مظفریان

آل مظفر یا مظفریان سلسلهای از پادشاهان ایرانی که در سده هشتم هجری، در فاصله میان حملهٔ مغول تا یورش تیمور، عمدتاً در جنوب ایران، بر یزد و کرمان، فارس، اصفهان و خوزستان فرمانروا بودند و مرکز حکومت آنان شیراز بود. مظفریان مدتی هم بر سراسر ایران بزرگ به جز خراسان حکومت کردند.
سرسلسله این دودمان، امیر مبارزالدین محمد بن شرفالدین مظفر (؟ –۷۶۵)، مشهور به امیر مبارزالدّین محمد، بود. اجداد او از اهالی سلامه، از توابع ولایت خواف بودند. پدر او، شرفالدین مظفر بن منصور میبدی، نزد پادشاهان مغول به مراتب بالایی رسید. پس از مرگ پدر، امیر مبارزالدین محمد مورد توجه سلطان ابوسعید (واپسین ایلخان مغول حاکم بر ایران) قرار گرفت و منصب پدر را به انضمام فرمانروایی یزد به دست آورد.
پس از سلطان ابوسعید و با پایان فرمانروایی ایلخانان مغول، امیر مبارزالدین به فکر استقلال و کشورگشایی افتاد. او در سال ۷۴۱ کرمان و در ۷۵۴ شیراز را به متصرفات خود افزود و ابواسحاق اینجو، فرمانروای شیراز، را کشت. یکی از غزلهای مشهور حافظ در سوگ ابو اسحاق سروده شده است.
مبارزالدین به دلیل تندرویهایی که میکرد، سرانجام در قلعهٔ طبرک،
به دست پسران خود، شاه شجاع مظفری و شاه محمود و خواهرزاده و دامادش، شاه سلطان، اسیر و کور گردید و در سال ۷۶۵ از دنیا رفت. پس از او فرزندش شاه شجاع،
که برخلاف پدرش تعصب مذهبی زیادی نداشت، به پادشاهی رسید.
۱ : مبارزالدین محمد

مبارزالدین محمد بن مظفر (۷۱۸–۷۵۹ ه.ق/۱۳۱۸–۱۳۵۸ م)، یا امیر محمد مظفر میبدی از سلاطین آل مظفر و بنیانگذار این دودمان بود که در فاصلهٔ میان حملهٔ مغول و حملهٔ تیمور، بر بخشهایی از ایران امروزی فرمان میراند.
امیر مبارزالدین محمد پس از حاکمیت بر میبد، یزد و کرمان بر شیراز تاخت و این شهر را که در آن دوران در دست شاه شیخ ابواسحاق اینجو بود فتح کرد. شاه شیخ ابواسحاق از آنجا گریخت و فارس به دست آل مظفر افتاد. در سال ۷۵۷ هجری، مبارزالدین محمد، اصفهان را نیز گشود و شاه شیخ ابواسحاق را که پس از سقوط شیراز در آن شهر به سر میبرد، به چنگ آورد و پس از محاکمهٔ شرعی به جرم قتل امیر حاج ضرّاب شیرازی، او را به کسان امیر حاج ضرّاب سپرد تا قصاصش کنند و چنین کردند.
اتفاقی که حافظ را که در آن دوره میزیست سخت آزرد، آن چنانکه سروده است:
یاد باد آنکه سر کوی تو ام منزل بود دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
وی بدست فرزندش جلالالدین شاه شجاع با میل کور شد و اندکی بعد از دنیا رفت.
حافظ در باب او و قتلش گفته است:
شاه غازی خسرو گیتی ستان آنکه از شمشیر او خون میچکید
سروران را بی گنه میکرد حبس گردنان را بیخطر سر میبرید
گه به یک حمله سپاهی میشکست گه به هویی قلبگاهی میدرید
عاقبت شیراز و تبریز و عراق چون مسخر گشت وقتش در رسید
آنکه روشن بد جهان بینش بدو میل در چشم جهان بینش کشید
۲ : قطب الدین شاه محمود

قطبالدینْ شاهمحمود (۷۵۹–۷۷۶ ه.ق./۱۳۵۸–۱۳۷۵ م.) از فرمانروایان مظفری بود.قطبالدین شاه محمود در جمادیالاول ۷۳۷ ق/ دسامبر ۱۳۳۶ م زاده شد. در توطئهٔ دستگیری و نابینا کردن پدرش مبارزالدین محمد شرکت داشت. پس از آن که شاه شجاع بر تخت نشست، اصفهان و ابرقو به او سپرده شد. وی در دورهٔ هفدهساله امارتش در اصفهان، زمانی مطیع فرمان شاه شجاع بود و برای مدتی نیز فارس را به کمک پدرزنش اویس ایلکانی در تصرف داشت. شاه محمود ۳۸ سال و ۵ ماه و ۹ روز عمر کرد. پس از مرگ ۷۷۶ ق/ ۱۳۷۵ م چون فرزندی نداشت، گروهی از اهالی اصفهان هوادار فرمانروایی سلطان اویس فرزند شاه شجاع و گروهی دیگر خواستار پیوستن اصفهان به قلمرو پادشاهی شاه شجاع