سربداران

سربداران نام سلسله و جنبشی ایرانیتبار و فارسیزبان ایران در سده هشتم هجری خورشیدی در ایران بود که به یکصد و بیست سال چیرگی مغولها بر ایران پایان دادند، سربداران نام جنبشی مردمی در روستاهای باشتین ، استاج و سبزوار خراسان بود که علیه ستم و تعدی فرمانروایان مغول و عاملان آنان با شعار «سر به دار میدهیم تن به ذلت نمیدهیم» ایجاد شد. تلاش و پیگیری رهبران این قیام به تشکیل یک حکومت مستقل ملی و شیعهمذهب ایرانی در خراسان انجامید. مهمترین ویژگیهای این حکومت تنفر و انزجار از عناصر مغولی و تثبیت ایدئولوژی تشیع دوازدهامامی بود.رهبر مذهبی سلسله سربداران شیخ حسن جوری و مهمترین رهبر سیاسی این سلسله سلطان وجیه الدین مسعود بود.
زمینه های نهضت سربداران در خراسان

در فاصلهٔ میان سالهای ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ م (۷۲۰ تا ۷۳۰ ه.ق) بخش شرقی خراسان (ناحیهٔ هرات) در تصرف ملوک هرات از دودمان کَرتیان بود و از سال ۱۳۱۸ میلادی (۷۱۸ هجری) امتیازات مهمی بهدست آورده بود. دیگر بخشهای خراسان (نواحی نیشابور، مرو و بلخ) همچنان توسط ایلخانان در خراسان اداره میشد. وضع اقتصادی خراسان سخت وخیم بود و بسیاری از نواحی آن بر اثر تهاجم و غارت شاهزاده یساور جغتایی که چند تن از امیران محلی نیز به وی پیوسته بودند ویران گشته بود. (۱۳۱۷–۱۳۱۶ م، ۷۱۷–۷۱۶ ه.ق).
ایلخان ابوسعید بهادرخان امیر شیخعلی را به حکومت خراسان برگزید و خواجه علاءالدین محمد هندو صاحبدیوان محلی را به وزیری وی معین کرد. اقدامات هندوی وزیر نتایجی نیک به بار آورد ولی اقدامات وی کافی نبود و از ستمگریهای بزرگان صحرانشین مغول و ترک به رعایا ممانعت نکرد. اعیان مغول و ترک در خراسان بسیار مقتدر بودند. بهویژه امیران طایفه اویغور و طایفه مغولی اویرات نفوذ فراوان داشتند.
نیرومندترین سران ملکالطوایف خراسان عبارت بودند از:
امیر شیخعلی جانشین ایلخان که فرزند امیر علی قوشچی بود.
رئیس طایفهٔ اویرات، امیر ارغونشاه از قبیلهٔ جانی قربانیان که نواحی نیشابور، طوس، مشهد و ابیورد و غیره را به تصرف خویش درآورده بود.
امیر عبدالله مولایی صاحب قهستان
امیر محمود اسفراینی صاحب اسفراین
امیر محمد توکل که او نیز از طایفهٔ جانی قربانیان بود.
این امیران بزرگ هر یک دارای دستههای نیرومند لشکری بودند و خود را تقریباً مستقل و مجزا از حکومت مرکزی میدانستند. پس از مرگ ایلخان ابوسعید جنگ داخلی بین خانها و امیران شدت یافت و خودسری و ستمگری آنان افزون گشت. سرانجام، امیران خراسان در آغاز سال ۷۳۷ ه.ق (بهار سال ۱۳۳۶ میلادی) طوغای تیمورخان را به ایلخانی برگزیدند.
در آخرین سالهای حکومت ایلخان ابوسعید نارضایتی مردم روستا
و شهر در خراسان به بیشترین حد خود رسیده بود و در آن زمان، واعظی پدید آمد که کوشید
تا نهضت ناراضیان را سامان دهد و از لحاظ فکری رهبری کند. این واعظ،
یکی از شیوخ صوفیه و از مردم مازندران بود بهنام شیخ خلیفه.
ورود شیخ خلیفه به سبزوار
شیخ خلیفه در دوران جوانی مرید بالوی زاهد که از شیوخ درویشان آمل مازندران بود گشته و پاسخ مسائلی که ناراحتش میکرد را در سخنان وی نیافت و به سمنان نزد رکنالدین علاءالدوله سمنانی که در آن عهد معروفترین شیخ دراویش ایران بود رفت ولی آنجا نیز مراد و مقصودش حاصل نشد. برآن شد تا به سبزوار که یکی از کانونهای اصلی تشیع در ایران و در عین حال یکی از مراکز سنتهای وطنپرستی بود عزیمت کند.
شیخ خلیفه پس از ورود به سبزوار در مسجد جامع منزل کرد و به صدای بلند قرآن میخواند و وعظ میکرد و عدهٔ کثیری شاگرد و مرید در گرد او جمع شدند، از طرفی مخالفان نیز قصد خون شیخ خلیفه کردند. روحانیون سبزوار کوشیدند تا خلیفه را دستگیر کنند ولی در زد و خورد با پیروان وی کاری از پیش نبردند. پس دشمنان شیخ خلیفه تصمیم گرفتند او را پنهانی به قتل برسانند. سرانجام در ۲۲ ربیعالاول سال ۷۳۶ هجری دشمنان شیخ خلیفه مازندرانی شبانگاه وی را در مسجد جامع حلقآویز کرده و شایع کردند که وی خودکشی کرده است. یکی از شاگردان شیخ خلیفه به نام حسن جوری به عقل و درایت و قدرت ممتاز بود. وی جوانی روستازاده بود از دهکدهٔ جور. حسن مدرسه را با موفقیت به پایان رساند و به لقب مدرس مفتخر گردید. شیخ خلیفه وی را به جانشینی خویش برگزید. شیخ حسن جوری پس از مرگ استادش (۲۳ ربیعالاول ۷۳۶ هجری) شبانه از سبزوار گریخت، وارد نیشابور شد و مدت دو ماه در آن شهر پنهان بود، سپس به مشهد رفت و از آنجا رهسپار ابیورد و خبوشان گشت و در طی پنج ماه از محلی به محل دیگر نقل مکان میکرد. روز اول شوال ۷۳۶ هجری (۱۳ مه سال ۱۳۳۶ میلادی) شیخ حسن جوری خراسان را ترک گفت و به عراق نقل مکان کرد و یکسال و نیم در آن خطه بهسر برد و سپس به خراسان بازگشت و عازم بلخ گردید و سپس به ترمذ (بر رود جیحون) و آنگاه به هرات و قهستان سر زد و بعد رهسپار کرمان شد.
