مولانا

مولانا

جلال‌الدین محمد بلخی (۱۲۰۷ میلادی – / ۱۲۷۳ م) نامدار به مولوی، مولانا و رومی شاعر فارسی‌گوی ایرانی است.نام کامل وی «محمد بن محمد بن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده است. در سده‌های پسین (ظاهراً از سدهٔ نهم هجری) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

آغاز زندگی

مولانا

جلال‌الدین محمد بلخی در ۶ ربیع‌الاول سال ۶۰۴ هجری قمری برابر با ۱۵ مهر ۵۸۶ هجری خورشیدی (۱۲۰۷ میلادی) در بلخ یا وخش زاده شد.پدر او مولانا محمد بن حسین خطیبی نامور به بهاءالدین ولد و سلطان‌العلما، از بزرگان صوفیه و مردی عارف بود و نسبت خرقهٔ او به احمد غزالی می‌پیوست. وی در عرفان و سلوک پیشینه‌ای دیرین داشت و چون اهل بحث و جدال نبود و دانش و معرفت حقیقی را در سلوک باطنی می‌دانست نه در مباحثات و مناقشات کلامی و لفظی؛ پرچم‌داران کلام و جدال با او مخالفت کردند. از جمله فخرالدین رازی که استاد سلطان محمد خوارزمشاه بود و بیش از دیگران شاه را علیه او برانگیخت. سلطان‌العلما احتمالاً در سال ۶۱۰ قمری (۱۲۱۳ م) هم‌زمان با یورش چنگیزخان از بلخ کوچید و سوگند یاد کرد که تا محمد خوارزمشاه بر تخت نشسته، به شهر خویش بازنگردد. روایت شده است که در راه سفر با فریدالدین عطار نیشابوری نیز دیدار داشت و عطار، مولانا را ستود و کتاب اسرارنامه خود را به او پیشکش کرد. فرانکلین لوئیس این حکایت را رد کرده و دروغین می‌داند.وی به قصد حج، به بغداد و سپس مکه و پس از انجام مناسک حج به شام رفت. سپس با دعوت علاءالدین کیقباد سلجوقی به قونیه رهسپار گردید و تا اواخر عمر همان‌جا ماندگار شد. مولانا در نوزده سالگی با گوهرخاتون ازدواج کرد. سلطان‌العلما در حدود سال ۶۲۸ قمری (۱۲۳۰ م) جان سپرد و در همان قونیه به خاک سپرده شد. در آن هنگام مولانا جلال‌الدین ۲۳ سال داشت که مریدان از او خواستند که جای پدرش را پر کند.

همه کردند رو به فرزندش
که تویی در جمال مانندش
شاه ما زین سپس تو خواهی بود
از تو خواهیم جمله مایه و سود

سید برهان‌الدین محقق ترمذی، مرید پاکدل پدر مولانا و نخستین کسی بود که مولانا را به وادی طریقت راه نمود. وی سفر کرد تا با مرشد خود، سلطان‌العلما در قونیه دیدار کند؛ اما وقتی که به قونیه رسید، متوجه شد که او جان باخته است. پس نزد مولانا رفت و بدو گفت: «در باطن من علومی است که از پدرت به من رسیده. این معانی را از من بیاموز تا خلف صدق پدر شوی.» مولانا نیز به دستور او به ریاضت نشست و نِه سال با او همنشین بود تا اینکه برهان‌الدین رخت بربست.