شدند. بر اثر این دو دستگی شورشی در شهر درگرفت و مردم اصفهان چنان با هم به نزاع پرداختند که بیش از ۱۰ نفر بر جنازهٔ شاه محمود برای نماز حاضر نشدند. اما شاه شجاع پس از آگاهی از مرگ برادر به اصفهان رفت و آن شهر را رسماً به قلمرو خود افزود. شاه محمود به سان دیگر افراد آل مظفر به آبادانی قلمرو امارت خود اهتمام ویژه داشت و از وی هنوز هم آثاری در اصفهان برجامانده که از مهمترین آنها میتوان به مدرسه مظفریه در مجموعۀ مسجد جامع اصفهان و عمارت دردشت که مدفن همسر مقتول وی سلطان بخت است، اشاره کرد. شاه محمود در سال ۷۷۶ هجری قمری با وصول خبر وفات سلطان اویس ایلکانی، تصمیم گرفت که عملیات جنگی پدرش امیر مبارزالدین محمد برای تسخیر سرزمینهای شمال غرب ایران را تکمیل کند و بدین نیت به سوی آذربایجان سپاه کشید، اما چند منزل بیرون از اصفهان در گلپایگان مرضی صعب بر او مستولی شد و بدان مرض درگذشت. پس از وصول خبر مشترک مرگ شاه محمود و سلطان اویس به شاه شجاع که در فارس بود، وی ابتدا به اصفهان رفت و آن امارتنشین را به سلطنت مرکزی آل مظفر افزود و سپس مطابق برنامه ای که پدرش از پیش اجرا کرده بود، اصفهان را پایگاه حمله به شمال غرب ساخت و آذربایجان و شروان را تسخیر کرد.
۳ : جلال الدین شاه شجاع

ابوالفوارس جلالالدینْ شاه شجاع از سلاطین آل مظفر و مشهورترین عضو این خاندان است.
شاهشجاع در ۲۲ جمادیالثانی ۷۳۳ قمری در یزد متولد شد. وی از جانب مادر به سلاطین قراختاییان کرمان نسب برمیکشید و نظر به همین نسب، با انتصاب به مقام ولیعهدی به دستور پدر، از برادر بزرگتر خود پیشی گرفت. در دوره فرمانروایی پدرش، مبارزالدین محمد، مأموریتهایی به او واگذار شد که امارت کرمان در ۷۵۴ق از جمله آنها بود. او همچنین در فتح شیراز در زمان پدرش، که منجر به برافتادن سلاطین آل اینجو شد، نقشی عمده داشت.
امیر مبارزالدین محمد مظفر، بانی سلسلهٔ آل مظفر و پدر شاهشجاع، چنانکه در دیوان حافظ و دیگر منابع مشهود است، بسیار تندخو و زودخشم بود و در عقوبت دادن، سرعت و خشونت داشت. امیر مبارز در بازگشت از سفر جنگی آذربایجان بر دو پسرش، شاهشجاع و شاهمحمود، و همچنین بر خواهرزاده خود، شاهسلطان، خشم گرفت و دو پسر را به کوری و خواهرزاده را به کشتن بیم داد. پس آن سه تن، سحرگاهی در اصفهان، امیر محمد را فروگرفتند. شاهشجاع بر اسب برنشست و بر سرش، به نشان سلطنت، چتر گرفتند و امیرمحمد را به قلعه طبرک فرستادند و در آنجا کور ساختند.
شاهشجاع پس از فروگرفتن پدر، در ۷۵۹ (قمری) به پادشاهی رسید. او حکومت اصفهان و ابرقو را به برادر خود، قطبالدین شاه محمود و حکومت کرمان را به برادر دیگرش، سلطان عمادالدین احمد، سپرد و خواجه قوامالدین محمد بن علی صاحبعیار را به وزارت برگزید. اما پس از چندی، نشانههای سرکشی از قوامالدین به ظهور پیوست و به دستور شاهشجاع کشته شد و خواجه جلالالدین تورانشاه به وزارت رسید.
شاهشجاع، برخلاف پدرش، تعصب مذهبی زیادی نداشت. وی گاهی شعر نیز میسرود. حافظ ابرو نویسندهٔ زبدة التواریخ نقل میکند که امیر مبارزالدین در امر به معروف و نهی از منکر بسیار جدی بود، تا جایی که به طعنه، «محتسب» نامیده میشد و حتی شاهشجاع نیز یک رباعی طعنهآمیز در وصف وی سرودهاست. عین عبارت حافظ ابرو چنین است:
چون امیر مبارزالدین محمد در مملکت فارس استقرار یافت، به تربیت سادات و علما و فضلا مشغول گشته، در امر معروف و نهی منکر مبالغه مینمود، به مرتبهای که هیچکس را یارای آن نبود که نام مناهی و ملاهی برد؛ و مردم را به سماع حدیث و فقه و تفسیر و مواعظ ترغیب میفرمود. حضرت شاهشجاعرا در این معنی رباعی هست و ثبت افتاد.