در این مدت شیخ حسن جوری میکوشید تا پیروان خویش را متحد نماید و سازمان آنان را مرتب کند
و ظاهراً به شکل مجامع درویشان درآورد. در همین حین شیخ حسن بیمار شد و مجدداً به مشهد و نیشابور رفت و نزدیک دو ماه در کوههای اطراف پنهان بود و هر چند روز مکان تازهای انتخاب میکرد. امیرکبیر ارغونشاه جانیقربانی رسولی به مشهد فرستاد تا شیخ حسن را دستگیر کند. سرانجام شیخ حسن جوری به همراه شصت هفتاد نفر از درویشانی که همراه او بودند در ناحیه یازر در راه قهستان و نیشابور توقیف و در دژی محبوس گشت و
عدهای از مریدان وی مجروح و به طوس اعزام شدند.
قیام در ولایت بیهق

قیام در خراسان غربی به خودی خود و پیش از آنکه شیخ حسن جوری دستوری دهد آغاز شد. رفتار ناهنجار یک ایلچی مغول در دهکدهٔ باشتین در نزدیکی سبزوار کاسهٔ صبر روستاییان را لبریز و انفجار و طغیانی را که از مدتها پیش ماده آن رسیده بود تسریع کرد.
پنج ایلچی مغول در خانه حسین حمزه و حسن حمزه منزل کردند و از ایشان شراب و شاهد طلبیدند و به خواسته خود اصرار و به میزبان خود بیحرمتی نمودند و کار را بجایی رساندند که ناموس ایشان را خواستند. دو برادر گفتند دیگر تحمل این ننگ را نخواهیم کرد، بگذار سر ما برود. شمشیر از نیام کشیدند هر پنج تن مغول را کشتند و قیام بدین ترتیب آغاز شد.
در این هنگام عبدالرزاق که فرزند یکی از مالکان محل بود وارد باشتین شد و با ایلچی که از جانب خواجه علاءالدین هندو (وزیر خراسان) برای بردن حسن حمزه و حسین حمزه آمده بود روبرو شد. وی پس از آگاهی از حوادثی که در زادگاهش وقوع یافته بود با عزمی راسخ جانب روستاییان را گرفت و آنان را به خروج علیه مأموران مغول دعوت کرد. در روز ۱۲ شعبان سال ۷۳۷ هجری (۱۶ مارس ۱۳۳۷ میلادی) گروهی از روستازادگان جسور، مسلح شده و عبدالرزاق را که بهخاطر نیروی جسمانی و شجاعتاش مشهور بوده به سرداری خویش برگزیدند. قیامکنندگان نام سربداران را اختیار کردند.
علاءالدین محمد هندو، وزیر خراسان هزار سوار مسلح برای سرکوب آنان فرستاد ولی روستاییان آنان را شکست دادند. سپس قیامکنندگان عزم کردند تا کار هندوی وزیر را نیز بسازند. او با سیصد سرباز از فریومد به استرآباد که مقر امیر شیخ علی حاکم خراسان بود گریخت ولی سربداران در حدود کوهسار کبود جامه گرگان به او رسیدند و به قتل رساندند. سپس سربداران اموال و خزائن هندوی وزیر را تصرف کرده و بین خود تقسیم کردند.
در آن زمان نیروی جنگی سربداران عبارت بود از هفتصد نفر مرد مسلح. در آغاز کار،
سربداران بر ضد فئودالهای بزرگ مغول یا هواداران ایشان به جنگ نامنظم میپرداختند. در ولایت بیهق دیگر کسی نبود که در برابر سربداران پایداری کند و سردار قشون سبزوار بدون مقاومت تسلیم سربداران شد. سبزوار دژ محکمی داشت که مرکز
ستاد سربداران و پایتخت دولت تازه تأسیس ایشان گشت.
تاسیس و نخستین گام های دولت سربداران در خراسان
سربداران جوین و اسفراین و جاجرم و بیارجمند را مسخر کردند. عبدالرزاق نیز خود را امیر نامید و بر مسند حکومت تکیه زد خطبه و سکه به نام خویش فرمود.
در سال ۷۳۸ هجری در پی نزاع پیش آمده بین عبدالرزاق و برادرش وجیهالدین مسعود، عبدالرزاق بهقتل رسید. امیران خراسان که ارغونشاه جانیقربانی در راس ایشان قرار داشت اجلاس کردند و قرار گذاشتند تا سه سپاه در روز و ساعت معین به هنگام نیمروز به یکدیگر پیوسته سپس یکجا به لشکریان سربدار بزنند. سربداران به رهبری وجیهالدین مسعود هر یک را جداگانه تارومار کرده غنیمت فراوان بهدست آوردند. امیر ارغونشاه بیهوده کوشید تا وحشت و هراس به سپاهیان راه نیابد و در آخر خود نیز گریخت و سربداران سربلند وارد نیشابور گشتند و وجیهالدین مسعود خود را سلطان خواند (این روز را روز پیروزی ایرانیان بر ترکان یعنی صحرانشینان مغول و ترک میشمارند).
امیر ارغونشاه به ساحل اترک فرار کرد و فرزندش محمدبک در واحههای دامنه شمالی کوههای کوپت داغ متواری شد و نیشابور، سرخس، زاوه، طوس و جام بهدست سربداران افتاد و حدود قلمرو آنان از مغرب به دامغان و از مشرق به جام و از شمال به خبوشان و از جنوب به ترشیز رسید.
امیر وجیهالدین مسعود برای جلب توجه روستائیان ۱۲۰۰۰ نفر از ایشان را وارد دستهجات لشکری کرد
و مستمری دائم و علوفه داد.
پیدایش دو جریان در میان سربداران

چیزی از پیروزی سربداران بر ارغونشاه و امیران مغول و ترک خراسان نگذشت که وجیهالدین مسعود ناگزیر شد حسن جوری را که در دژ محبوس بود و به خواری روز میگذراند آزاد کند. امیر وجیهالدین مسعود ظاهراً به شیخ حسن بسیار حرمت میکرد. در مسجد جامع سبزوار ضمن خطبه نام شیخ را نخست و نام وجیهالدین را بعد از وی میآوردند. گویی در دولت سربداران دو رئیس وجود داشت، یکی روحانی یعنی شیخ حسن و دیگری سیاسی یا سلطان وجیهالدین مسعود.
در آغاز شیخ حسن جوری و وجیهالدین مسعود با هم کار میکردند، ولی بهزودی چنانچه انتظار میرفت بین ایشان اختلاف نظر پیدا شد و بدین طریق دو جریان در میان سربداران پیدا شد: یکی اعتدالی و میانهرو یا سربداری و دیگری افراطی و تندرو یا درویشی و شیخی.
