در خود قدرت مقاومت در برابر شاه ایران را نمی دیدند، با رغبت به دادن خراج راضی می شدند.
در شاهنامه فردوسی از حملات و جنگ‌های انوشیروان به جاهای مختلف سخن گفته شده است. در آنجا اشاره شده است که انوشیروان دادگر نامه‌ای به قیصر روم نوشت و از او خواست که دست از ظلم به مردمان بردارد؛ اما قیصر روم، انوشیروان را تهدید کرد که اگر به روم حمله کند با سپاه بسیار به پیشواز او می‌رود. قیصر روم در نامه، حمله اسکندر به ایران را به انوشیروان گوشزد کرد و از او خواست عبرت بگیرد. قیصر روم در پایان نامه گفته بود که مسیح همراه من است و پیروز می‌شوم.
انوشیروان با بزرگان دربار خود، مشورت کرد و تصمیم به حمله به روم گرفت. او به آذرگشنسب رفت و پس از نیایش، سپاه را به میدان جنگ فرستاد. نام سپهبد بهرام بود و چپ لشکر را فرهاد و جناح راست سپاه را برزین هدایت می‌کرد. گشسب در پیشاپیش لشکر و مهران نیز در قلب لشکر حضور داشت.
در شاهنامه اشاره شده است که انوشیروان دادگر به مقابله با مزدک و مزدکیان پرداخت. مزدکیان تلاش کردند برای بقای حاکمیت خود، کاووس پسر بزرگ قباد را جایگزین او کنند. این در حالی بود که بزرگان دربار با خسرو انوشیروان، پسر کوچک قباد موافق بودند. با این اوضاع، انوشیروان، به جنگ با مزدکیان به‌عنوان طرفداران کاووس پرداخت و آن‌ها را شکست داد و به‌عنوان پادشاهی ضد مزدکیان، روی کار آمد.
انوشیروان اهل اندرز بود و سپاهیان را اندرز فراوان می‌داد. او به سپاهیانش اندرز می‌داد که مبادا مردم عامه و کشاورزان و باغداران را مشکلی برسانند. سپس بین سپاهیانش گنج تقسیم کرد و آن‌ها را روانه جنگ کرد. به انوشیروان دادگر خبر رسید که سپاه قیصر روم به فرماندهی فرفوریوس، آماده رویارویی با لشکریان ساسانی است. سپاه ایران به لشکر روم حمله بردند، برخی از رومیان را کشتند و برخی دیگر گریختند. سپاه انوشیروان دادگر به نزدیک انطاکیه رسید و ایرانی ها سه روز با رومی‌ها جنگیدند تا موفق به تسخیر شهر شدند و غنائمی که از تسخیر شهر به دست آورده بودند، به پایتخت ساسانی ارسال کردند. بعد از آن، قیصر روم، بزرگان دربار خود را به نزد انوشیروان فرستاد و تقاضای صلح کرد، خسرو پذیرفت و بین ایران و روم، صلح برقرار شد.
به گفته شاهنامه فردوسی، در دوره انوشیروان، علم، فلسفه و ادب پیشرفت بسیار کرد. انوشیروان دادگر نمونه یک شاه فیلسوف افلاطونی بود. او به مطالعه و نوشتن علاقه بسیار داشت. در ادبیات این دوره، از خردورزی و بخشندگی‌های انوشیروان دادگر، داستان‌های بسیاری ساخته شده است.
در این دوره، خسرو دادگر به علوم، فرهنگ و تمدن هند و یونان، علاقه بسیار نشان می‌داد و به‌دنبال فراگیری حکمت آن‌ها بود. خسرو انوشیروان دستور داد آثار یونانی را به فارسی ترجمه کنند، تا کسانی که علاقه‌مند به مطالعه هستند آن‌ها را فرا گیرند. وی فلسفه را دوست داشت و در مناظره و گفتگوهای فلسفی شرکت می‌کرد.
انوشیروان دادگر در شاهنامه فردوسی، فردی توصیف شده است که از عدالت حمایت می‌کرد. او با وجود اینکه با کشتن برادرانش به حکومت رسیده بود، زنجیری در قصر خود متصل کرده بود تا هر کسی مورد ستم قرار گرفت، آن را به صدا درآورد و خسرو از آن مطلع شود. انوشیروان این کار را از هندی‌ها و چینی‌ها آموخته بود.


قبر انوشیروان دادگر

محل قبر انوشیروان، به‌طور دقیق مشخص نشده است. به گفته منابع، انوشیروان در سن ۷۸ سالگی در تیسفون یا مدائن درگذشت. به گفته منابع، انوشیروان را به وصیت او، در دخمه گذاشتند؛ اما محل دخمه او مشخص نشد. داستان دخمه انوشیروان در منابع مختلف، متفاوت ذکر شده است. مطابق تاریخ بناکتی، مامون قصد داشت دخمه انوشیروان را ببیند. دخمه‌بان انوشیروان به او می‌گوید که انوشیروان پیش‌بینی کرده بود که شاهی عرب، یک روز به دیدن او خواهد آمد. پیرمرد به مامون می‌گوید در دخمه طلسم‌های فراوان گذاشته‌اند تا مانع ورود افراد به دخمه شوند. او همچنین به مامون می‌گوید که راه دخمه را نیز ویران کرده‌اند تا کسی نتواند از آن بازدید کند.
مامون دستور داد که راه ورود به دخمه را بازسازی کنند. پیرمرد او را به دیدن دخمه برد. دخمه یک خانه ساخته شده از سنگ خارا بود که با زر و سیم گران‌بها آراسته شده بود. به گفته منابع، مامون از پیکر انوشیروان دیدن کرد و بر او لباس نو پوشانید. جسم انوشیروان با داروهای مختلف، اندوده شده بود تا از بین نرود. مامون از نوشته‌های عبرت‌آموزی که بر دستار شاه نوشته شده بود نیز دیدن کرد. در مورد مکان قبر انوشیروان، دو نظریه داده شده است. چندین سال پیش نیز برخی باستان‌شناسان، خبر از کشف قبر انوشیروان در خفر فارس دادند. به گفته جمشید صداقت‌کیش، قبر انوشیروان در منابع خارجی نیز خفر فارس گزارش شده است. بعد از آن، خبر تکمیلی درباره گزارش کشف آرامگاه انوشیروان داده نشد. برخی دیگر، مطابق برخی از ابیات شاهنامه، قبر او را در اشکفت کول‌کنی لرستان دانسته‌اند. این روایت، بیشتر بر اساس روایات شفاهی و گفته‌های مردم محلی این منطقه استوار است.


دستاورد های انوشیروان


انوشیروان ساسانی در طول دوره حکومت خود، دستاوردهای بسیاری داشت که یکی از آن‌ها، اصلاحات او در زمینه های اقتصادی بود. پیش از اصلاحات خسرو انوشیروان، مالیات زمین‌داران، مطابق برداشت محصول بود. با اصلاحاتی که انوشیروان انجام داد، مالیات بر طبق مساحت زمین و مالیات باغ‌ها نیز بر اساس تعداد درخت‌ها در نظر گرفته می‌شد. انوشیروان افرادی را مامور می‌کرد تا درختان را سرشماری کرده و مالیات را طبق آن‌ها مقرر کنند. مالیات تنها بر درختان زیتون و خرما گذاشته شد و برای دیگر محصولات، مالیات تعیین نشد، تا از این طریق، به تقویت و توانمند شدن مردم در کار و زندگی کمک شود. خسرو سرانه مالیات را اصلاح کرد. او افراد ۲۰ تا ۵۰ ساله را مشمول مالیات، معرفی کرد و مبلغ آن را بر اساس توانمندی افراد در نظر گرفت.
انوشیروان، دبیران، جنگجویان، مرزبانان، اسب‌سواران، درباریان و خاندان‌های حکومتی و بزرگ را از پرداخت مالیات معاف کرد. زرتشتیان و افراد زیر ۲۰ سال نیز جزو کسانی بودند که از مالیات معاف شدند. انوشیروان مالیات‌ها را برای هزینه‌های جنگ در نظر می‌گرفت و آن را خرج دیگر چیزها، نمی‌کرد.


شطرنج و تخته نرد


در دوره پادشاهی انوشیروان ساسانی، هند جزو کشورهایی بود که از ایران فرمانبرداری می‌کرد. کشورهایی که فرمانبردار ایران بودند، علاوه بر خراج، هدایایی نیز برای شاه ارسال می‌کردند. شاه هند نیز علاوه بر ارسال هدایا، یک بازی هندی را برای انوشیروان ارسال کرد و برای او پیام فرستاد که اگر فلسفه این بازی که نام آن شطرنج است را بفهمد، خراج سالانه را به ایران پرداخت می‌کند و اگر راز آن را کشف نکند، خراج به ایران نمی‌فرستد.
خسرو رمزگشایی بازی شطرنج را به بوذرجمهر سپرد. بوذرجهر وزیر، رمز بازی شطرنج را دریافت و هندوستان موظف شد خراج را به ایران ارسال کند. بوذرجمهر تخته نرد را اختراع کرد و آن را برای شاه هند فرستاد. دربار هند تلاش بسیاری برای کشف رمز بازی تخته نرد انجام داد؛ اما نتوانست راز آن را درک کند و توضیح آن را از دربار ایران خواستند. هندوستان به‌دلیل عدم کشف راز بازی تخته نرد، موظف شد خراج بیشتری را به ایران ارسال کند. این داستان را فردوسی در شاهنامه، در قالب ابیاتی توضیح داده است.