در مجلسِ دهر، سازِ مستی پست است نه چنگ به قانون و نه دف بر دست است
رندان همه ترکِ میپرستی کردند جز محتسبِ شهر که بی می مست است
شاهشجاع ۵۳ سال عمر و ۲۷ سال پادشاهی کرد. بنا به وصیتش، پیکر او را در پای کوه چهل مقام یا چهل دختران به خاک سپردند. کریمخان زند سنگی بر مزار شاه شجاع نهاد که اکنون برجای است.
حافظ شیرازی با شاهشجاع همعصر بود .
دوران سلطنت
سلطنت نسبتاً طولانی شاه شجاع در میان دو دورهٔ خونبار حمله مغول و یورشهای تیمور بود. از این حیث، سلطنت او روزگار امن و امید و آسایش مردم بود و بر خاتمه یافتن این روزگار خوش، حسرت بسیار میخوردند. از آنجا که روزگار کودکی شاه شجاع، دورهٔ پایهگذاری سلطنت آل مظفر و لبریز از کشش و کوشش برای بسط و تحکیم این سلطنت بود، وی مجال تحصیل پیوستهٔ علم را در کودکی نیافت. با این حال، وی در علم و ادب و هنر و فضایل باطنی، سرآمد بود. خطش نیکو بود و نثری روان و زیبا و پرظرافت داشت و شعر میسرود و شاعران را مینواخت و دربارش محفل انس و ادب و هنر بود.
زیبایی سیرت و حسن صورت را با مکارم اخلاق و جوانمردی، توأم داشت و برای خوی فرشته گونش داستانهای بسیار نقل کردهاند. برای نمونه نقل کردهاند که یک بار با کوکبهٔ شاهی از میدان مشق نظام بازمیگشت. از آنجا که حسن صورتش زبانزد بود و همگان آرزوی دیدار او را داشتند، پیرزنی از فراز بام فریاد زد: فاطمه خاتون، فاطمه خاتون بیا که شاه شجاع از کوی میگذرد. شاه ایستاد و کوکبه را ایستاند. سبب را پرسیدند و شاه شجاع گفت: دریغ است که آرزوی دل فاطمه خاتون برآورده نشود و دلش بشکند. ایستادم تا او یک نظر مرا ببیند. سپس به راه افتاد و رفت.
وی در هر جنگ که کرد، پیروز بود و ایران را به حدود طبیعیاش بازگرداند و منهای خراسان، بر باقی ایران تاریخی بهطور مستمر یا مقطعی حکم میراند چنانکه قفقاز را نیز گشود و مدتی بر بغداد نیز تسلط یافت.
اگر به مرگ نا به هنگام از دنیا نمیرفت، بعید مینمود که تیمور بر قلمرو آل مظفر پنجه افکند، چنانکه چون در سال ۷۷۶ هجری قمری، امیر اختیارالدین حسن، فرماندار کرمان گزارش دستاندازیهای سپاه تیمور به سیستان را برای شاه شجاع ارسال کرد و از پیشروی تیمور به سوی غرب، ابراز نگرانی کرد، شاه شجاع در پاسخی کوتاه و کوبنده که جزء اسناد افتخار تاریخ ایران است، با نثر موجز و دقیق و پر ظرافتش بر حاشیهٔ نامه نگاشت که:
«امیر اختیارالدین حسن، قَلَق و اضطرابی که در باب محاصرهٔ سیستان نموده، بیتکلّف معلوم داند که… امیر تیمور نویان نگذارد و نخواهد که لشکریان او متعرّض ممالک دوستان و مخلصان شوند و اگر گذارد، معهذا، تأیید کردگار و دل استوار و بازوی کامگار و تیغ آبدار و لشکر جرّار نیزهگذار، در کار است. بسمالله اگر حریف مایی.
گر از یکنیمه جمع آید سپاه مشرق و مغرب ز دیگر نیمه بس باشد، تنتنهای درویشان
شاه شجاع هرچند که به سبب انتشار اخبار توحشی که تیمور در نبردهایش بر مردمان روا میداشت، از مواجهه با او پرهیز میکرد و حتی این پرهیز از مواجهه را دعای پس از نمازش ساخته بود، اما چنانکه از پاسخ کوتاه وی بر میآید، به رغم اخبار هراسآور کینهکشیهای تیمور، هم به لحاظ روانی و هم به لحاظ نظامی، آمادگی کامل برای برخورد و سرکوب تیمور را داشت و وی تنها کسی در آن مقطع بود که توان و امکانات لازم را برای سرکوب تیمور در اختیار داشت.
چنانکه از مطالعهٔ سیرت شاه شجاع و پدرش امیر محمد و خلف شاه شجاع و برادرزادهاش شاه منصور بر میآید، این خاندان ایرانی پس از سرآمدن کار ایلخانان مغول، عزم بر احیای ایران و اخراج مغولان داشتند، چنانکه پس از مرگ سلطان ابوسعید ایلخان و لشکرکشی جانی بیک مغول به ایران برای سلطنت دوبارهٔ مغولان، چون جانی بیک نامه به امیر محمد فرستاد که باید مطیع ما باشی، امیرمحمد پاسخ او را با فرمان بسیج سپاهیان داد و در حملهای سریع به آذربایجان، نایب جانی بیک را که اخی جوق نام داشت در هم شکست و کشت. شاه شجاع نیز روزگار به کشش و کوشش با مغولان گذراند و از آن پیامش دربارهٔ امیرتیمور نیز عزم جدیش بر مقابله با مغولان آشکار است و شاه منصور نیز بر آن هوا بود که ایالات ایران را یکپارچه کند و خود نه به عنوان پادشاه بلکه چون سربازی بر لب جیحون بنشیند تا تیمور از آن گذاره نکند.