اختلافات داخلی سربداران از نظر دشمنان ایشان پوشیده نماند ولی این اختلافات هنوز مانع از آن نمیشد که مشترکاً عمل کنند. طوغای تیمورخان آخرین ایلخان مغول، ایلچی نزد شیخ حسن و وجیهالدین مسعود فرستاد و تکلیف کرد که سر به اطاعت وی نهند ولی آنها قبول نکردند. طوغای تیمورخان با سپاهی از صحرانشینان مغول عازم جنگ با سربداران شد و شیخ حسن و امیر مسعود نیز با سه هزارو هفتصد تن به طرف مازندران روان شدند و در نزدیکی گرگان لشکرگاه ساخته و ایلچی پیش پادشاه فرستادند.
طوغای تیمورخان پاسخ داد:
«... مشتی روستایی میخواهید ما را مأمور امر خود گردانید و مردم را فریب دهید»
این پیکار در سال ۷۴۲ هجری با پیروزی کامل سربداران پایان یافت و سپاهیان
ایلخان پراکنده شدند و امیر علی کاون، برادر طوغای تیمورخان کشته شد. پس از آن بعضی از مالکان و فئودالهای خراسان از جمله امیرمحمد صاحب قهستان (کوهستان) و مطیع وجیهالدین مسعود شدند. پس از این پیروزی آشکار، سربداران کوشیدند
تا قدرت خود را در سراسر خراسان گسترش دهند.
تحولات دوران سربداران
وجیه الدین مسعود، برقراری عدالت اجتماعی، حذف مالیاتهای سنگین و نیکی به مردم را سرلوحهٔ کارهای خود قرار داد. ابن بطوطه میگوید:
«آیین عدالت، چندان در قلمرو آنان رونق گرفت که اگر سکههای طلا و نقره در اردوگاه ایشان روی زمین میریخت، تا صاحب آن پیدا نمیشد، کسی دست به سوی آن دراز نمیکرد.»
خواجه شمسالدین علی، با طغای تیمور صلح کرد تا امنیت مرزهای شمال سربداران را حفظ کند.
از مهمترین کارهای سربداران در مدت حکومتشان، نوعی ترکیب قدرت در حکومت بود که بخشی از قدرت در دست نیروهای نظامی و سیاسی، و بخش دیگر قدرت در اختیار روحانیان انقلابی صوفی بود که رهبری دینی و معنوی جامعه را برعهده داشتند.
سابقهٔ تشیع در قلمرو سربداران، به مهاجرت علویان، بهویژه حضور علی بن موسی الرضا در خراسان بر میگردد. مهاجرت آنان موجب شد مردم خراسان، تحت تأثیر فرهنگ شیعه قرار گیرند.
برخی از امیران سربدار در دوران حکومت خود، به ترویج مذهب شیعه و مناقب ائمه
و ضرب سکه بهنام دوازده امام پرداختند.
۱ : عبدالرزاق باشتینی
امیر عبدالرزاق باشتینی پسر خواجه جلالالدین فضلالله باشتینی از اعیان ولایت بیهق، اولین حاکم سربداران بود که در سال ۷۳۷ هجری (۱۳۳۷ میلادی) قیامکنندگان در باشتین وی را که به خاطر نیروی جسمانی و شجاعتش مشهور بود به سرداری خویش برگزیدند و نام سربداران را اختیار کردند.
او از قدرتمندان و ثروتمندان منطقه و از لحاظ کثرت ثروت در بیهق بی نظیر بود. نسبتش از طرف پدر به حسین بن علی میرسید و پنج فرزند داشت و مورد توجه سلطان مغول بود. وی که جوانی شجاع بود، همراه ابوسعید به آذربایجان رفت و خان مغول، وقتی شجاعت و شهامت او را دید، تربیتش کرد و پس از مدتی او را برای جمعآوری مالیات به کرمان فرستاد.
او از بزرگان ولایت بیهق بود که از طرف ابوسعید خان مغول، برای گرفتن مالیات کرمان عازم شد و پس از اخذ مالیات از مردم آنجا، آن را صرف خوشگذرانی کرد. او در فکر فراهم کردن مالیات خرج شده بود که خبر درگشتِ خان مغول را شنید. از این رو به باشتین آمد و رهبری شورش مردم را بر عهده گرفت. میگویند که ایلچی مغول به باشتین آمد و بر دو برادر به نامهای حسن حمزه و حسین حمزه، وارد شد و طلب شراب و شاهد کرد. آن دو برادر، در باب شاهد، عذر آوردند؛ ولی او با بی اعتنایی، قصد تجاوز به ناموس آنان را داشت که آن دو شمشیر کشیدند و گفتند: «ما تحمل این ننگ را نداریم» و آن فرستاده را کشتند و گفتند: «ما سربداریم».
وقتی خواجه علاء الدین محمد، حاکم سبزوار و جوین در فَریومَد (فرومد)، خبر قتل ایلچی مغول را شنید، حسن و حسین حمزه را خواست. آنان دررفتن به نزد او تعلل کردند. عبدالرزاق به یاری حسن و حسین حمزه آمد و به فرستادگان خواجه گفت که به او بگویند که از آنان، عملی ناشایست سرزده و کشته شدهاند. وقتی خواجه پاسخ فرستادگان را شنید، سپاهی روانه باشتین کرد. عبدالرزاق مردم را به مقاومت فراخواند و به آنان گفت: «سرِ خود را بر دار دیدن، بهتر از زندگی ننگین است.» از این رو، با سپاه خواجه علاء الدین محمد، مسعود، به تعقیب دشمن پرداخت و با غنایم فراوان به باشتین - که بیشتر ساکنانش پیرو شیخ حسن جوری بودند- بازگشت.
وی در سال ۷۳۸ هجری در سبزوار، دولت سربداران را تأسیس کرد و به نام خود، خطبه خواند و سکه ضرب کرد. وی با کمک آزادمردان توانست نواحی دیگری را به تصرفات سربداران اضافه کند. عبدالرزاق به دست برادرش کشته شد.
سربداران به رهبری عبدالرزاق وزیر خراسان را به قتل رساندند و سبزوار را مرکز حکومت خود ساختند، عبدالرزاق نیز خود را امیر نامید و بر مسند حکومت تکیه زد خطبه و سکه به نام خویش فرمود.
عبدالرزاق مدت دو سال و چهار ماه حکومت کرد و توانست جوین، اسفراین، جاجرم و بیارجمند را تسخیر کند.
در ۱۲ ذیحجه سال ۷۳۸ هجری در پی نزاع پیش آمده بین عبدالرزاق و برادرش وجیهالدین مسعود،
در قلعه حکومتی سبزوار، عبدالرزاق به قتل رسید.