۲۳ : هرمز چهارم


هرمز چهارم

هرمز در سال 579م پس از پدر بر تخت سلطنت نشست و جنگ هایی که در زمان انوشیروان با بیزانس آغاز شده بود را دنبال کرد. در این جنگ ها نتیجه ی قطعی برای هیچ یک از طرفین به دست نیامد زیرا هیچ یک حاضر نبودند دست از قلعه ی دارا بکشند. در سال 588م هنگامی که سپاهیان ایران در مرزهای غربی در حال جنگ با رومیان بودند؛ خبر حمله ی ترک ها به مرزهای شرقی همه چیز را تغییر داد و هرمز در موقعیت سختی قرار گرفت.
در این زمان یکی از سرداران بزرگ او به نام بهرام چوبین که رئیس خانواده ی مهان بود، با سپاهیان اندک ولی ماهر خود به استقبال ترک ها شتافت و در جنگ توانست خاقان ترک ها را به قتل برساند. در جنگ دیگری نیز پسر خاقان اسیر شد و بدین ترتیب این تهدید رفع شد و بهرام با غنائم بسیار به ایران بازگشت. هرمز از پیروزی بهرام به شدت نگران شد و چندی بعد به منظور دور کردن او از پایتخت، در سال 589م وی را برای جنگ با رومیان به لازیکا فرستاد. در لازیکا بهرام از رومیان شکست خورد ولی هرمز به جای اینکه قوای پشتیبانی برای او بفرستد، از شکست او بسیار خشنود شد و برای او دوک دان و لباس زنانه فرستاد. نظامیان از این رفتار هرمز نسبت به سردار بزرگ خود بسیار خشمگین شدند. به زودی سپاهیان که در مرزهای غربی در حال جنگ با رومیان بودند دست از جنگ کشیده و به سمت تیسفون حرکت کردند. هرمز پس از آگاهی از این موضوع، سپاهی را برای مقابله با آنان فرستاد ولی طولی نکشید که آن سپاه نیز به جمع ناراضیان پیوست. با شنیدن خبر کودتا، مردم علیه هرمز شوریدند و او مجبور به فرار از تیسفون شد تا اینکه در سال 590م به دست فردی به نام بیستام (ویستاخم) کشته شد.
در مورد هرمز باید گفت که روایات بر علیه و نیز به نفع او زیاد است. عده ای او را سفاک و در عین حال عدالت گستر خوانده اند. عده ای عقیده دارند که هرمز قصد داشته از نفوذ و قدرت روحانیون بکاهد و به تعصبات و افکار مغ ها میدان نمی داده است و به همین دلیل او را سفاک خوانده اند. در این مورد آمده است که مغ ها از هرمز خواستند تا به آزار و تعقیب مسیحیان بپردازد ولی او با حالت استهزا این پیشنهاد را رد کرد و گفت:« چنانچه تخت پادشاهی ما بر دو پایه قرار نگیرد و دو پایه ی دیگر نیز لازم است؛ همچنان حکومت ما پایدار نباشد اگر مسیحیان و پیروان مذاهب دیگر را برنجانیم و دشمن خود کنیم. دست از آزار آنها بردارید و کارهای نیک کنید تا آنها کارهای شما را دیده و به شما بگروند. »
نلدکه در این باره می نویسد:« این سخن چقدر باید باعث شرمساری مسیحیانی گردد که پیروان مذاهب دیگر را آزار و شکنجه می دادند.»

۲۴ : بهرام چوبین(ششم)


بهرام چوبین

تولد و اوایل زندگی

خاندان مهران به عنوان یکی از هفت خاندان ممتاز ساسانی به شمار میرفت که بهرام چوبین از این خاندان بوده است. حوزه حکومت این خاندان ری و طبرستان (مازندران) بود.
دلیل شهرت بهرام به چوبین بخاطر قامت بلند و لاغر بودن اندامش بوده است.
او که از خاندان مهران بود، از همان کودکی به جنگ‌آوری و آموزش‌های مربوطه پرداخت. این موضوع باعث شد تا بهرام که فردی بسیار باهوش بود به دربار معرفی شود. در دربار از استفاده‌های بسیاری شد و حتی در نبردهای مهم او لشکر ایران را فرماندهی کرد.

حمله خاقان نشین ترک بر ایران


در سال 589 میلادی، در آخرین سال سلطنت هرمز چهارم، لشکریان خاقانات غربی ترک و خزرها به سرزمین‌های اران و آرمین (ارمنستان) حمله‌ور شدند.
در همین زمان در شرق نیز باغا خاقان[الف] به ایران حمله کرد و سپاه صد هزار نفری ایران که در مرز به نگهبانی می‌پرداخت، مغلوب ترکان شد.
بهرام در آن هنگام مرزبان، استان‌های ارمنستان و آذربادَگان (آذربایجان) بود. هرمز چهارم بهرام را برای مقابله به سوی ترک‌ها گسیل داشت.

شاهکار بهرام در این نبردی


بهرام دوازده هزار تن از سوارکاران را برگزید که سن هیچ‌ یک از آنان کمتر از چهل سال نبود. این در حالی بود که سپاه پادشاه ترکان، چهارصد هزار تن نیز ذکر کرده اند که تا هرات و بادغیس پیش آمده بودند. گمان می‌رود که بهرام از این روی این رقم سپاهی را انتخاب کرده‌ است که عدد دوازده در نزد ایرانیان مقدس بوده و در تاریخ اسطوره‌ای ایران نیز در چند جنگ، مثل جنگ رستم با کیکاووس و جنگ اسفندیار با ارجاسب و جنگ گودرز به خونخواهی سیاوش، نیز دوازده هزار نفر، در سپاه شرکت داشتند و در تمامی این جنگ‌ها ایرانیان پیروز شده بودند.
سپس جنگ دیگری با دشمن کرد که در آن پسر خان بزرگ هم به اسارت درآمد. بهرام که سرداری دلیر بود با سپاهی اندک اما زبده، سپاه خاقان را در مرزهای شرقی به شدت شکست داد؛ حتی باغا خاقان (شابه شاه) را کشت و علاوه بر غنایم سرشار و باورنکردنی‌ که به دست آورد، ترکان را به پرداخت باج نیز ملزم کرد.
شمار نیروهای خاقان 300 هزار تن و شمار سربازان بهرام چوبین، 12 هزار تن بود. بهرام چوبین برای آن‌که بتواند از عنصر غافلگیری استفاده کند، نخست به اهواز رفت سپس از راه یزد و کویر، خود را به خراسان رساند، از این رو، هنگامی خاقان از لشکرکشی بهرام آگاه شد که تا رسیدن سربازان ایرانی به بلخ، تنها چهار روز مانده بود.
بهرام به یگان‌های آتشبار (نفت‌اندازان) گفت که یورش را با پرتاب پیکان‌ های شعله‌ور آغاز کنند و ادامه دهند تا آرایش سپاهیان خاقان برهم خورد.
در این نبرد، بهرام با دو هزار سوار گزیده به جایگاه خاقان یورش برد. خاقان گریخت سپس کشته شد و سپاه بزرگ او از هم پاشید و پسر وی نیز گرفتار شد. این جنگ تنها یک روز به درازا کشید که از شگفتی‌های تاریخ نظامی جهان است.

نبرد با امپراتوری بیزانس


در دوران هرمز چهارم، ایران و امپراتوری بیزانس (روم شرقی) بار دیگر وارد جنگ با هم شدند. از معروف‌ترین و زبده‌ترین سرداران هرمز، بهرام چوبین از مردم ری، پسر بهرام گشنسپ بود.
وی فرماندهی توانمند و محبوب سپاهیان، و در عین حال پرنخوت و پرمدعا و سخت آزمند قدرت؛ و از این بابت به بزرگان ملوک‌الطوایفی قدیم شباهت داشت.
در این زمان بیزانس با دشمن ایران یعنی ترک‌های خاقان دست دوستی داده و باعث تضعیف قدرت ایران در تجارت منطقه‌ای شد. از طرفی اعراب که تازه شروع به قدرت گرفتن کرده‌بودند، تاخت و تازهایی به مرز ایران داشتند.
اعراب مرزنشین در حدود فرات به سرکردگی دو شیخ به نام‌های عباس احول و عمرو بن ازرق هم بر ساسانیان شوریدند و سرزمین‌هایی را که تا کرانه‌های فرات امتداد داشتند، مورد غارت قرار دادند. طوایف ترک و خزر نیز از طریق خزر و تنگه در آلان (دربند باب‌الابواب) به آران و آرمین حمله کردند.
از طرفی هرمز سپاه بزرگی به فرماندهی بهرام را به جنگ خزرها فرستاد و آن‌ها را به سختی شکست داد و مجبور به بازگشت کرد. کار مقابله با شیوخ عرب هم آسان بود و آن‌ها با دریافت مبلغی اندک، حاضر شدند از ادعاهای خود کوتاه بیایند و میان‌رودان ایران را تخلیه کنند.