شاه منصور به شاهزادگان آل مظفر و حکام اطراف و حتی سلطان بایزید عثمانی،
نامه کرد که مرا هوای سلطنت نیست، هر یک پسری و سپاهی به من دهید تا بر لب جیحون بنشینم و تیمور را نگذارم که از آب گذاره کند. اما از هیچ سو یاریی نرسید و شاه منصور به سال ۷۹۵ (قمری) حافظ که او را به فتح مژده داده بود، در نبرد با تیمور کشته شد. این نبرد، پایان سلطنت آل مظفر بر ایران بود و با کشته شدن شاه منصور، جمیع شاهزادگان آل مظفر به دستور تیمور گردن زده شدند جز دو پسر شاه شجاع که به سمرقند انتقال داده
شدند تا تحت نظر باشند و به مرگ طبیعی وفات یافتند.
مرگ
وفات شاه شجاع در سال ۷۸۶ هجری قمری و در پی یک سفر طولانی جنگی رخ داد. وی که در سال ۷۸۵ برای انتظام امور سلطانیه بدان سامان سپاه کشیده بود، نامهای از اتابک شمسالدین پشنگ، فرماندار ایذج (ایذه) مبنی بر دستاندازیهای شاه منصور از شوشتر به ایذج دریافت داشت. شاه شجاع پاسخ فرستاد که پس از فیصله دادن امور سلطانیه، از راه لرستان عازم شوشتر خواهد شد. در آن حین، درد کهنهٔ پای شاه شجاع که ناشی از آسیب در نبردهای پیشین بود، سربرآورده بود و شاه را در مِحَفّه (تخت روان) میبردند. شاه شجاع به سبب فشارهای فزایندهای که بر اتابک شمسالدین وارد میشد، برای رعایت کوتاهی راه، سپاه خویش را از میان کوههای زاگرس به سمت خوزستان رهبری کرد و در میان راه، اتابک ملک عزالدین، حاکم خرّمآباد را به سبب ابراز تعلق به سلاطین ایلکانی، گوشمال داد و دختر او را به نوا (گروگان در قالب ازدواج) گرفت. از بد حادثه در آن زمستان، برف بسیار بارید و در راههای کوهستانی، آسیب شدید به سپاه و شخص شاه رنجور و بیمار وارد شد و سلامت وی را مختل ساخت، چندان که پس از رسیدن به شوشتر، غرضی که در خاطر داشت، یعنی برداشتن شاه منصور از آن شهر، حاصل نیامد و تنها دیداری میان پادشاه و برادرزاده رخ داد. شاه شجاع از شوشتر، سپاه را به سوی شیراز راند و در ادامهٔ مسیر، سلامت جسمانی وی بحرانیتر شد و وصول اخبار موحش تهاجمات تیمور به خراسان و مازندران نیز ضرباتی سخت بر روان شاه بیمار وارد ساخت، چندان که پس از وصول به شیراز، در روز یکشنبه ۲۲ شعبان سال ۷۸۶ هجری قمری در ۵۳ سالگی (۵۱ سالگی به تاریخ خورشیدی) و در مقطعی که کسی باور نمیداشت، وفات یافت. با مرگ شاه شجاع سلطنت آل مظفر که پس از قرنها حکومت ترکان و مغولان بر ایران، نوید سلطنتی منسجم را به همراه آورده بود، رو به زوال رفت. دو پسر بزرگتر شاه شجاع، سلطان شبلی و سلطان اویس پیش از آن به جرم طغیان بر پدر، دستگیر شده بودند. پس پسر کوچکتر شاه شجاع، سلطان زینالعابدین به جانشینی پدر نشست، اما در برابر تیمور کاری از پیش نبرد و برادرزاده شاه شجاع، شاه یحیی، مقام سلطنت را با منصب امارت از جانب تیمور عوض کرد. پس شاه منصور، برادرزادهٔ دیگر شاه شجاع که برادر کوچک شاه یحیی بود، این خواری را تاب نیاورد و بر شیراز تاخت و از حکم تیمور خارج شد.