۲ : وجیهالدین مسعود

امیر مسعود ملقب به وجیهالدین از قدرتمندترین حاکمان سربداران بود که مناطق میان خراسان تا طبرستان را تحت نظر گرفت. وی پس از کشته شدن برادرش عبدالرزاق، فرمانروایی دولت تازه تأسیس سربداران را به دست گرفت. مسعود به حسن تدبیر، شجاعت، مردانگی، عقل، صلاح و سواد، شهرت داشت و از فساد به دور بود. مسعود توانست قومس، گرگان و استرآباد را فتح کند. او پس از این فتوحات قصد کرد که به سوی طبرستان لشکرکشی کند.فخرالدوله حسن، اسپهبد باوندیان طبرستان، علیرغم آنکه از تمایلات و مقاصد امیرمسعود آگاه بود، با او سازش نمود و مسعود با آرامش وارد شهر آمل شد ولی پس از ورود او به آمل، باوندیان با نقشهای طراحی شده، بر او چیره شدند و به قتل رساندندش.
امیرمسعود با این که در مردم داری و مبارزه با حاکمان مغول و تثبیت حکومت سربداران،
دارای موفقیتهای بالایی بود، لیکن به خاطر اختلاف با شیخ حسن جوری و توطئه در قتل او، پایگاه مردمی خویش را از دست داد و حکومتش به تدریج رو به ضعف نهاد.
به همین جهت سپاهش در نبرد هرات متحمل شکست گردید.

۳ : آی تیمور
آقا محمد تیمور (محمد آیتیمور)؛ از حاکمان سربداران بود که بعد از وجیهالدین مسعود به حکومت رسید.
وی رفیق جنگی مسعود بود که پس از کشته شدن وجیهالدین مسعود در جنگ، جانشین فرزند وی، میرزا لطفالله باشتینی شد و سرانجام به دست فرستادگان خواجه شمسالدین علی، کشته شد.
وی فردی شجاع و سخاوتمند، بنده امیرمسعود و نایب او در سبزوار بود
و پیوسته از فقر و درویشی سخن میگفت. آی تیمور، خود را مدیون امیر مسعود میدانست و به پیران شیخ حسن جوری بی اعتنایی میکرد. از این رو، مریدان شیخ حسن به مقابله با او پرداختند و میگفتند که: شیخیان نزد آی تیمور منزلتی ندارند. از این رو خواجه شمس الدین علی را به رهبری برگزیدند تا از حقوق آنان دفاع کند. تلاش خواجه با حمایت درویشان، سبب شد که آی تیمور، بیش از دو سال بر مسند قدرت باقی نماند. خواجه، آی تیمور را سرزنش میکرد: «که چرا اراذل و اوباش را بر دراویش مقدم میداری، در حالی که اخلاق نیکو را از آنان آموختهای.» سرزنش خواجه موجب شد که عده ای بر سر آی تیمور بریزند و او را به قتل برسانند. درویشان به خواجه پیشنهاد حکومت دادند؛
ولی او نپذیرفت و یکی از افراد مورد اعتماد امیرمسعود را به آنان معرفی کرد.
۴ :کلو اسفندیار
کلو اسفندیار؛ از حاکمان سربداران بود که بعد از محمد آیتیمور به حکومت رسید.
از آنجایی که وی برگزیدهٔ شیخیان بود به دست لشکریان سربدار کشته شد. لشکریان قصد داشتند خواجه لطفالله فرزند وجیهالدین مسعود را به تخت سلطنت بنشانند.
ولی ستم او بر مردم، سبب شد تا از او روی گردان شوند. سربداران به او گفتند:
«ما از پیشوایی تو بیزاریم؛ زیرا ما را خوار و زبون کردی».
وی سرانجام به دست مخالفانش در سبزوار کشته شد.
۵ : شمس الدین فضل الله

خواجه شمسالدین ابن فضلالله؛ از حاکمان سربداران بود که بعد از کلو اسفندیار به حکومت رسید.
وی برادر امیر عبدالرزاق و امیر وجیه الدین مسعود بود و به نیابت از برادرزاده اش، خواجه لطفالله باشتینی که سنی نداشت زمام را بر دست گرفت و تنها هفت ماه بر سر کار بود.
در اواخر سال ۷۴۸ هـ. ق طوغای تیمورخان که امیدوار بود سربداران بر اثر نفاق و مبارزات داخلی ناتوان شده باشند، قصد حمله به سبزوار کرد، در همین هنگام خواجه شمسالدین که خود را شایسته سلطنت نمیدانست از نیابت سلطنت کناره گرفت.
سربداران چهارخروار ابریشم برای اداره امور زندگانیش به او دادند.
۶ : خواجه شمس الدین علی چشمی

امیر شمس الدین علی چشمی یا خواجه علی شمس الدین (حک. ۷۴۸–۷۵۲ ق) از برجستهترین حاکمان سربداران بود که در سال ۷۴۸ قمری به حکومت رسید و در سال ۷۵۲ قمری کشته شد. او در زمانی که دولت سربداران دچار هرج و مرج شد، حکومت را بدست گرفت و توانست با تدابیر و لیاقت خود، دولت سربداران را از نابودی نجات داد و آن را تقویت کرد و توانست به یک قدرت مستقل منطقه ای تبدیل کند. او در دوران حکومت خود دست به اصلاحات موفق زیادی در جنبه های مختلف دستگاه اداری سربداران زد و به آبادانی مملکت توجه زیادی کرد. تقریبا تمامی منابع به کاردانی و لیاقت او اتفاق نظر دارند.
فصیح خوافی سال آغاز حکومت خواجه شمس الدین علی را سال ۷۵۰ قمری ذکر میکند. حافظ ابرو و غیاث الدین علی فریومدی، مولف ذیل مجمع الانساب شبانکارهای، نیز تاریخ آغاز حکومت خواجه شمس الدین را سال ۷۴۸ و دولتشاه سمرقندی آغاز حکومت او را سال ۷۴۹ ذکر میکند. میرخواند و خواندمیر هم تاریخی ذکر نکردند. مورخان میان ۷۴۸و ۷۴۹ با یکدیگر اختلاف دارند.
هنگامی که خواجه شمس الدین علی به حکومت رسید، با مشکلات زیادی درگیر بود.
از جمله تهدید دولت های مجاور و اختلافات داخلی میان دو جناح تندرو و میانه رو که باعث تضعیف سربداران شده بود. او برای بازگرداندن ثبات به دولت سربداران دست به اقدامات اصلاحاتی زیادی در زمینه ارتش
و دیوانسالاری زد که توانست ثبات را به دولت سربداران باز گرداند.