شکست بهرام از بیزانس،


این پیروزی چشمگیر و نیز پیشینه تباری طولانی‌ تر بهرام نسبت به ساسانیان، باعث تکبر و غرور هرچه بیشتر بهرام شد. هرمز که کم‌کم از پیروزی‌های این سردار نگران می‌شد، او را به فرماندهی کل سپاه در برابر بیزانس گماشت و بلافاصله به جنگ در لازستان، آرمین (ارمنستان) و نواحی جنوبی قفقاز گسیل داشت (589م). اما بهرام که از موفقیت‌های چشمگیر پیشین و این انتصاب مهم بسیار مغرور شده بود، در جنگ با بیزانسی‌ها شکست سختی خورد.

توهین هرمز به بهرام و آغاز شورش و جنگ داخلی


هرمز که فرصت مناسبی یافته و از شکست او باطناً خشنود شده بود و می‌خواست غرور وی را بشکند، به نشانه تحقیر، دوکدان و جامه‌ای زنانه برای او فرستاد و او را به طرز زشتی از فرماندهی سپاه برکنار کرد.
اما بهرام موفق شد سپاه تحت امرش را در اهانتی که پادشاه به او کرده بود، شریک و همدرد کند و احساسات آنها را تحریک نماید. سربازان وفادار به بهرام، این توهین شاهنشاه به سردار محبوبشان را توهین به خود قلمداد کردند و به شدت برافروختند و بهرام به پشت‌گرمی این هواداران و به سبب اطمینان و اعتمادی که نسبت به وفاداری و سرسپردگی آنها داشت، برعلبه شاه شورش کرده و اهانت شاه را با اعلام استقلال از حکومت مرکزی پاسخ داد.
این طغیان باعث شد، شورش‌های گوناگونی از هر گوشه مملکت شعله‌ور شود، چون غیر از سپاه بهرام، دسته‌هایی از یک سپاه دیگر هم که در حوالی نصیبین از بیزانسی‌ها شکست خورده بودند و از خشم و تنبیه شاه می‌ترسیدند، در طغیان با بهرام هم‌نوا شدند.

وضعیت در تیسفون هم به ضرر هرمز بود: بی‌عدالتی شاهنشاه، خشونت و تندی‌های او با نجبا و درباریان، آن‌ها را سرخورده و به شدت از شخص شاه منزجر کرده بود. هیربدان و موبدان هم از سیاست‌های دینی هرمز شدیداً ناراضی بودند و در واقع هر چهار پایه تخت سلطنت به لرزه افتاده بود.

تاثیر شورش بهرام بر سقوط ساسانیان


واقعه شورش بهرام از آن جهت که نخستین باری بود که فردی خارج از خاندان ساسان ادعای سلطنت و علیه حکومت مرکزی شورش می‌کرد، حائز اهمیت است. این شورش احتمالاً تکانه شدیدی به ساسانیان وارد کرده بود. وقوع شورش مزبور شاید به سبب خصوصیات نظام متمرکز نیرومند و مشکلات تبلیغات مربوط به شاهنشاهی در حکومت ساسانی هنگام روی کار آمدن فرمانروایی ضعیف یا مورد نفرت بوده باشد. تورج دریایی بر این باور است که «با وارد آمدن ضربات سنگینی بر تبلیغات شاهنشاهی در قرن هفتم میلادی و فتوحات اعراب مسلمان، تغییر و تحول واقعی مهمی در نهادها و تأسیسات و مقامات شاهنشاهی پدید نیامد و نظام حتی در زیر فرمانروایی حکام مسلمان به کارکرد خود ادامه داد. این موضوع را پذیرش نظام اداری ایران و کارکنان آن توسط خلفای اسلامی تأیید می‌کند»

وعده پوچ درباریان به بهرام


بهرام روی پشتیبانی بزرگان ناراضی حساب می‌کرد. علاوه بر این او از اینکه سوءظن موجود بین هرمز و پسرش خسرو، پادشاه را از اخذ تصمیم قاطع برای مقابله با او باز خواهد داشت، تا حدی مطمئن بود، چون طبق یک روایت طبری، ظاهراً خود او در ایجاد نفاق و وحشت بین پدر و پسر دست داشت و ترتیب کار را طوری داده بود که خسرو به سبب ترس از پدر، پایتخت را ترک کند. اما به نظر می‌رسد بهرام برخلاف انتظاری که داشت، حمایت چندانی از بزرگان ندید. با این حال، باز هم هرمز از جانب پسرش و هواخواهان او نگران بود ، و در نتیجه دیگر در تیسفون احساس امنیت نکرد و به ویه‌کواذ (بهقباد) در نزدیکی سلوکیه نقل مکان نمود.

بهرام پادشاه ایران میشود


بهرام چوبین قصد نداشت که حاکمیت پادشاه جدید را بپذیرد، چون خودش سودای پادشاهی داشت. خاندان بهرام مدعی بودند که از نسل شاهان اشکانی اند و بهرام بر این امر تکیه کرده و خودش را پادشاه نامید.

از آن جا که سپاه بهرام نیرومند بود، خسرو پرویز عقب‌ نشینی کرد. بهرام پیروزمندانه به پایتخت آمد، به دست خود تاج بر سر گذاشت و با نام بهرام ششم، سکه ضرب کرد. در همین زمان خسرو پرویز از مرز ایران گذشته به امپراتور بیزانس، موریس پناه برد.
یک سال پادشاهی بهرام، همراه با مجموعه‌ای از شورش‌ها بود. وندوی دایی خسرو پرویز که دستگیر و زندانی شده بود، به کمک چند تن از بزرگان، از زندان رهایی یافت و بعنوان رهبر مخالفان در مقابل بهرام قرارگرفت. سپس وندوی به آذربادَگان گریخت و نزد برادر خود گستهم به کمک خسرو پرویز رفتند.

بهرام پادشاه شکست خورد!


خسرو پرویز که پیشتر به دربار بیزانس گریخته بود، پس از یک سال همراه با سپاهی که امپراتور موریس در اختیارش گذاشته بود به ایران بازگشت و با سپاه بهرام در حوالی شهر گنزک در آذربادَگان جنگید موفق شد او را شکست دهد. بهرام پس از شکست عقب‌ نشینی و از ایران فرار کرد.
در سال 591 میلادی بهرام چوبین بعد از شکست در نبرد نهایی با خسرو و سپاهیانش، همراه با باقی‌مانده سپاهش به سوی ترکان گریخت و با مهربانی تمام از سوی خان ترک پذیرفته شد. در منابع پارسی از این خان ترک نامی برده نشده‌ است. گمان می‌رود این خان یون یوللیق یا تولان خاقان، فرمانروای خاقانات ترک شرقی باشد که با خاقانات ترک غربی جنگ داشتند و شاید به همین سبب بهرام را پناه داد.

مرگ بهرام


سرانجام بهرام چوبین در شهر فرغانه درگذشت. خسرو با هدایایی که برای خاتون همسر خان ترک فرستاد، موجبات کشته شدن بهرام را فراهم کرد.
خاقان ترک که از مرگ بهرام، غمگین شده بود، از گردیه خواهر بهرام چوبین، خواست که به همسری برادر خاقان، درآید. گردیه پیشنهاد خاقان را نپذیرفت و همه سپاهیانی را که همراه برادر وی، بهرام، به دیار ترکان آمده بودند، از دیار ترکان بیرون آورده و به ایران بازگرداند.

۲۵ : خسرو پرویز (دوم)


خسرو پرویز

خسرو پرویز از شاهان معروف ساسانی بود که در دوره او، قلمرو ایران به وسعتی بیشتر از دوره ساسانی رسید.
خسرو پرویز معروف به خسرو دوم، فرزند هرمزد چهارم ساسانی بود. خسرو پرویز، در شرایطی ناپایدار و در اوج اختلافات درباریان و فرماندهان نظامی به قدرت رسید. در روزهای پایانی پادشاهی هرمزد چهارم، سردار مشهور او، مورد بی‌توجهی و اهانت شاه قرار گرفت و علیه او دست به شورش زد و به پایتخت ساسانیان لشکرکشی کرد. خسرو پرویز که پسر هرمزد و ولیعهد او بود، به جنگ بهرام چوبین شتافت؛ اما شکست خورد و به امپراتوری بیزانس پناهنده شد. روابط ایران و روم در دوره خسروپرویز گاهی در صلح و گاهی در جنگ گذشت.