جایگاه علمی , ادبی , فرهنگی و هنری شاه شجاع

افراد سه خاندان سلطنتی ایلکانی، اینجو و مظفری، عموماً به علم و ادب و هنر آراسته بودند و دوران فرمانروایی آنان از ادوار درخشان و مولّد در تاریخ ادب و هنر و فرهنگ ایران بهشمار میرود. در این میان، شاه شجاع وضعیت و جایگاهی متمایز داشت و از برجستگیهای بیشتری برخوردار بود. او از خردسالی، حافظ قرآن بود و خط خوش داشت و بر فنون و قواعد دبیری و شاعری مسلط بود و از کودکی و در تمام سالهای سلطنت در مدارس و جلسات درس دانشمندان شرکت میکرد. بسیاری از شاعران قلمروهای دور و نزدیک، مداح او بودند و دربار او از مراکز مهم تجمع شاعران، نویسندگان، هنرمندان و دانشمندان بود که همگی تحت حمایتهای بیدریغ او به تولید آثاری درخشان سرگرم بودند. از معروفترین وابستگان دربار او میتوان به عماد فقیه کرمانی و حافظ شیرازی اشاره کرد. حافظ مانند بسیاری از شاعران آن عصر، مدایح متعددی را به نام شاه شجاع سرودهاست و حتی شماری از اشعار مشهور حافظ به استقبال و پیروی از اشعار شاه شجاع سروده شدهاست. شاه شجاع افزون بر آنکه خود نویسنده و شاعر بود، منتقد ادبی نیز بود و در جلسات ادبی، نقدهای دقیقی را بر اشعار شاعران بزرگی چون سلمان ساوجی و حافظ شیرازی وارد میکرد و همواره میان آنان مباحثات انتقادی در جریان بود و او صرفاً پادشاهی خریدار مدیحه و منفعل در پذیرش آثار شاعران و نویسندگان نبود. منشآت و اشعار شاه شجاع در آن عصر و اعصار پسین، شهرت و رواج فراوان داشت و بسیاری از تذکرههای عصر مظفری، تیموری و صفوی، اشعار فراوانی از شاه شجاع نقل کردهاند که بر اساس این اشعار میتوان شاه شجاع را در گروه شاعران درجهٔ دو تاریخ ادبیات فارسی ردهبندی کرد که با توجه به اشتغال او به سلطنت، مقامی بسیار بالا در شاعری است و از انبوه شاعران حرفهای تاریخ ادب فارسی، بالاتر قرار میگیرد.
۴ : زین العابدین علی

زین العابدین فرزند شاه شجاع پس از درگذشت پدر و بنا بر وصیت او بر تخت نشست اما یزد همچنان در دست شاه یحیی و کرمان در دست عمادالدین احمد بود. دوران کوتاه فرمانروایی او در مجادله با شاهزادگان مظفری سپری شد. هنگامی که امیر تیمور به سرعت ایالتهای ایران را یکی پس از دیگری تسخیر میکرد، آل مظفر، سرگرم زد و خورد داخلی و خانوادگی بودند. چون زینالعابدین در جایگاه پادشاهی نشست، شاه یحیی با سپاهیان خود از یزد عازم تسخیر شیراز شد. لیکن با زینالعابدین که برای مقابله با او از شیراز بیرون آمده بود، صلح و سازش نمود.
سلطان زینالعابدین پس از آسوده شدن از سوی شاه یحیی، برای مدتی در آرامش و امنیت بر فارس حکمروایی کرد و چون مردی خوش خلق و مهربان و آسانگیر بود، و با تودهٔ مردم با رأفت برخورد میکرد، اغلب مردمان خواستار او بودند. زینالعابدین، امیر سُیورغَتمِش را که زندانی شاه شجاع بود، از بند آزاد کرد و به کرمان فرستاد تا به تدریج زمینه چیرگی او را بر کرمان فراهم آورد. پس از ورود وی به آنجا، اوغانیها به وی پیوستند. چون عمادالدین احمد از این موضوع آگاه شد، روی به جنگ سیورغتمش آورد. سیورغتمش که بر انبوهی لشکر کرمان آگاهی یافت، به سوی گرمسیر کرمان عقبنشینی کرد و از آنجا فرستادهای نزد زینالعابدین روانه کرد و از او یاری خواست. اما با وجود یاری زینالعابدین، سیورغتمش در جنگ شکست خورد و به هلاکت رسید ۷۸۷ ه.ق / ۱۳۸۵ م.
امیر تیمور که در شوال ۷۸۹ ه.ق/ اکتبر ۱۳۸۷ م. آذربایجان را گشوده و
در آنجا به سر میبرد، سفیری نزد سلطان زینالعابدین به شیراز فرستاد و او را نزد خود خواند، تا پس از دیدار با وی، بار دیگر او را به فرمانروایی فارس منسوب نماید. اما زینالعابدین نپذیرفت و به فرستاده امیر تیمور اجازه بازگشت نداد. چون تیمور از این امر آگاه شد، زینالعابدین که یارای رو در رویی با امیر تیمور را در خود نمیدید، شیراز را رها کرد و به شوشتر رفت. تیمور به اصفهان رسید و به بهانهای، گروهی بسیار از مردم شهر را از دم تیغ گذراند و پس از آن به شیراز رفت. در آن شهر، عمادالدین احمد از کرمان و شاه یحیی از یزد به خدمت او رسیدند لیکن چون در همین ایام خبر شورش سمرقند به تیمور رسید، کرمان را به سلطان عمادالدین احمد و فارس را به شاه یحیی سپرد خود در اوایل ۷۹۰ ق/ ۱۳۸۸ م راهی ماوراءالنهر شد. از سوی دیگر، چون زینالعابدین به شوشتر رسید، شاه منصور در بیرون شهر اقامتگاهی برای او فراهم کرد. چندی نگذشت که شاه منصور، زینالعابدین را با سرداران لشکرش به میهمانی دعوت کرد و چون همگی در مجلس حاضر شدند، آنان را دستگیر و زندانی ساخت و لشکر شیراز را با خود همداستان کرد و رهسپار آن دیار شد. زینالعابدین با تبانی با زندانبان خود، از بند رست و به اصفهان رفت. در آن شهر سپاهی گرد آورد و راهی شیراز شد تا شاه منصور را که شیراز را تسخیر و بر تخت شاهی مظفریان نشسته بود، سرکوب نماید. در نبردی که میان دو سپاه درگرفت، زینالعابدین شکست خورد و به اصفهان بازگشت. در اوایل ۷۹۳ ق/ ۱۳۹۰ م، شاه منصور به اصفهان شتافت. زینالعابدین که یارای مقاومت نداشت، از برابر او گریخت و آهنگ خراسان کرد. منصور به تعقیب او رفت و در میان راه، کاشان را به تصرف در آورد. چون سلطان زینالعابدین به ری رسید، موسی جوکار که فرمانروای ری بود، او را دستگیر و نزد شاه منصور فرستاد. زینالعابدین بنا به روش مرسوم مظفریان به
دستور شاه منصور نابینا و به اصفهان فرستاده شد.