درگیری با دشمنان خارجی
طغاتیمور خان، حاکم مغول استرآباد، وقتی که از اوضاع نامساعد قلمروی سربداران آگاه شد، تصمیم گرفت از فرصت استفاده کند و بار دیگر سربداران را مطیع کرده و خراسان را تحت تسلط خودش درآورد. اما وقتی طغاتیمور از به حکومت رسیدن خواجه شمس الدین علی و شجاعت و سیاستمداری او خبردار شد، از فتح خراسان منصرف شد و با خواجه شمس الدین علی صلح کرد. آذر آهنچی، مولف بخش تاریخ سربداران در مجموعه تاریخ جامع ایران، معتقد است این تفسیر، تفسیر درستی نیست، زیرا ثبات و استحکام سربداران به یکباره حاصل نشده بود و همچنین تنها معلول اوضاع داخلی نبود. در نتیجه دو شکست سربداران در زاوه و مازندران، شرایط سیاسی جدیدی در خراسان به وجود آمد که باعث شد فکر اتحاد اتحاد سیاسی این منطقه، تحت حکومت طغاتیمور خان، از بین برد. رقیبان قدرتمند جدیدی در منطقه ظهور کردند و در نتیجه مهمترین متحد ظغاتیمور، ارغونشاه جانی قربانی، مجبور شد به جای اتحاد سیاسی خراسان، به حفظ قلمروی خود بکوشند و با دولت های سربداران و آل کرت سیاست ترک مخاصمه پیش بگیرند. این وضع به تحکیم موازنه قدرت در خراسان کمک کرد و بنابراین تلاش های طغاتیمور هم برای مطیع کردن سربداران ناکام ماند و او مجبور شد با آنان صلح کند. در هر حال، میان دو طرف پیمانی منعقد شد که در آن توافق شد که ولایاتی که تحت تصرف امیر وجیه الدین مسعود بود، در اختیار خواجه شمس الدین علی قرار بگیرد.عقد این عهدنامه اهمیت زیادی در تاریخ سربداران دارد، زیرا این نشانه به رسمیت شناخته شدن استقلال سربداران در خراسان، توسط دیگر قدرت های منطقه، بود.
دیگر نیرو های خارجی که سربداران در زمان خواجه شمس الدین علی با آن روبرو شدند عبارتند بودند از جانی قربانیان و آل کرت. حاکم وقت جانی قربانیان، امیر ارغونشاه بود که نواحی توس و ابیورد و قوچان را در اختیار داشت. در این زمان، حاکم توس، امیر علی رمضان، شورش کرد و دم از استقلال زد و امیر ارغونشاه نتوانست او را سرکوب کند. خواجه شمس الدین هم از این وضع استفاده کرد و سپاهی فراهم کرده و عزم تسخیر توس کرد و آنجا را به محاصره گرفت. چیزی به گشودن توس نمانده بود که به خواجه شمس الدین خبر رسید پادشاه آل کرت، ملک معزالدین حسین کرت، با لشکر خود به سوی فراه جرد آمده است. خواجه تا این خبر را شنید به مقابله با ملک معزالدین رفت و آل کرت هم که از او هراسناک بودند، ناچار به مملکت خودشان بازگشتند و خواجه نیز به سبزوار بازگشت.
در کل، دوران امیر شمس الدین علی در صلح گذشت و درگیری چندانی
در زمان او میان همسایگان رخ نداد و سیاست خارجی کلی امیر شمس الدین علی، تقویت مرز ها و دفاع از آنها در مقابل متجاوزان و سیاست برقراری صلح و عدم تخاصم میان همسایگان بود.نبود تهدید خارجی و ایجاد صلح
به امیر شمس الدین در تثبیت اوضاع و اجرای اصلاحاتش کمک بسیاری کرد.
سرکوب شورشیان و مخالفین داخل
شورش مهمی که در زمان حکومت امیر شمس الدین علی رخ داد، شورش درویش هندوی مجدی، حاکم دامغان و از درویشان جناح تندرو، بود. احتمالا امیر شمس الدین علی به سبب احترامی که به جناح درویشان داشت، به بسیاری از آنان مقام های حکومتی داد. درویش هندوی مشهدی نیز از همان کسانی بود که اوایل حکومت وی، به حکومت دامغان منصوب گردید.در خصوص علت شورش درویش هندو اطلاعاتی در دسترس نیست. یعقوب آژند دو احتمال میدهد برای این مسئله. اول اینکه این شورش به علت همسو نبودن اقدامات و اصلاحات امیر شمس الدین علی با خواسته های افراطی درویشان بود. دوم اینکه علت این شورش ها میتواند تمایل شمس الدین علی به محدود کردن قدرت درویشان در دولت سربداران بود. پطروشفسکی نیز نظری مشابه احتمال اول میدهد و مینویسد که روش سیاسی امیر شمس الدین علی چنانکه باید موجبات رضایت شیخیان و درویشان طریقت حسن جوری، که دارای تمایلات شدید مساوات طلبی بودند، فراهم نمی آورد. آهنچی معتقد است که دلیل این اختلافات میان امیر شمس الدین و جناح درویشان نتیجه اختلاف در تقسیم قدرت بود. به هر حال، رابطه حسنه و نزدیک جناح درویشان و امیر شمس الدین علی پس از به حکومت رسیدن شمس الدین علی، به تیرگی گرایید.
درویش هندوی مشهدی، هنگامی که امیر شمس الدین عازم جنگ با سپاهیان آل کرت شده بود، دست به شورش زد. امیر شمس الدین علی هنگامی که به سبزوار باز میگردد، به سرکوب شورش درویش هندو میپردازد و این شورش را در عرض یک هفته سرکوب میکند و دامغان را پس میگیرد. درویش هندو دستگیر شده و راهی سبزوار میشود. بسیاری از بزرگان دامغان، که در این شورش همراه درویشان بودند، هم به قتل رسیدند. خود درویش هندو نیز یا کشته شد یا کاری با او انجام شد که دیگر فرصت شورشی مجدد پیدا نکند. برخی از درویشانی هم که احتمالا با شمس الدین مخالف بودند هم از نزد او گریختند. مانند درویش عزالدین سوغندی، رهبر جناح شیخیان، که به همراه قوام الدین مرعشی، از ترس امیر شمس الدین، راهی مازندران شد ولی در راه درگذشت.قوام الدین خود تنها به مازندران رفت و در روستای دابو، نزدیک آمل، ساکن شد و چند سال بعد موفق به تاسیس سلسله مرعشیان در مازندران شد. درویش عزیز مجدی از دیگر درویشانی بود که احتمالا در زمان امیر شمس الدین علی، تحت تاثیر سخت گیری هایی که نسبت به درویشان اعمال کرد، به عراق رفت. درویش عزیز مجدی بعدها در زمان حسن دامغانی به مشهد بازگشت و آنجا شروع به طغیان کرد و با خواجه علی موید متحد شد و حسن دامغانی را کنار زدند.