خسرو پرویز که بود؟


هرمزد ساسانی در برابر حمله رومی‌ها، تاب نیاورد و شکست را پذیرفت. بهرام چوبین که یکی از سرداران بزرگ ایرانی بود در مقابل هون‌ها ایستادگی کرد و پیروز شد؛ اما نتوانست بر روم پیروز شود. شاهزادگان ساسانی هرمزد را به قتل رساندند و پسرش خسرو دوم معروف به پرویز را به‌جای او نشاندند.
خسرو دوم ساسانی (خسرو پرویز) پادشاهی بدبین و حریص بود. خسروپرویز با وجود ضعف شخصیت و اخلاق، در دوره حکومت خود به پیروزی‌های نظامی بسیاری دست یافت. خسرو پرویز در زمان مقابله با روم موفق شد ارمنستان را پس گرفته و بر الرها نیز غالب شود. خسرو پرویز بعد از گذشت یک سال، سوریه، بیت‌المقدس، انطاکیه و دمشق را تسخیر کرد. خسرو با فتح مصر و اسکندریه، گستره متصرفات امپراتوری خود را افزایش داد و اندازه متصرفات خود را به بیشتر از وسعت ایران دوره هخامنشی رساند.
خسرو پرویز با کمک نیروهای بیزانس، توانست بهرام چوبین را که یک سال بر ایران حکومت کرده بود، شکست دهد. بهرام گریخت؛ اما خسرو پرویز او را به قتل رساند. روابط ایران و بیزانس به‌دلیل حمایت خسرو پرویز، در صلح و صمیمیت بود؛ اما با از بین رفتن موریکیوس، این روابط تیره شد و خسرو به بهانه انتقام موریکیوس، به بیزانس حمله کرد. دو سردار معروف خسرو پرویز، شهربراز و شاهین بودند که توانستند ارمنستان، روم، سوریه، آسیای صغیر، مصر، فلسطین، لیبی و حبشه را تصرف کنند. خسرو پرویز در دوره حکومت بر ایران، دلاوری‌های بسیار از خود نشان داد؛ اما شخصیت عیاش او، حکومتش را به‌سمت نابودی و زوال برد. با روی کار آمدن هرقل در روم، او با خسرو پرویز مقابله کرد و به پیروزی رسید. با این اوضاع، ایران مشکلات مالی زیادی پیدا کرد و خسرو پرویز به دست اطرافیانش کشته شد.

خسرو پرویز چگونه به قدرت رسید؟


بعد از کشته شدن هرمزد چهارم در سال ۵۹۰ میلادی، خسرو پرویز به تخت سلطنت ایران نشست. پیش از تاج‌گذاری خسرو پرویز، بهرام چوبین که یکی از سرداران مشهور ایرانی بود، علم طغیان برافراشته بود.
بعد از تاج‌گذاری خسرو دوم، او نامه‌ای به بهرام چوبین نوشت و از او خواست که با خسرو از در صلح درآید تا در مقابل، خسرو پرویز بالاترین مقام دولتی را به او بدهد. بهرام چوبین در زمان پادشاهی هرمزد چهارم، یک بار جان خسرو پرویز را در آتروپاتن نجات داده بود و خسرو نسبت به او احساس دین می‌کرد. بهرام چوبین نپذیرفت و در جواب خسرو گفت که اگر شاه چنین خواهد، به نزد بهرام برود و از او دلجویی کند. خسرو پرویز نپذیرفت و بهرام چوبین با سپاه خود به تیسفون حمله کرد. خسرو پرویز سپاهیان خود را روانه جنگ با بهرام چوبین کرد. سپاه خسرو در میانه راه، به سپاه بهرام چوبین پیوست و بهرام چوبین بی هیچ زحمتی، تیسفون را محاصره کرد.
در هنگام محاصره تیسفون، خسرو پرویز با کمک برخی اطرافیان خود، به امپراتوری روم پناهنده شد. خسرو پرویز از رود دجله عبور کرد و به شهر سیرسیزیوم که از توابع بیزانس بود رفت. فرمانده شهر از خسرو پرویز استقبال کرد. موریس که یکی از سرداران رومی بود، توانست تخت سلطنت را از آن خود کند، او خسرو پرویز را پذیرفت و او را مورد حمایت خود قرار داد و شرط گذاشت که تا زمان بازگشت خسرو پرویز به سلطلنت ایران، از او حمایت کند و در مقابل، خسرو پرویز ارمنستان و شهر دارا را به روم واگذارد. موریس دخترش ماریان یا مریم را به ازدواج خسرو پرویز داد، سپس خسرو پرویز و همسرش را به‌همراه ۴۵ هزار سوار و پیاده رومی به ایران فرستاد.
بهرام چوبین تیسفون را تصرف کرد و بر تخت پادشاهی ایران تکیه زد. بعد از گذشت حدود یک سال از سلطنت بهرام چوبین، او از حرکت سپاهیان روم به‌سمت ایران آگاه شد، لشکر فراهم کرد تا با خسرو پرویز بجنگد. خسرو با سپاهیان رومی از دجله گذشت و سپاه آتروپاتن نیز به‌دلیل ارادت به خسرو، به او پیوستند. در نبردی که بین سپاهیان خسرو پرویز و بهرام چوبین رخ داد، بهرام چوبین شکست خورد و به خاقان ترکستان پناهنده شد.
خسرو پرویز به تیسفون وارد شد و تخت پادشاهی خود را باز پس گرفت و بر آن بنشست. علت پیروزی او بر سپاه بهرام چوبین این بود که بزرگان ساسانی با بهرام همدل نبودند و شایستگی حکومت را از آن کسی می‌دانستند که از تبار ساسانیان باشد. خسرو پرویز پیروزی خود بر بهرام چوبین را مدیون نارسیس، سردار رومی بود. او در ابتدا تلاش کرد تا افرادی را که به خود و پدرش خیانت کرده بودند، به سزای اعمالشان برساند و سپس با استفاده از یک نقشه دقیق، بهرام چوبین را از میان برداشت.

خسرو پرویز چگونه کشته شد؟


خسرو پرویز از میدان نبرد با رومیان گریخت. فرار خسرو سبب شد که آبروی او در بین مردم خدشه‌دار و مردم از او بیزار شوند. خسرو پرویز به‌دلیل بدبینی که داشت، تمام فرماندهان شجاع ایران را از میان برداشت. او حتی به جنازه سردار جنگی خود، شاهین، بی‌حرمتی کرد و مردم از او خشمگین شدند. خسرو پرویز در اندیشه کشتن شهربراز بود. او کار قتل و ستم را به جایی رساند که به زادان فرخ دستور داد زندانیان را قتل عام کند.
شرایط کشور خوب نبود و مردم از شاه، رضایت نداشتند. بزرگان به این فکر بودند که خسرو پرویز را از سلطنت خلع کنند. خسرو پرویز علاوه بر رفتارهای ناشایست روانی، از بیماری جسمی هم رنج می‌برد؛ ازاین‌رو، تصمیم بر این شد که او را از سلطنت خلع کنند و پسرش شیرویه را به‌جای او بنشانند. نگهبانان سلطنتی از قصر خسرو پرویز بیرون رفتند و خسرو پرویز در باغ قصر پنهان شد؛ اما او را دستگیر و در یک انبار زندانی کردند.
خسرو پرویز پیش از مرگ، به‌دلیل عملکرد خود، مورد قضاوت قرار گرفت. او در مقابل اتهاماتی که به او وارد شد، دفاعیاتی را مطرح کرد که در برخی منابع تاریخی مانند تاریخ طبری، شرح آن داده شده است. با وجود اینکه خسرو پرویز در زندان به سر می‌برد، برخی از بزرگان به نزد او رفتند و به او گفتند که دو پادشاه در یک کشور، امکان‌پذیر نیست؛ بهتر است خسرو پرویز را بکشید تا ما از تو فرمان بریم یا از سلطنت کنار برو تا ما مطیع پدرت بشویم. شیرویه اندیشه کرد که اگر خسرو پرویز به تخت ایران بازگردد، حتما او را خواهد کشت؛ پس تصمیم به قتل پدر گرفت. شیرویه دستور داد دست و پای برادرانش را بریدند تا خطر رقابت آن‌ها با خود را رفع کند و بعد از مدتی، آن‌ها را کشت. شیرویه ابتدا مردانشاه را کشت و سپس سایر برادرانش را نیز در مقابل چشمان پدر، از دم تیغ گذراند. خسرو پرویز را در گنج‌خانه نگه داشتند تا از گرسنگی بمیرد؛ اما بعد از گذشت چند روز، خسرو همچنان دوام آورد و زنده بود؛ تا اینکه سرانجام به او تیر زدند و او را کشتند. خسرو پرویز آخرین شاه مشهور و بزرگ ساسانی بود. بعد از مرگ او، سلسله ساسانی به‌سمت و سوی انحطاط رفت.
شیرویه با هراکلیوس صلح کرد؛ اما هراکلیوس که اوضاع آشفته ایران را می‌دید، عجله‌ای برای صلح نداشت و تنها جنگ را پایان داد. او حاضر نشد هیچ امتیازی به خسرو پرویز بدهد. شیرویه نیروهای ایران را فراخواند و مرزهای امپراتوری به حالت پیش از جنگ درآمدند و اسرا مبادله شدند. شیرویه بعد از گذشت هفت ماه، بر اثر بیماری طاعون درگذشت.