۵ : عماد الدین احمد
عمادالدین احمد مظفر «۷۹۵ ۷۸۶ ق/ ۱۳۹۳ ۱۳۸۴م»
در زمان شاه شجاع نیز مدتی والی کرمان بود که به هنگام بیماری شاه شجاع حکم فرمانروایی کرمان را دریافت داشت. عمادالدین در روز جمعه ۲۰ شعبان ۷۸۶ ق/ ۷ اکتبر ۱۳۸۴ م به کرمان رسید. امیر اختیارالدین حسن قورچی به پیشواز او آمد و گنجها و دژهای شهر را بدو سپرد. سلطان احمد پس از جنگهایی که با سیورغتمش کرد، او را به هلاکت رساند و پس از آن به استقلال در کرمان فرمانروایی کرد.
سلطان احمد در شوال ۷۸۹ ق / اکتبر ۱۳۸۷ م از حرکت تیمور به سوی
ایران آگاه شد و به خدمت او رفت. در ۷۹۲ ق/ ۱۳۹۰ م عمادالدین احمد با سلطان زین العابدین همدست شد و به شیراز که در اختیار شاه منصور بود هجوم آورد، اما شکست خورد و نتوانست شیراز را فتح کند. چند سال بعد یعنی در ۷۹۵ ق/ ۱۳۹۳ م، امیر تیمور گورکان، شاه منصور را کشت و شیراز را به تصرف در آورد. سلطان احمد به اردوی امیر تیمور رفت و پس از چندی
در کشتار آل مظفر، به فرمان امیر تیمور، او نیز کشته شد.
۶ : شاه یحیی
شاه یحیی در روز یکشنبه ۴ محرم سال ۷۴۴ ق / ۲۹ مه ۱۳۴۳م زاده شد. هنگامی که شاه شجاع به جای مبارزالدین محمد بر تخت نشست، برای مدتی شاه یحیی را زندانی کرد. اما پس از چندی آزاد شد و یزد را که در آن زمان در دست خواجه بهاالدین قورچی بود، با ترفند گرفت و خود در جایگاه امیری شهر نشست.
شاه یحیی در دوره زمامداری شاه شجاع، چند بار علیه دایی خود شورش کرد اما هر بار شکست خورد و برجای خود نشست. پس از مرگ شاه شجاع مطابق وصیت او، یزد همچنان در دست یحیی باقی ماند. اما او به یزد بسنده نکرد و آهنگ گرفتن فارس کرد. چون به نزدیکی فارس رسید، با سلطان زین العابدین پسر شاه شجاع آشتی کرد. شاه یحیی از آن پس، اغلب اوقات خود را در اصفهان به سر میبرد اما چون به آبادانی شهر یزد گرایش بیشتری داشت و مردم اصفهان از رفتار او رضایت نداشتند، از اصفهان بیرونش راندند.
پس از آن شاه یحیی آهنگ کرمان کرد و در جنگی که در ۷ جمادیالاول ۷۹۲ق / ۱۲ آوریل ۱۳۹۰م با عمادالدین احمد کرد، از او شکست خورد و به یزد بازگشت. در همین ایام امیر تیمور فارس را تسخیر کرد و شاه یحیی برای باریابی، نزد تیمور به شیراز شتافت و از سوی او به فرمانروایی آن شهر برگزیده شد و موظف شد سالانه ۳۰۰ تومان مالیات برای تیمور بفرستد.
شاه یحیی در کشتار دسته جمعی آل مظفر به فرمان تیمور در ۷۹۵ق/ ۱۳۹۳م کشته شد.
۷ : شاه منصور
شجاعالدین شاهمنصور واپسین پادشاه سلسلهٔ آل مظفر بود که در سال ۷۹۵ (قمری) در نبرد با تیمور لنگ کشته شد و با مرگ وی، سلطنت آل مظفر به سرانجام خود رسید. وی برادرزاده و داماد شاه شجاع و همینطور برادر شاه یحیی مظفری بود.