در نهایت تمام این سرکوب ها و سخت گیری های امیر شمس الدین علی دست به دست هم داد
و باعث ایجاد ثبات در داخل قلمروی سربداران شد.
اصلاحات اقتصادی و نظامی

از نخستین مسائلی که امیر شمس الدین علی به آن توجه نشان داد مسئله اقتصادی و مالیات بود. او به اصلاحات در تشکیلات مالی دولت سربداران زد و «هرچه از ولایات حاصل میشد به تمام در وجه اخراجات آن جماعت ذاشت».
و به این شیوه توانست به خزانه سروسامان دهد. ماسون اسمیت معتقد است با این سیاست، ضرب سکه های جدید برای استفاده در درآمد ها و پرداخت مواجب لشکریان آغاز شد.
همچنین از منابع میتوان برداشت کرد که تحت این سیاست شمس الدین علی، رونق اقتصادی ایجاد شد و وجوه نقد افزایش یافت بطوری که شمس الدین علی توانست با اتکا بر این برات را لغو و حقوق مستخدمین دولت را به سرعت و نقدا پرداخت کند. مورخان نوشته اند که شمس الدین علی موفق شد خزانه را سروسامان دهد و آباد کند.
یکی از مهمترین موضوعاتی که شمس الدین علی باید به آن توجه میکرد، قضیه حقوق سپاهیان بود که به گفته حافظ ابرو سپاه سربداران در زمان شمس الدین فضل الله با آن درگیر بود و از عوامل برکناری شمس الدین فضل الله شد. شمس الدین علی برای پرداخت حقوق لشکریان، لشکر سربداران را به دسته های هجده هزار نفره تقسیم کرد و به هر کدام از آنان جداگانه حقوق داد. این سیاست اقتصادی - نظامی شمس الدین علی تاثیر مثبتی گذاشت. ارتش سربداران جان تازه ای گرفت و اعتماد و علاقه ارتش هم نسبت به شمس الدین علی و حاکم بیشتر شد.
آژند معتقد است که این لشکر هجده هزار نفره یک لشکر ثابت بوده است زیرا شمس الدین علی به هرکدام از آنها مستمری میداد. زیر سایه این قشون ثابت بود که شمس الدین علی توانست مرز های سیاسی سربداران را حفظ کند و مانع حملات دولت های مجاور شود و ترس هم در دل آنها بیندازد. او برای تامین مهمات و تجهیزات ارتش نیز تدابیری اندیشید و زرابخانه (جیبه خانه) ای را برای ساختن مهمات ارتش ایجاد کرد.
از اصلاحات اقتصادی دیگر شمس الدین میتوان به لغو برات اشاره کرد. برات یک رسم معمول مالیاتی در ایران پس از اسلام بود که با این کار پرداخت مواجب کارکنان لشکری و کشوری دیوان صورت میگرفت. بدین شیوه که حقوق ماموران را به خزانه داری های محل حواله میکردند و آنان نیز وجوه براتها (به صورت نقدی و یا جنسی) را از رعایا میگرفتند. این رسم باعث سوءاستفاده های زیاد ماموران حکومتی و مالیاتی میشد و براتها میان ماموران اعزامی و ماموران محلی تقسیم میشد و کمتر چیزی از آن به خزانه مرکزی میرسید. از طرفی دیگر مواجب لشکریان با حواله کردن براتها به ایالات پرداخت میشد و وقتی در فرستادن این براتها تاخیر می افتاد، لشکریان خود به ایالات میرفتند و به زور از مردم مطالبه برات میکردند. شمس الدین علی در دوران حکومت این خود، این رسم را ریشه کن ساخت و قرار بر این شد که خود شمس الدین حقوق مستخدمین دولت را نقدا و به سرعت پرداخت کند. آژند علت این کار شمس الدین را «جلوگیری از ظلم و ستم به رعایا و رساندن لشکر و مردم به حقوق حقه خود» ذکر میکند.
دامنه اصلاحات مالی شمس الدین علی شاید وسیع تر بود، اما اطلاعات زیادی از آن در دسترس نداریم. حتی از تشکیلات مالی سربداران در زمان شمس الدین علی هم اطلاعات اندکی داریم. در زمان شمس الدین نخستین سکه های مستقل سربداران ضرب شد. این سکه ها نشان از وجود ضرابخانه در نقاط مختلف کشور میدهد و به صورت طبیعی کارکنانی در آنجا به کار میپرداختند و مواجب آنها توسط دولت پرداخت میشد. دولت سربداران صاحب خزانه نیز بود و این خزانه در زمان شمس الدین علی بهبود یافت و وسیع تر گردید. اداره امور مالی و خزانه نیز در دست مستوفی بود. بنابر منابع، در دولت سربداران (از زمان امیر وجیه الدین مسعود) منصب مستوفی وجود داشت و به احتمال زیاد در دوران شمس الدین علی نیز این منصب وجود داشت و عهده دار محاسبات عایدات دولت سربداران بود. احتمالا دیوانی نیز برای رسیدگی به امور سپاه و مالیات وجود داشت. از مناصب دیگر مالی در دوران شمس الدین علی میتوان به تمغاچی اشاره کرد که بر عهده حیدر قصاب بود. تمغاچی از مناصب اداری عصر مغول بود و وظیفه آن گرفتن تمغا، یعنی مالیاتی که از صنعتگران و پیشه وران و بازرگانان اخذ میشد، بود. این مالیات مختص شهرنشینان و روستانشینان بود.
روی هم رفته در دوران شمس الدین علی، اوضاع مالی و رفاهی مردم مساعد بود
و مردم به آسودگی روزگار میگذرانیدند و این را اکثر منابع نیز تایید کرده اند.
مرگ
.jpg)
سخت گیری های شدید امیر شمس الدین و شخصیت تند او باعث شد که در نزد بزرگان سربدار منفور شود.این دلیل را یعقوب آژند و جان ماسون اسمیت نیز تایید نمودند. او در اواخر حکومتش دیگر نه جناح درویشان را با خود داشت و نه جناح میانه رو های سربدار. او در نهایت به دست تمغاچی خود، حیدر قصاب، با همراهی یحیی کرابی به قتل میرسد. حیدر قصاب از مردم روستای چشم، روستای شمس الدین علی، بود که امیر شمس الدین او را به منصب جمع آوری تمغا گماشت.