نامه پیامبر به خسرو پرویز چه بود؟

در سال‌های آخر حکومت خسرو پرویز، پیامبر نامه‌ای به امپراتوران ایران و روم نوشت. او در این نامه آن‌ها را به دین اسلام دعوت کرد. خسرو پرویز که از محتوای نامه مطلع شد، نامه را پاره کرد و دستور داد ساتراپی یمن که شخصی به نام بازان بود، پیامبر را دستگیر و را راهی تیسفون کند. خسرو پرویز پس از مدتی کشته شد و فرصتی برای اجرای دستور او نماند.
طبق آنچه در منابع تاریخی دوره اسلامی آمده است، خسرو پرویز نامه پیامبر اسلام را پاره کرد و دلیل آن را این دانست که چرا پیامبر نام خود را پیش از نام خسرو شاه ایران نوشته است. او به بازان ساتراپ یمن دستور داد که پیامبر را دستگیر و به نزد خسرو پرویز بفرستد. یعقوبی مورخی است که پاره کردن نامه پیامبر توسط خسرو پرویز را دروغ تاریخ نویسان اسلامی دانسته است و می‌نویسد:
خسرو پرویز پاسخ نامه پیامبر را نوشت و آن را در پارچه‌ای حریر نهاد و برای او فرستاد.

خسرو و شیرین


شیرین از معروف‌ترین شهبانو‌های ساسانی و از معشوقه‌هایی است که بخش زیادی از ادبیات فارسی را به خود اختصاص داده است. او همسر خسرو پرویز، شاه ساسانی بود. نظامی در خسرو و شیرین، او را شهبانویی ارمنی توصیف کرده که خسرو از جوانی به او دل باخت. او را اصالتا از اهالی شوش دانسته‌اند. فردوسی در شاهنامه، شیرین را بانویی می‌داند که بعد از ازدواج خسرو پرویز با دختر قیصر روم، بر سر راه خسرو قرار می‌گیرد و داستان‌های جوانی او را یادآور می‌شود.
یک روز خسرو پرویز به شکار رفت. او تعداد زیادی از افراد و سپاهیانش را با خود همراه کرد. وقتی شیرین از حضور خسرو مطلع شد، لباس زرد رنگ عطر پوشید و با صورت سرخاب زده و تاجی شاهانه که بر سر داشت به ایوان خسرو درآمد. وقتی خسرو به ایوان رسید، شیرین به استقبال او رفت و شاه را ستایش کرد و از او پرسید:
چرا علاقه شاه نسبت به من کم شده؟به خسرو یادآوری کرد که زمانی دیدار شیرین، برای خسرو درمان بود. او از بی مهری خسرو پرویز گلایه می‌کرد و می‌گریست. شاه ناراحت شد و دستور داد شیرین را به قصر ببرند و خود راهی شکار شد. بعد از شکار به نزد شیرین رفت و بر دست و پای او بوسه زد. خسرو پرویز از موبد خواست تا شیرین را به عقد خسرو درآورد. موبد ناراحت شد و تا سه روز به دیدار خسرو پرویز نرفت. بعد از سه روز، خسرو پرویز موبد را بخواست و علت از او پرسید. موبد به او گفت:
زنی از ایران طلب می‌کردید.
شاه پاسخ نداد و موبد گفت:
فردا روز برای پاسخ شاه می‌آیم.
خسرو پرویز به موبد گفت:
شیرین در شهر شهبانویی پاک بود و به خاطر من، بدنام شده است؛ مرا می‌باید که او را دریابم. بعد از اینکه شیرین به عقد خسرو پرویز درآمد، خسرو اکثر اوقاتش را با مریم دختر قیصر روم می‌گذراند و شیرین از حسد می‌سوخت؛ تا اینکه به مریم زهر داد و او را از پای درآورد.

۲۶: ویستهم


ویستهم

وستهم یا ویستَهم یا گُستَهم یا بسطام، بیستام، ویستاخم برادرزن هرمز چهارم و دایی خسرو پرویز، همسر کردیه خواهر بهرام چوبین و برادر بندوی بود. در پی قیام بهرام چوبین هرمز چهارم به وسیلهٔ دو برادرزن خود، ویستهم و برادرش به قتل رسید و این دو تن با حمایت از خسرو در مقابل بهرام چوبین او را به پادشاهی رساندند. خسرو پرویز پس از رسیدن به قدرت برای آنکه خود را در پیش افکار عامه از مداخله و همدستی در قتل پدر پاک نماید، بندوی را به مجازات مرگ رساند. ویستهم بعد از مرگ برادرش به دست خسرو پرویز سر به طغیان برداشت و تاج شاهی بر سر نهاد و چندین سال در برابر لشکریان خسرو پرویز پایداری کرد. قیام ویستهم از سال ۵۹۲ میلادی آغاز شد و در سال ۵۹۷ به پایان رسید. عاقبت او به نیرنگ خسرو پرویز و به دست زنش، کردیه خواهر بهرام چوبین، در خواب کشته شد.

۲۷: قباد دوم(شیرویه)


شیرویه

قباد دوم یا شیرویه از ۲۴ فوریهٔ سال ۶۲۸ میلادی به مدت چند ماه، پادشاه ساسانی بود. شیرویه پسر خسرو پرویز و مریم، دختر موریکیوس، امپراتور بیزانس است.در ۱۲ دسامبر، در نزدیکی بغداد کنونی، جنگی که به نام نبرد نینوا معروف است، بین رومیها و ایرانیها وقوع یافت. لشگر ایران مقاومت نموده و توانستند دشمن را در دستگرد متوقف کرده و از پیشروی هرقل به تیسفون جلوگیری نمایند. طغیان ناگهانی دجله و فرات و خرابی قسمتی از ایوان کسری در این اوقات برای خسرو فرصت و حوصلهٔ توقف در تیسفون را باقی نگذاشت. شکسته شدن سدها کشتزارهای اطراف را به باتلاق تبدیل کرد و ناکامی خسرو در ترمیم ویرانیها یک نشانهٔ بارز انحطاط دولت ساسانیان، در انظار عامه تلقی گشت. خسرو همراه زن محبوبش شیرین و دو پسر او مردانشاه و شهریار، از دجله عبور کرد و به ویه اردشیر در قسمت غربی دجله رفت.
در این روزهای بحرانی نفوذ زن مسیحی خسرو شیرین بقدری بود که شاه بالاخره در صدد در آمد به جای پسر بزرگ خویش شیرویه، مردانشاه پسر خسرو پرویز و شیرین را که کودکی خردسال بیش نبود را به ولیعهدی انتخاب کند. مسئله انتخاب ولیعهد، دراین هنگام که پادشاه ضعیف و بیمار بود، نمی توانست با مداخلهٔ بزرگان و نجبا برخورد نکند. ناخرسندی نجبا از انتخاب مردانشاه با سعی شیرویه جهت نیل به حق خویش، خسرو را مواجه با یک توطئه خونین خانوادگی ساخت. پس شیرویه خود را پادشاه خواند. همان شب نگاهبانان سلطنتی از قصری که خسرو با شیرین در آنجا خفته بودند، بیرون رفتند و سپیده دم از هر سو این بانگ برخاست « شاهنشاه شیرویه» خسرو هراسان و بیمناک پای به گریز نهاد و خود را در باغ قصر پنهان کرد ولی او را یافته و دستگیر کردند و در خانه ای که موسوم به خانهٔ هندو بود و انبار گنج محسوب می شد جای دادند.خسرو از سلطنت خلع شده و در روز ۲۳ یا ۲۴ فوریه ۶۲۸ میلادی محبوس گردید. پس از زندانی شدن خسرو بزرگان پارس پیش شیرویه آمدند و گفتند یک کشور دو شاه نباید داشته باشد یا بگو خسرو را بکشند، تا بندگان و فرمانبران تو باشیم و یا تو را خلع کنیم و فرمانبردار خسرو شویم.
شیرویه متحیر شد و دانست که اگر پرویز به قدرت بازگردد، او را بکشد، پس تصمیم به کشتن پدر گرفت.
هفده یا هجده پسر خسرو که نامشان در روایت حمزه اصفهانی هست، به امر شیرویه اعدام شدند. سرانجام پنج روز بعد از دستگیری، خسرو پرویز در زندان به دست مهرهرمزد ، به قتل رسید.وی پس از کشتن پدر، به نام قباد دوم بر تخت نشست و چند ماه سلطنت کرد. وی با رومیان صلح کرد. مرزهای دو کشور به حال قبل از جنگهای خسرو درآمد و اسیران دو جانب آزاد شدند و صلیب راستین به رومیان باز داده شد. شیرویه بعد از چند ماه، به بیماری طاعون در گذشت.

۲۸ : اردشیر سوم


اردشیر سوم

اردشیر سوم (به پارسی میانه: 𐭠𐭥𐭲𐭧𐭱𐭲𐭥‎ ت.ت. 'اَرْتَخْشَتْرَ') بیست‌ونهمین شاهنشاه ایران و انیران از خاندان ساسان در ایران‌شهر بود، وی فرزند شیرویه (قباد دوم) و مادری رومی بود که در ۷ سالگی به پادشاهی رسید و اندکی پس از آن کشته شد. با پادشاهی ۶ ماهه اردشیر سوم، خاندان چهارصد ساله ساسانی وارد سراشیبی فروپاشی شده بود. خاندان ساسان به سبب کشتارهای کینه توزانه و کشمکش‌های درباری، چنان فرزندان پسر خود را از دست داده بود که جز کودکی ۷ ساله، کسی برای نشستن بر تخت شاهی ساسانیان پیدا نمی‌شد. به سبب آشفتگی احوال، در گزارش منابع نیز از وحدت نظر خبری نیست. مسعودی مدت سلطنت اردشیر سوم را ۵ ماه و طبری ۱۸ ماه ذکر می‌کند ولی بیشتر منابع بر آن اند که اردشیر سوم به دست شهربراز سردار معروف خسرو پرویز کشته شده‌است.