شاه منصور، فرزند شرفالدین مظفر و برادرزادهٔ شاه شجاع بود. تاریخنویسان، ولادت او را ۷۴۵ یا ۷۴۶ ق/ ۱۳۴۵ یا ۱۳۴۶م نوشتهاند. شاه منصور پیش از آن که بهجای سلطان زینالعابدین بر تخت فرمانروایی مظفریان بنشیند، فرمانروایی شوشتر را در دست داشت.
پس از تهاجم تیمور به اصفهان و شیراز و قتلعام مردم اصفهان در پی انتقامجویی، زینالعابدین از شیراز گریخته و به شوشتر رفته بود. شاه منصور در بیرون شهر اقامتگاهی برای او فراهم کرد. چندی بعد شاه منصور، زینالعابدین را با سرداران لشکرش به میهمانی دعوت کرد و چون همگی در مجلس حاضر شدند، آنان را دستگیر و زندانی کرد و لشکر شیراز را با خود همراه ساخت و رهسپار دیار فارس شد. شاه منصور پس از ورود به شیراز شاه یحیی را بیرون کرد و خود در ۷۹۰ق/ ۱۳۸۸م بر تخت نشست.
آنگاه زینالعابدین را—که با تبانی با زندانبان خود از بند،
رهایی جسته و شاه یحیی و گروهی از شاهزادگان آل مظفر را نیز به کمک خوانده بود—در نبرد شکست داد و بر بخش وسیعی از قلمرو مظفریان استیلا یافت. پس از آن به کرمان رفت و عموی خود عمادالدین احمد را پیام داد که تو و شاه یحیی دوستی خود را با تیمور بگسلید و پسران و سپاهیان خود را همراه من سازید تا به خراسان روم و نگذارم که تیمور از آب جیحون بگذرد؛ اگر نه، آمادهٔ کارزار باشید. عمادالدین، که جنگ با تیمور را بیهوده میدانست، به شاه منصور اندرز داد که از این سودا بگذرد. اما شاه منصور توجهی نکرد و پس از آن که بخشی از ایالت کرمان را تسخیر کرد، به یزد حمله برد. طی محاصره شهر، یکی از سردارانش به نام گرگینخان کشته شد و وی دلسرد شده، به رفسنجان رفت. شاه منصور همچنان در میان شهرهای کرمان، فارس، و
اصفهان در تاخت و تاز بود که خبر حرکت مجدد تیمور از ماوراءالنهر را شنید.
نبرد با تیمور
تیمور گورکان در روز شنبه ۱۴ محرم ۷۹۵ ق / ۳۰ نوامبر ۱۳۹۲ م از جیحون گذشت و در ۲۴ صفر / ۹ ژانویهٔ همان سال به مازندران رسید. شاه منصور که همواره سودای اخراج تیمور از ایران و حتی نبرد با او در ساحل رود جیحون را داشت، به شاهزادگان آل مظفر و امرای اطراف و حتی سلطان بایزید عثمانی نامه کرد که به او بپیوندند، اما از هیچ سوی، پاسخ مساعد نیامد. پس خود به تنهایی برای مقابله با تیمور اقدام کرد. وی نخست به اصفهان رفت و دژها و باروهای شهر را مستحکم کرد و گروهی از افراد سپاهش را مأمور حفاظت از کاشان نمود و از شاه یحیی یاری خواست، اما او همراهی نکرد.
شاه منصور شیراز را مرکز عملیات خود ساخت. چون لشکر تیمور به شوشتر رسید، شاه منصور، شیراز را تقویت و مردمش را برای حصارداری، تهییج کرد و خود با طرح جنگ نامنظم از شیراز بیرون شد و به فسا رفت، ولی بر اثر سرزنش پیرزنی که خروجش را از شهر، اشتباه انگاشته بود، به شیراز بازگشت. تیمور در روز دوشنبه ۱۰ جمادیالاول ۷۹۵ق/ ۲۴ مارس ۱۳۹۳م به دژ سفید که زینالعابدین در آنجا زندانی بود رسید و او را نیک بنواخت. شاه منصور با دو هزار سوار آمادهٔ رزم با امیر تیمور شد. دژهای شهر را استوار و مردم را به پایداری تشویق کرد. اما در این هنگام یکی از امیران لشکرش به نام محمد بن زینالعابدین به وی خیانت کرد و به تیمور پیوست. در نتیجه بیش از یک هزار تن سپاهی برای وی باقی نماند.
سرانجام دو سپاه مظفری و تیموری در نیمهٔ جمادیالاول ۷۹۵ هجری قمری در نبرد گود پاتیله در سه فرسخی شمال شیراز، با هم مواجه شدند. شاه منصور دل بر مرگ نهاد و با رشادت و جانفشانی، در حملات پیاپی، گروهی از سپاهیان تیمور را از بین برد و آهنگ او کرد و شمشیری نیز بر کلاهخود تیمور زد، اما چون لشکر تیمور بیشمار بود، در پایان کار با همهٔ شجاعت و فداکاری شکست خورد و در گیر و دار نبرد جان باخت.