روزی حساب تمغاهای جمع آوری شده حیدر قصاب پس افت میکند و امیر شمس الدین محصلانی تعیین میکند تا تمام اموال حیدر را برای جبران این پس افت ها، مصادره کنند. وقتی حیدر تمام اموال خود را از دست میدهد و محصلان همچنان او را تحت فشار میگذارند تا بدهی های خود را پرداخت کند، دست به دامان امیر شمس الدین میشود که باقی بدهی ها را ببخشد. اما امیر شمس الدین، که به گفته مولف تاریخ سربداران مردی فحش گو و بددهن بود، جواب میدهد: «زن خود را در خرابات بنشان و از آن ممر وجه دیوان تسلیم نمای.» حیدر قصاب هم با حالت گریان به ظاهر گفت: «خدمت کنم». اما در باطن، بخاطر این توهین، تصمیم به قتل امیر شمس الدین را گرفت. بنابراین این فکر را با یکی از یاران خود در خلوت در میان میگذارد و از او خواهش کرد چنانکه در مجلس به امیر شمس الدین حمله کرد ولی موفق به قتل او نشد، با یک ضربت کار خودش را بسازد تا زنده اسیر نشود. زیرا اگر اسیر شود مرگی وحشتناک در انتظارش خواهد بود. آن دوست به او گفت که در این مورد با یحیی کرابی مشورت کند. حیدر نیز به نزد او رفت و گفت: «امشب امری در خاطر دارم، عنایت از من باز نباید گرفت.» یحیی کرابی به موجب فراستی که داشت، دانست که حیدر چه میگوید و غرض او چیست. پس گفت: «مردانه باش که من نخواهم گذاشت آسیبی به تو برسد». پس حیدر در هنگام نماز شب در محضر امیر شمس الدین علی، در بالاخانه قلعه سبزوار، از جای برمیخیزد و فریاد میاورد که: «من از خاک برگرفته شماام امروز با من فضیحت و رسوایی میرود.» و بلافاصله خنجری از آستین بیرون کشیده و بر سینه امیر میزند، بطوری که خنجر از پشت او بیرون میزند. پهلوان حسن دامغانی که این صحنه را میبیند شمشیر برمیکشد تا از دفاع کند. اما یحیی کرابی نیز در همان لحظه شمشیر خود را از نیام بیرون میاورد و گفت: «پهلوان حسن دست نگه دار.» پهلوان حسن نیز دست نگه داشته و میگوید: «ای خواجه ندانستم که این کار با مشورت شما صورت گرفته است.»
غیاث الدین بن علی فریومدی نام قاتلان خواجه شمس الدین علی را یحیی کرابی و امیر عزالدین نربالادی مینویسد.
مورخان درباره علت قتل شمس الدین علی نظریات دیگری دادند و علت قتل وی را فراتر از قضایای شخصی و ناموسی ذکر میکنند. پطروشفسکی معتقد است که عمل حیدر قصاب به ظاهر علت خصوصی و شخصی داشت اما به احتمال قوی او آلت فعل جناح میانه روی سربداران شد. مولفان روسی کتاب تاریخ ایران معتقدند که شمس الدین علی نماینده جناح رادیکال سربداران بود و فئودال ها و مورخان هوادار آنان با وی دشمنی میکردند و ظن غالب علت قتل خواجه شمس الدین علی سیاسی بود. آهنچی معتقد است که دست داشتن یحیی کرابی در قتل خواجه شمس الدین علی نشان میدهد که انگیزه اصلی قتل، مخالفت گروهی و دسته بندی های داخل حکومت علیه شمس الدین علی بوده است.
تاریخ مرگ او نیز مانند تاریخ آغاز سلطنتش، دقیق نیست. حافظ ابرو تاریخ قتل شمس الدین علی را سال ۷۵۲ ذکر میکند. دولتشاه و غیاث الدین بن علی فریومدی تاریخ مرگ را سال ۷۵۶ نگاشتند. میرخواند و خواندمیر هم متفقا تاریخ قتل او را سال ۷۵۳ نوشته اند. فصیحی نیز سال ۷۵۴ را به عنوان تاریخ مرگ خواجه نوشته است. دولتشاه نوشته است که او پنجاه و شش سال عمر کرد. ابن یمین نیز در قطعه ای در دیوانش، سال قتل خواجه شمس الدین علی را ۲۸ شوال سال ۷۵۲ آورده است:
چون هفتصد و پنجاه و دو رفت از سال بیش از دو نمانده بد ز ماه شوال
خورشید لقای علی شمس الدین از خنجر حیدر اندر آمد به زوال
علاوه بر آن ابن یمین در اشعار دیگرش اشاره به واقعه قتل شمس الدین علی میکند و در آن حیدر قصاب را مدح میکند:
کس تیغ چو پهلوان ایران نزده است خنجر به از او رستم دستان نزده است
زخمی که سپهبد جهان حیدر زد حقا که ابولولو به از آن نزد
۷:یحیی کرابی

یحیی کرابی (۷۵۳–۷۵۹ ق) از امیران سربداران بود. ولی فردی دیندار، پرهیزکار، شجاع، عادل و از نزدیکان امیرمسعود بود که اصلش از روستای کرابِ بیهق بود. وی پس از قتل شمس الدین علی، به رهبری دولت سربداران برگزیده شد و فرماندهی سپاه را به حیدر قصاب داد. او توانست ولایت طوس را از گماشتگان ارغنون شاه پس بگیرد. یحیی، همواره پیروان شیخ حسن را احترام میکرد و در برقراری عدالت و اجرای مساوات میان مردم میکوشید. مهمترین اقدام، پایان دادن به حکومت طغای تیمور بر گرگان و مازندران بود و توانست با اطلاع از نیرنگ طغای تیمور مبنی بر نوشتن پیمان صلح در اردویش، قبل از اقدام طغای بر آنان حمله برد و او را همراه بسیاری از مغولان بکشد و غنایم بی شماری به دست آورد. وی پس از چندی به دست علاء الدوله برادر زن خود، در سبزوار به قتل رسید.
۸ :ظهیرالدین کرابی
ظهیرالدین کرابی (۷۵۹ - ۷۶۰ ق) با حمایت حیدر قصاب، فرمانده سپاه سربداران به قدرت رسید. ظهیر الدین، پیوسته به بازی نرد و شطرنج مشغول بود و لیاقت حکومتداری دولت را نداشت. از این رو حیدر قصاب او را خلع کرد و خود، قدرت را به دست گرفت.