۲۹ : شهربراز


شهربراز

شهربراز، نام اصلی او « فـرخان » بود و « شهربراز » لقب او. « شهربراز » یا « شهروراز » به معنای « گراز کشور » یا « گراز امپراتوری » است و اشاره‌ای است به مهارت نظامی و جنگاوری وی و نیز پیروزی‌های پیاپی وی در جنگ‌ها و نبردها.
زیرا در ایران باستان گراز نماد ایزد بهرام است که ایزد جنگ و پیروزی است ( همان طور که در میان رومیان، مارس یا همان مریخ نماد جنگ بود ).
شهربراز در زمان خسرو پرویز سمت اسپهبد داشت و یکی از فرماندهان بزرگ ارتش ایران بود که با روم ( بیزانس ) جنگید و پیروزی‌های شایانی به دست آورد از جمله اورشلیم را گرفت و صلیب راستین را – که به اعتقاد مسیحیان عیسی مسیح بر آن به صلیب کشیده شده بود – به تیسفون پایتخت شاهنشاهی ایران ساسانی فرستاد.
شهربراز سپس مصر را در سال ۶۱۶ م. و همچنین لیبی را تسخیر كرد و پس از چند سده دوباره قلمروی ایران را به گستردگی زمان هخامنشیان رساند. وی پس از مرگ مرموز اردشیر که احیانا به دست شهربراز به قتل رسیده بود، به مدت 44 روز امور ایران را به دست گرفت، تا امپراطوری ساسانی را از خطر انحلال برهاند و مانع بروز هرج و مرج در کشور شود.
شهربراز همان سرداری بود که اورشلیم و دمشق را از روم پس گرفت و مصر را تصرف نمود و در اسکندریه پادگانی ایرانی ساخت. محبوبیت این سردار در جامعه‌ی آن زمان ایران، بـاعث تحریک احساس بخل و حسد در خسرو پرویز شده بود و او نقشه‌ی برکناری و تبعید و حتی قتل شهربراز را نیز کشید. اما جریان توطئه قبل از اجرا در جریان جنگ ایران با ارتش « هراکلیوس » امپراطور روم شرقی به گوش شهربراز رسید و وی را سست کرد و او تا پایان کار خسرو پرویز خود را منزوی ساخت.
پس از قتل خسرو پرویز و پایان حکومت قباد دوم جانشین او، بزرگان کشور با این شرط با پادشاهی پسر قباد دوم یعنی « ادشیر سوم » موافقت کردند که شهربراز نایب السلطنه شود. و او نیز پذیرفت.
شهربراز با هراکلیوس صلح کرد. ولی زود متوجه شد که کشور دچار بی نظمی و در آستانه ی هرج و مرج کامل است و هر صاحب قدرت، خودسرانه اجرای مقررات را بدست کرفته است و مسئله راه حلی جز توسل به روش نظامی ندارد. او از بزرگان کشور خواست تا قدرت را به طور کامل تا زمانی که مسائل حل شوند به وی بسپارند و آنها چون منافع خود را در خطر دیدند، زیر بار نرفتند.
پس از چندی اردشیر سوم بر اثر بیماری در گذشت. و شهربراز قدرت کامل را بدست گرفت ; اما بزرگان کشور شایع کردند که او اردشیر خردسال را به کشته است. این شایعه مردم و بعضی از افسران ارتش را خشمگین کرد و در یک فرصت مناسب به خانه‌ی شهربراز حمله کردند و او را از میان برداشتند. با قتل شهربراز قدرت درباریان و بزرگان روز به روز بیشتر شد، آنها با استفاده از ضعف شاهان ساسانی، مالیاتهای سنگینی از مردم می‌گرفتند و در اجرای اصول طبقاتی جامعه سخت گیری بیشتری می‌کردند و همین موارد سرنگونی امپراطوری ساسانی را تسریع کرد.
در سال 630 م، شهربراز اسپهبد مشهور ایرانی و فاتح مصر در شهر تیسفون کشته شد.

۳۰ : خسرو سوم


خسرو سوم

خسرو سوم که پس از شهربراز به حکومت ساسانی رسید، پسر قباد و برادرزاده خسرو پرویز بود. کریستنسن نوشته‌است که نواحی شرقی ایران از او اطاعت کردند امّا حاکم سرزمین خراسان، او را به قتل رساند. ملک ایرج مشیری عقیده دارد که خسرو سوم فقط در قسمتی از خراسان سلطنت نکرده و سکه‌های نسبتاً کمیاب او ضرب تیسفون، اسطخر ایران و کرمان هستند. اخیراً مجموعهٔ بزرگی از سکه های خسرو سوم به موزهٔ سکه های پاریس اهدا شده‌است. سکه‌های خسرو سوم همه از سال دوم سلطنت او هستند.

۳۱: پوران دخت


پوران دخت

پوراندخت فرزند خسروپرویز (خسرو دوم) و مریم، شاهزاده مسیحی بیزانس بود. او دو بار به عنوان شاه ایران در عصر ساسانی تاجگذاری کرد و در مجموع حدود ۱ سال و نیم تا ۲ سال شاهنشاه ایران بود. اما او چگونه شاه ایران شد و چرا عمر حکومتش به ۳ سال هم نرسید؟
عصر آشوب در ایران ساسانی
عمر دولت شهربراز زیاد نبود. «فرخ هرمز» یکی از بزرگان خاندان «اسپهبدان» که با ساسانیان رابطه خویشاوندی داشتند، علیه شهربراز شورید و او را به قتل رساند. او به دنبال تاجگذاری یکی از اعضای اصلی خانواده سلطنتی بود اما تقریبا تمام مردان ساسانی کشته شده بودند. به همین دلیل، «پوراندخت»، دختر خسروپرویز را به عنوان شاه پیشنهاد داد. موبدان و اسپهبدان و طبقه وزرا از ترس هرمز این پیشنهاد را پذیرفتند و پوراندخت به عنوان اولین پادشاه زن ایران تاجگذاری کرد.
دوره نخست سلطنت پوران دخت
پوراندخت در ابتدای سلطنت از استقلال زیادی برخوردار بود. او قصد صلح با بیزانس را داشت و می خواست با کاهش مالیات به اقتصاد ورشکسته ساسانی سروسامان دهد، اما جنگ داخلی خانواده های مشهور دامن او را هم گرفت. خاندان مهران مجددا شورش کردند و پسر شهربراز یعنی شاپور تیسفون را اشغال کرد و پوراندخت را از سلطنت برکنار نمود.
او چند ماه در قدرت بود، اما به این دلیل که از «تخمه پادشاهی» نبود و توسط مردم «غاصب» خوانده می شد، زیاد در قدرت نماند. مجددا فرخ هرمز قدرت را به دست گرفت. او سعی داشت با خاندان سلطنتی وصلت کند تا پادشاهی خود را توجیه کند. فرخ این بار سراغ «آزرمی‌دخت»، خواهر پوراندخت رفت.
فرخ هرمز از آزرمی‌دخت خواست با او ازدواج کند. دختر خسروپرویز نپذیرفت و فرخ هرمز نیز خود را شاه نامید. آزرمی‌دخت با کمک اشراف پارسی، «فرخ هرمز» را کشت و خود به پادشاهی رسید. اما عمر سلطنت او نیز کوتاه بود. پسر فرخ هرمز یعنی «خسرو فرخزاد» از خراسان به سمت تیسفون لشکر کشید و آزرمی‌دخت را برکنار کرد و مجددا پوراندخت را به سلطنت رساند. دوره دوم سلطنت پوران دخت
پوراندخت دوره دوم سلطنت خود را زیر سلطه خسرو فرخزاد آغاز کرد. در این دوره عملا خسرو پادشاه بود و پوراندخت نیز قدرت قیام علیه او را نداشت. فشار خسرو بر پوراندخت هر روز بیشتر می شد. سرانجام ملکه و خسرو بر سر قدرت به یک توافق رسیدند.
بر اساس توافق جدید، ملکه می‌ بایست حکومت را برای ۱۰ سال به رستم بسپارد و پس از آن، اگر یک پسر از خاندان ساسانیان پیدا شد، حکومت به او واگذار شود. در غیر این صورت، مجددا پوراندخت یا یکی از زنان خاندان سلطنتی به قدرت بازگردد. پوراندخت این توافق را پذیرفت.
پارسی ها (مخالفان پهلو یا پارتی ها) به شرط حضور یکی از پسرانشان در راس قدرت این پیشنهاد را پذیرفتند. بر اساس توافق، قرار شد «پیروز خسرو» به عنوان شریک خسرو فرخزاد در قدرت حضور داشته باشد. خسرو این پیشنهاد را پذیرفت و عملا به جای پوراندخت به قدرت رسید.
با وجود عزل پوراندخت، نگرانی خسرو از او بیشتر و بیشتر می شد. برخی مورخان معتقدند فرخزاد نتوانست حضور او را تحمل کند و سرانجام او را مخفیانه کشت و تا زمان تاجگذاری برادرزاده پوراندخت یعنی «یزدگرد سوم» در راس قدرت ماند.