سر او را بریده نزد امیر تیمور بردند. پس از آن تیمور وارد شیراز شد و خزانههای آل مظفر را تصاحب کرد. امیران آل مظفر همگی به خدمت او روی آوردند، شاه یحیی از یزد، عمادالدین احمد و سلطان غیاثالدین محمد فرزندش را از کرمان و گروهی دیگر از سایر شهرها. پس از چندی، تیمور از نفوذ آنها در ایالتهای فارس، کرمان و اصفهان هراسان شد و فرمان داد که امیرزاده عمر شیخ بهادر، که از سوی او به فرمانروایی فارس گماشته شده بود، آنان را نابود کند. او نیز همهٔ افراد آل مظفر را در ۱۱ رجب ۷۹۵ ق. / مه ۱۳۹۳ م. که در روستای ماهیار اصفهان بودند، از دم تیغ گذراند. گفتهاند که مادر شاه یحیی مهد علیا شاه خاتون جنازهٔ آنان را به یزد آورد و در مدرسهٔ خاتونیه که خود بنیاد نهاده بود به خاک سپرده شدند.
چند تن از دودمان مظفریان، از جمله سلطان زینالعابدین
و سلطان شبلی پسران شاه شجاع که هر دو نابینا بودند، از این کشتار، جان سالم بهدر بردند. آن دو به فرمان تیمور به سمرقند فرستاده شدند و تا سالها
پس از این واقعه در قید حیات بوده و سرانجام به مرگ طبیعی درگذشتند.
شاه منصور در اشعار حافظ

وی ممدوح محبوب حافظ شیرازی بود و حافظ تعدادی از غزلها، قطعات و مثنویهای خود را دربارهٔ او سرودهاست. در این اشعار، پیوند عاطفی مستحکم حافظ با شاه منصور که نموداری از پیوند عموم مردم با وی بوده، آشکار است، بهویژه اینکه مردم، در چهرهٔ شاه منصور، متحدکنندهٔ ایران و اخراجکنندهٔ مغولان و سرکوبگر تیمور را میدیدند. اما این آرزوها با کشته شدن شاه منصور در جنگی نابرابر در مقابل تیمور، نابود شد.
پیامد های حکومت آل مظفر
احیای وحدت اسلامی
پس از آنکه صد سال از نابودی خلافت عباسی در سال ۶۵۶ هجری قمری به دنبال حملهٔ مغول به بغداد گذشته بود، امیر مبارزالدین محمد در سال ۷۵۶ هجری و بعدها جانشینش شاه شجاع، داوطلبانه با یکی از بازماندگان خاندان عباسی به عنوان خلیفهٔ مسلمین بیعت کردند و هر شهر که فتح میشد به نام خلیفهٔ مسلمین خطبه میخواندند. این واقعه چنان بازتابی در جهان اسلام داشت که علما امیر مبارزالدین محمد را مصداق حدیثی نبوی تشخیص دادند و او را مجدّد رأس مائه (احیاگر اسلام در صدمین سال) خواندند و در این باره کتابهایی تألیف شد.
احیای دولت ایرانی
سلطنت آل مظفر نخستین دولت ایرانی پس از قرنها حکومت ترکان و مغولان بر ایران بود. سلاطین آل مظفر با مقاومت در برابر مغولها، اعتماد به نفس را به ایرانیان بازگرداندند. هنگامی که جانی بیک، پادشاه مغول قبچاق به امیر مبارزالدین محمد نامه نوشت و او را راهدار میبد خطاب کرد. سپس وی را به حضور طلبید تا بدان شغل بازش گرداند، امیر مبارزالدین، تحمل نکرد و با سی هزار سوار به آذربایجان حمله کرد و سپاه مغول را در سال ۷۵۹ هجری در بیرون شهر میانه شکست داد و آنان را تا بدان سوی ارس عقب راند. پس از این پیروزی، رؤیای آن داشت که مغولان را بدان سوی جیحون براند و برای همیشه از ایران بیرون کند، اما مجال نیافت. شاه منصور نیز به تأسی از نیایش امیر مبارزالدین محمد، تنها یک رؤیا داشت: اینکه نگذارد مغولان از رود جیحون بگذرند و وارد ایران شوند.
فعالیت های عام المنفعه و غیر انتفاعی

در حوزهٔ فعالیتهای عامالمنفعه و غیرانتفاعی، آل مظفر با برقرار کردن حقوق ماهیانه برای اهل دانش و دین و ادب و هنر، دستگیری از تهیدستان و ضعفا، ساختن ابنیهٔ عمومی و حفر کاریزها و وقف کردن موقوفهها برای رفاه رعایا تلاش بسیاری کردند. توجّه آنان به ساخت ابنیهٔ عمومی و عامالمنفعه بر هنر ایرانی و اسلامی نیز تأثیر گذاشت. یادگار شاخص این سلسله، مسجد جامع کرمان معروف به مسجد جامع مظفری است. مسجد جامع یزد که متعلق به عصر تیموری است، آغاز ساختش در عصر آل مظفر بودهاست. از آثار مهم زمان آل مظفر در اصفهان بنای صفه عمر و شبستانهای متعدد مسجد جامع و قسمتی از مدرسه باباقاسم، و قسمتی از ساختمان امامزاده اسماعیل مخصوصاً یک زوج درب منبتکاری است که نام شاه محمود در روی آن حک شده و موجود است.
منابع :
سایت ویکی پدیا