۹ : حیدر قصاب چشمی
پهلوان حیدر قصاب(چشمی)(۷۶۰ - ۷۶۱ ق) از امیران سربداران هست که پس از قتل شمس الدین علی و برکناری ظهیر الدین کرابی به قدرت رسید و حسن دامغانی را فرمانده سپاه خود قرار داد؛ اما پس از چندی، نصرالله باشتینی در اسفراین به مخالفت او برخاست. حیدر قصاب با یاران خود او را محاصره کرد که در اثنای محاصره حیدر با توطئه ای از پای درآمد و نصرالله، دروازه شهر را به روی حسن دامغانی گشود تا لطفالله بن مسعود را به حکومت برساند. بدین ترتیب، حیدر قصاب، بیش از چهار ماه حکومت نکرد.
۱۰ : لطف الله بن مسعود

لطفالله بن مسعود (۷۶۱–۷۶۲ ق) دهمین امیر سربداران است که به یاری حسن دامغانی و نصرالله باشتینی به قدرت رسید و مردم سبزوار، از رهبریاش استقبال کردند و به وی تبریک گفتند. پس از چندی میان لطفالله و حسن دامغانی اختلاف افتاد و دامغانی موفق شد لطفالله را دستگیر کند و در قلعه مستجردان به قتل برساند.
۱۱ :حسن دامغانی
خواجه حسن دامغانی (۷۶۲ - ۷۶۶ ق) پس از قتل لطفالله بن مسعود به حکومت سربداران رسید؛ ولی مریدان طریقت شیخ حسن، به رهبری درویش عزیز مجدی در طوس به مخالفت برخاستند. شورش آنان مدتها ادامه داشت تا اینکه حسن دامغانی، آنها را سرکوب کرد. وی پس از دستگیری درویش عزیز از کشتن او امتناع کرد و با دادن هدایایی، او را به اصفهان تبعید کرد. اختلافات داخلی سربداران و مریدان طریقت شیخ حسن جوری موجب شد که امیر ولی، فرزند شیخ علی هندو، از امرای خان مغول در مازندران و استرآباد، مخالفان دولت سربدار را جمع آورد و با کمک آنان، استرآباد، و سپس بسطام، دامغان و فیروزکوه را از سلطه سربداران خارج کند. در همین حال، حسن دامغانی برای سرکوبی شورش از سبزوار خارج شد و به قلعه شغان رفت. مخالفان از نبود او در پایتخت استفاده کردند و بدون زحمت، حکومت را در دست گرفتند. آنان به فرماندهان دامغانی نوشتند که از همراهی او دست بردارند و برای آنکه سهمی از خزانه داشته باشند، سر دامغانی را با خود بیاورند.
دامغانی پس از اطلاع از این موضوع، برای تسلیم شدن به سوی سبزوار حرکت کرد؛
ولی به دستور خواجه علی موید به قتل رسید.
۱۲ : خواجه علی موید
خواجه علی موید (۷۶۶–۷۸۳ ق) آخرین امیر سربداران بود. وی از طرفداران طریقت شیخ حسن جوری بود و برای جلب حمایت مردم، درویش عزیز مجدی را به عنوان رهبر دینی و معنوی نهضت برگزید. وقتی خواجه علی، قدرت خود را تثبیت کرد، درویش عزیز را مانع کار خود دید. از طرفی، درویش عزیز اصرار داشت تا انتقام خون شیخ حسن را از آل کُرت بگیرد. از این رو، خواجه علی، سپاهی به همراهی درویش عزیز، روانه جنگ با معزالدین حسین کرت کرد و تصمیم گرفت درویش را از بین ببرد. وی نامه ای به سران سپاه خود نوشت تا درویش را تنها گذاشته و بازگردند. درویش عزیز با تعدادی از طرفدارانش به سوی عراق حرکت کرد؛ اما خواجه علی که از نفوذ او در هراس بود، نیرویی به تعقیب او فرستاد که در این درگیری، درویش و عده ای از یارانش کشته شدند.
علی موید، پس از پیروزی بر مریدان طریقت شیخ حسن، مزار شیخ خلیفه و شیخ حسن را تخریب کرد.
در نتیجه کسانی مانند درویش رکن الدین، از مریدان شیخ حسن، در سال ۷۷۸ ق، به مخالفت با خواجه علی برخاستند که خواجه علی، بر آنها پیروز شد و درویش رکن الدین به اصفهان گریخت. بعد از مدتی، درویش با حمایت حاکم کرمان، شاه شجاع و حاکم هرات، پیر علی، به سبزوار حمله کرد و آنجا را به تصرف درآورد و به نام خود، خطبه خواند و خواجه علی موید از سبزوار گریخت و به حاکم استرآباد، امیر ولی، پناه برد. امیرولی با سپاهیان بسیاری به کمک علی موید آمد و درویش رکن الدین و مریدان او را شکست داد و خواجه علی بار دیگر در سال ۷۸۰ ق، سبزوار را فتح کرد. پس از چندی، امیر ولی به سبزوار حمله کرد و آنجا را به محاصره درآورد. خواجه علی از تیمور یاری خواست. تیمور، امیرولی را شکست داد و وارد سبزوار شد و مورد استقبال علی موید قرار گرفت و پیروی خود را از او اعلام کرد. مردم سبزوار که حاضر به پذیرفتن سلطه بیگانگان نبودند، مبارزه خود را آغاز کردند و شیخ داوود سبزواری، رهبری قیام را بر عهده گرفت؛ اما سپاه تیمور بار دیگر بر سبزوار یورش آوردند و پس از کشتار بسیار از مردم سبزوار، بر آنجا تسلط یافتند.
خواجه علی در جنگ با لُر کوچک در نزدیک خرمآباد کشته شد.
پیامد حکومت سربداران

قیام سربداران با آنکه جنبشی محلی بود و مدت زیادی دوام نیافت، اما در تاریخ ایران اهمیتی خاص دارد، زیرا در پی این قیام و با نیرو گرفتن از پیروزیهای آن بود که در نقاط دیگر نیز مردم روستاها سرکشی آغاز کردند. استقرار دولت مرعشیان در مازندران را باید یکی از بارزترین پیامدهای حکومت سربداران دانست. امرای سربداران در ادارهٔ حکومت با یکدیگر اختلاف بسیار داشتند و بسیاری از آنان با توطئهٔ یاران خود از پای درآمدند. با این همه در مدت کوتاه حکومت آنها، آبادانی بسیار صورت گرفت و خرابیهای حملهٔ حمله مغول به ایران تا حد زیادی جبران شد. امیران سربدار در پی بهتر کردن زندگی روستاییان و طبقهٔ محروم شهر بودند و به نوعی از مساوات در تقسیم عواید و ثروت عمومی اعتقاد داشتند.
منابع:
سایت ویکی پدیا