۳۲ : آذرمیدخت


آذر میدخت

آذرمیدخت دختر خسروپرویز و خواهر پوراندخت (ملکه ایران) بود که پس از مرگ پوراندخت در سال ۶۳۱ م حکومت را به دست گرفت و حکومتش شش ماه به طول انجامید. آذرمیدخت، هرمز، حاکم خراسان را به جهت این که از وی خواستگاری کرده بود، فراخواند و دستور قتلش را صادر کرد. البته آذرمیدخت تقاضای او را برای ازدواج نپذیرفته بود. وقتی رستم پسر هرمز از جریان آگاه‌ شد، همراه سپاهی به مدائن آمد و آذرمیدخت را دست‌گیر و چشمانش را میل کشید و سپس به انتقام خون پدر کشت. ایرانیان پس از او در باب پادشاهی دچار تفرقه شدند و حکومت دستخوش هرج‌ و مرج شد و در کوتاه مدت پادشاهی به دیگری منتقل و دیری نمی‌پایید که شاه جدید کشته می‌شد و این روند تا زمانی که یزدگرد پسر شهریار پسر خسروپرویز به پادشاهی رسید ادامه داشت.

۳۳: هرمز پنجم


هرمز پنجم

فرخ‌هرمز یا فرخ‌هرمزد که هرمز پنجم نیز نامیده می‌شود، فرزند وندوی و پسردایی خسرو پرویز، از خاندان اسپهبدان و سپهبد ارتش شمال ایران در دورهٔ ساسانی بود.او در زمان سلطنت آزرمی‌دخت مدعی تاج و تخت شد برای مدتی بر کشور فرمان راند. سپس او آزرمی‌دخت را به زنی خواست اما چون آزرمی‌دخت نمی‌توانست با پیشنهادش علناً مخالفت کند، در نهان دستور قتل او را توسط سیاوخش داد. او دارای دو فرزند به نام‌های رستم فرخزاد و فرخزاد هرمز بود.

۳۴:خسرو چهارم


خسرو چهارم

فرخزاد خسرو یا خسرو چهارم یا خوره‌زاذ خسرو یا خوره‌زاد خسرو از اعقاب خسرو پرویز بود و قبل از هرمز پنجم به پایتخت ایران تیسفون دست یافت. فرخو یا فرخ، صفت فر است که خود صورتی است از خور به معنی عظمت و شوکت فرخزاد خسرو به مدت شش ماه یا یکسال بر تخت بود و بنام خسرو چهارم فرمانروایی کرد. چنین برمی‌آید که بزرگان در آن زمان به دو گروه تقسیم شده بودند. یکی طرفدار فرخزادخسرو یا خسرو چهارم و دیگری گروه طرفداران یزدگرد سوم بودند که رستم فرخزاد در رأس آنها قرار داشت. از خسرو چهارم سکه‌هائی ضرب شهرهای تیسفون به دست آمده که حاکمیت او را بر پایتخت ثابت می‌نماید اما همزمان نواحی فارس و بین‌النهرین یعنی نقاط مهم کشور در دست یزدگرد سوم و نایب‌السلطنه او رستم فرخزاد بوده‌است. در زمانی که پایتخت در دست خسرو چهارم بود طرفداران یزدگرد در شهر استخر یعنی خاستگاه ساسانیان تاج بر سر او نهادند، در حقیقت در مدت کوتاهی دو فرمانروای ساسانی بر ایران زمین حکومت کردند. تاکنون سکه‌ای از سال اول سلطنت یزدگرد که ضرب تیسفون باشد به دست نیامده است. در اواخر سال اول پایتخت به تصرف یزدگرد سوم درآمد و فرخ زاد به قتل رسید بنابراین از سال دو سلطنت یزدگرد ضرب شهرهای تیسفون موجوداست. روایات تاریخی در مورد نام و مدت زمان حکومت این شاه ساسانی کافی نبوده و نمی‌تواند ما را در این مورد راهنمایی کند. به روایت طبری آخرین شاهزاده ای که پیش از یزدگرد بر تخت سلطنت ایران تکیه زد، شخصی بنام فرخزاد خسرو پسر خسرو پرویز است. احتمال می‌رود که خسرو چهارم خود را شاه خوانده باشد و در شهرهای وه‌ازآمیدکوات و ایران در سال دوم حکومت به نام خود سکه زده‌است. از خسرو چهارم سکه‌هایی از هفت سال سلطنت وی در شهرهای مرکزی و جنوب غربی ایران در دست است. در تاریخ طبری آمده‌است، فرخزاد خسرو هنگامی که شیرویه برادران خود را می‌کشت به یکی از بزرگان پارسی بنام زاذی پناه برد. زاذی در منطقهٔ نصیبین در محلی بنام دژسنگ، به کار اسیران می‌رسید. وی فرخزاد خسرو را به تیسفون آورده و فرخزاد بمدت کوتاهی پادشاهی کرد. بعد از وی یزدگرد سوم بپادشاهی رسید. در تاریخ بلعمی آمده‌است، مردی دیگر از نصیبین به پادشاهی به تیسفون آوردند که نام او فرخزاد خسرو و از فرزندان خسرو بود، از دست شیرویه گریخته و زنده مانده بود. او را به پادشاهی نشاندند ولی ملک سامان نگرفت. او را نیز بکشتند و پس از او، هیچ‌کس را نیافتند که شایسته پادشاهی باشد. همچنان متحیر بودند تا یزدگرد، پسر شهریار را که در استخر پارس، پنهان بود، به پادشاهی برگزیدند.ثعالبی نوشته‌است آزرمیدخت را برادر خردسالی بود، بنام فرخزاد، چون او پس از کشته شدن خسرو پرویز، هنوز کودک بود، شیرویه در زنده ماندن او زیانی برای خود ندید و او را نکشت؛ بنابراین او زنده ماند و پس از آزرمیدخت به پادشاهی رسید تا اینکه یکی از بزرگان ناخشنود او را کشت.

۳۵: پیروز دوم


پیروز دوم

پیروز دوم (به پارسی میانه: 𐭯𐭩𐭫𐭥𐭰، به فارسی: پیروز دوم)، معروف به گشناسب‌بنده، یکی از پادشاهان ساسانی بود که در سال ۶۳۱ میلادی برای مدت کوتاهی بر ایران‌شهر پادشاهی کرد. او پسر مه‌اذور گشناسب (یا مهران جشنس) و کَهاردخت، دختر یزدانداد (فرزند خسرو یکم)، بود.طبق منابع تاریخی مانند طبری و بلعمی، او ساکن میسان بود. هنگام تاج‌گذاری، به دلیل سری بزرگ، تاج بر سرش تنگ بود و او گفت: «این تاج چه تنگ است.» این سخن را بزرگان به فال بد گرفتند. چند روز پس از تاج‌گذاری، به دلیل نارضایتی اشراف ساسانی، کشته شد. اختلاف منابع
طبری و بلعمی: پیروز دوم را از نوادگان خسرو انوشیروان می‌دانند و مادرش را مهان‌دخت، دختر یزدانداد بن انوشیروان، معرفی می‌کنند.
کتاب آناهیتای پورداوود: پس از بوران‌دخت، از شاهی به نام جشسنده یا گشسب‌بنده یاد می‌کند که ممکن است با پیروز دوم یکی باشد.
تاریخ باستانی ایران (پیرنیا): گشناسب‌برده را برادر خسرو سوم یا نوه هرمز چهارم می‌داند و او را از پیروز دوم جدا می‌کند، اما ترتیب پادشاهی را پس از آزرمی‌دخت، با هرمز پنجم، خسرو چهارم و سپس پیروز دوم ذکر می‌کند.
مدت پادشاهی پیروز دوم بسیار کوتاه بود و به دلیل ناپایداری سیاسی دوره ساسانیان در آن زمان، اطلاعات دقیقی از اقدامات او در دست نیست. برخی منابع او را با گشناسب‌بنده یکی می‌دانند، اما اختلافات در شجره‌نامه و ترتیب پادشاهی همچنان موضوع بحث است.

۳۶: یزدگرد سوم


یزدگرد سوم

در سال 632 میلادی بزرگترین و تاثیرگذارترین حادثه در تاریخ ایران روی داد. در روزی مثل این، ارتش یزدگرد سوم، آخرین پادشاه دودمان ساسانی از آخرین نیروی اعزامی اعراب شکست خورد و سلسله ساسانی رسما سقوط کرد و ایران وارد عصر جدیدی از تاریخ خود شد. یزدگرد که بود و سرنوشتش چه شد؟ یزدگردِ سوّم (به پارسی میانه: 𐭩𐭦𐭣𐭪𐭥𐭲𐭩 ت.ت. 'یَزْدَکِرْتُ'؛ ۶۲۴ تا ۶۵۱ میلادی) یا یزدگردِ شهریار، برپایهٔ شاهنامهٔ فردوسی وی بیست و نهمین و واپسین شاهنشاه ایران و انیران از خاندان ساسان در ایران‌شهر، پسر شهریار و نوهٔ خسرو پرویز و همسرش شیرین بود. در سال ۶۳۲ میلادی چون کسی از خاندان ساسان نمانده بود، او را برگزیده و بر تخت پادشاهی نشاندند. به قولی وی هنگام بر تخت نشستن هشت سال داشت و به مدت نوزده سال پادشاهی کرد. با به پادشاهی رسیدن یزدگرد، پس از چندین سال آشوب و تفرقه، سرانجام ثبات به تاج‌وتخت ایران بازگشت. یزدگرد سوم

سلطنت یزدگرد سوم


نوشته‌اند در كودكي يا نوجواني، پس از مصالحه‌اي ميان اشراف كشور به پادشاهي رسيد و «از سلطنت جز نامي نداشت.» آنهايي كه او را به تخت نشانده بودند، اداره امور را هم به دست داشتند و در تصميم‌گيري‌ها با او مشورت يا حتي صحبت نمي‌كردند. پيش از او و پس از مرگ پدربزرگش خسروپرويز حداقل 10‌نفر به سلطنت رسيدند و هركدام براي دوره‌اي كوتاه عنوان فرمانروايي را از آن خود كردند. همه آنان، يكي بعد از ديگري سرنگون شدند و كنار رفتند و بيشترشان هم جان‌شان را در اين آمد و رفت تباه كردند. ديگراني هم بودند كه در گوشه و كنار كشور مدعي فرمانروايي شدند و به تصاحب تاج و تخت - تاج و تختي كه به‌ظاهر بي‌صاحب رها شده بود - طمع كردند. اما كارشان پيش نرفت و ادعاي‌شان به جايي نرسيد. سرانجام، پس از چهار سال كشمكش و آشوب، چند خاندان از خاندان‌هاي بانفوذ كشور كه ادامه اين روند را باعث نابودي همه‌چيز مي‌ديدند براي ختم درگيري‌ها باهم به توافق رسيدند و در سلطنت يكي از شاهزادگان گمنام ساساني - كه بعدتر يزدگرد سوم خوانده شد- و تقسيم قدرت ميان خودشان مصالحه كردند. البته عده‌اي ديگر از اشراف كه از غنايم اين مصالحه محروم مانده بودند، شاه جديد را نپذيرفتند و در ايالت‌هايي مثل خراسان و آذربايجان سر به شورش برداشتند. شورشيان به آنچه مي‌خواستند نرسيدند، اما به بحراني كه در كشور وجود داشت، دامن زدند و مشكلات به جاي مانده از گذشته را تشديد كردند. دوره خونريزي طولاني‌تر و شمار كشته‌ها بيشتر شد. ايران از جنگ‌هاي خسروپرويز و از تنازع بقا پس از بركناري او، خسته و زخمي بود و دشمني‌هاي بي‌پايان اشراف نيز اين خستگي و زخم‌ها را بيشتر و عميق‌تر كرد. زرين‌كوب در «تاريخ مردم ايران» مي‌نويسد: يزدگرد از درگيري‌هاي داخلي جان به در بُرد، چون كسي او را كه مادري زنگي داشت، لايق كشتن نمي‌ديد و در شمار مدعيان محسوب نمي‌كرد، اما «وقتي او را در استخر فارس كه او در آنجا متواري‌گونه مي‌زيست بر تخت نشاندند (632 ميلادي) توافقي كه در باب او بين نجبا روي داد دروازه تيسفون و كاخ سلطنتي را برايش گشود و بدين‌گونه، كسي كه ‌بايد آخرين پادشاه ساسانيان شمرده‌ايد، مثل اولين پادشاه اين سلسله از استخر كه مهد نخستين اين دولت بود، طلوع كرد و اين خود در آن سال‌هاي هرج‌ومرج و ترس و نوميدي مايه‌اي بود براي اميدهاي خوش و فال‌هاي نيك.» اما تاريخ - يا شايد هم تقدير - به يزدگرد سوم و آنهايي كه او را به قدرت رسانده بودند، فرصت نداد. سايه اعراب روي مرزهاي غربي قلمرو شاهنشاهي افتاد و جنگ با آنان اجتناب‌ناپذير شد. شاهنشاهي با تهديد بزرگي مواجه شد كه تا چندي پيش اصلا وجود نداشت و پيش‌بيني و آمادگي براي مقابله با آن ممكن نبود. البته بعد هم كه اين تهديد خودش را آشكارا نشان داد، باز كوچك‌تر از آنچه بود، شمرده شد و تغييري كه همراه آن مي‌آمد و گريزناپذير هم بود، براي بسياري ناديده باقي ماند. ساسانيان شكست خوردند. شاهنشاهي سرنگون شد و يزدگرد سوم نيز كه با همه كاستي‌ها و ضعف‌هايش، براي بقا به هر دري زده بود، به نواحي شرقي ايران گريخت. به روايتي در سال 653 ميلادي در چنين روزي در مرو، به دست آسياباني كه به لباس فاخرش چشم داشت، كشته شد. آن اواخر، از نظر سياسي تنها مانده بود و كسي حاضر به همراهي با او نمي‌شد. گويا حتي بعد از شكست نهايي سپاهش در نهاوند و عقب‌نشيني از مقابل اعراب، باز هرجا مي‌رفت حرمسراي بزرگ و پرخرجش را هم با خودش همراه داشت. زرين‌كوب در كتاب ديگرش «روزگاران» مي‌نويسد: «درست است كه تاريخ در تمام طول سلطنت اسمي اما بيست ساله او هيچ جنايت بزرگي را به نام او ثبت نكرد، اما هيچ جلادتي را هم از او نشان نداد. اين آخرين پادشاه ايران باستاني هرگز در هيچ جنگي به تن خويش درگير نشد، در هيچ مورد هم - حتي هنگام التجا به آسيابان مرو - لباس مجلل و جواهرنشان سلطنت را از تن دور نكرد، اما تاريخ نشان داد كه اين لباس به اندام او نبود.»

فرهنگ ساسانیان

فرهنگ ساسانیان برگرفته از فرهنگ هخامنشیان بود و آن‌ها خود را میراث‌دار هخامنشیان می‌دانستند. پایه‌های دولت ساسانی بر اساس دین زرتشت بنا شد، بر این اساس، در این دوره، تمرکز و در هم تنیدگی دین و دولت کاملا مشخص است. اگرچه در دوره‌هایی نیز تسامح مذهبی برقرار بود و کسانی چون مانی و مزدک در همین سلسله ظهور کردند، اما در دوره‌هایی مانند دوره شاپور، حضور کرتیر، موبد موبدان بزرگ، در کنار هفت پادشاه قدرتمند ساسانی، نشان‌دهنده این است که در این دوره‌ها، دین زرتشتی به‌عنوان تنها دین رسمی کشور مطرح بود. ساسانیان خط و زبان مخصوص به خود را داشتند و این را می‌توان در کتیبه‌های این دوره به وضوح مشاهده کرد. خط و زبان پهلوی ساسانی در این دوره برای امور اداری به کار گرفته شد و در کتیبه‌ها نیز از خط و زبان پهلوی استفاده می‌شد.
جامعه ساسانی یک جامعه طبقاتی بود که طبقات آن به چهار دسته تقسیم می‌شدند. این طبقات شامل روحانیون، جنگاوران، کشاورزان و پیشه‌وران بودند. در این دوره افراد در هر طبقه که جای می‌گرفتند و با هر توانایی که داشتند، قادر نبودند از یک طبقه به طبقه دیگر بروند. از دوره ساسانی، آثار تاریخی زیادی برجای مانده که نشان‌دهنده معماری و هنر این دوره است. از این دوره سکه‌های زیادی برجای مانده که تحقیق روی آن‌ها اقتصاد و هنر این دوره را نمودار می‌کند. هنر و معماری ساسانی بر اساس تفکر مذهبی بنیاد گذاشته شده است. در معماری و هنر دوره ساسانی، اثراتی از معماری دوره‌های هخامنشی و اشکانی نیز به چشم می‌خورد. طاق‌های نیم‌دایره‌ای و گچ‌بری‌هایی که در معماری این دوره به کار رفته است، نمونه‌هایی از هنر و معماری این دوره هستند. شاید کعبه زرتشت مهم‌ترین اثر تاریخی و معماری این دوره باشد.

کلام آخر

ما در این بخش درمورد سلسه ساسانیان و پادشاهان آن صحبت کردیم . امیدوارم که مورد پسند شما قرار گرفته باشد.

منابع :
عکس ها :
طراحی های آقای محمد رسولی پور
mo.rasulipour اینستاگرام
طراحی های آقای سلمان رییس عبداللهی
salman_abdollahi اینستاگرام
سایت کجارو به نشانی : www.kojoro.com
سایت روزانه به نشانی : www.roozaneh.com
سایت بلاگ فا
سایت ویکی پیدا
سایت ویستا به نشانی : vista.ir
سایت ایرانیان اتوپیا به نشانی : iranianutopia.ir
سایت ایران اطلس به نشانی : iran-atlas.info
سایت ویرگول به نشانی : virgool.io
روزنامه اعتماد به نشانی : etemadnewspaper.ir
سایت عصر ایران به نشانی : ASRIRAN.COM