مومنه خاتون

مولانا

مؤمنه خاتون همسر بهاءالدین ولد و مادر جلال‌الدین محمد مولاناست. مزار او در قرامان / لارنده کشف شده، بنابراین باید بین سال‌های ۶۱۹–۶۲۶ ه‍.ق (۱۲۲۲–۱۲۲۹ م) از دنیا رفته باشد.
در سال‌های بعد از ۶۱۷ قمری یعنی اواسط دهه ۱۲۲۰ میلادی بهاءالدین ولد و خانواده‌اش که جلال‌الدین محمد بلخی (مولوی) نیز در آن بود به آناتولی مرکزی – روم – رسیدند. لقب «رومیِ» جلال‌الدین از اینجاست. آنان مدتی در لارنده / کرمن کنونی توقف کردند. مردم آن سامان هنوز هم به دیدن مسجد کوچکی که به افتخار او – مؤمنه خاتون – ساخته شده می‌روند.
کرمن، پایتخت سلجوقیان روم، در حدود صد کیلومتری جنوب خاوری قونیه واقع است، علاءالدین کیقباد که عالمان و عارفان سراسر دنیا را گرد خود آورده بود، بهاءالدین ولد پدر مولوی را به این شهر فراخواند. قونیه شهری بود که بهاءالدین ولد و خانواده‌اش پس از چهار سال اقامت در لارنده در سال ۶۲۶ یا ۶۲۷ قمری (۱۲۲۸–۱۲۲۹ م) در آنجا سکنی گزیدند.
ظاهراً مولانا و برادرش علاءالدین – که بعدها مولوی نام او را بر یکی از پسرانش نهاد – از دختر قاضی مشرف بوده‌اند و بهاءولد زن یا زنان دیگری داشته و احتمالاً از آن‌ها نیز صاحب فرزندانی بوده است. بهاءولد در معارف خود از دو زن یاد کرده است.
بعضی مدعی شده‌اند که خانواده پدری بهاءالدین از نوادگان ابوبکر، خلیفه نخست اسلام هستند، این ادعا چه حقیقت داشته باشد و چه نه، دربارهٔ پیشینه قومی این خانواده هیچ اطلاع مسلمی در دست نیست. نیز گفته شده که همسر بهاءالدین از خاندان خوارزمشاهیان بوده است که در ولایات خاوری حدود سال ۳–۴۷۲ ه‍.ق (۱۰۷۹–۱۰۸۰ م) حکومت خود را پایه‌گذاری کردند، ولی این داستان را هم می‌توان جعلی دانست و رد کرد. خوارزمشاه در سال ۳–۶۰۲ قمری (۱۲۰۵–۱۲۰۶ م) بلخ موطن جلال‌الدین را که در تصرف غوریان بود تسخیر کرد.
اسلاف مولانا چنان‌که فرزند او سلطان ولد نیز بدین معنا اشارت دارد از تباری عظیم و بزرگ بودند. البته شاید روایتی که در انتساب سلطان العلما به خلیفه نخست یعنی ابوبکر بن ابی قحافه به افواه افتاده و رواج یافته، از آن باشد که نام جد مادری وی «ابوبکر» بوده است، و بعدها نام شمس‌الائمه ابوبکر محمد، با نام ابوبکر –نخستین خلیفه راشدین – درآمیخته باشد.خاندان بهاءولد هم نسبت صدیقی و ابوبکری داشت و هم نسبت علوی ادعا می‌کرد.

شمس تبریزی

شمس تبریزی

مولانا شاعر پارسی‌گوی در ۳۷ سالگی عارف و دانشمند دوران خود بود و مریدان و مردم از وجودش بهره می‌بردند تا اینکه شمس‌الدین محمد بن ملک داد تبریزی روز سه‌شنبه ۲۶ جمادی‌الثانی ۶۴۲ قمری برابر با ۱۶ آذر ۶۲۳ خورشیدی (۱۲۴۴ م) نزد مولانا رفت و مولانا شیفتهٔ او شد. در این ملاقات کوتاه وی دورهٔ پرشوری را آغاز کرد. در این ۳۰ سال، مولانا آثاری برجای گذاشت که از عالی‌ترین نتایج اندیشهٔ بشری است. مولانا حال خود را چنین وصف می‌کند:

زاهد بودم ترانه‌گویم کردی
سر حلقهٔ بزم و باده‌جویم کردی
سجاده‌نشینِ با وقاری بودم
بازیچهٔ کودکانِ کویم کردی

دیدار شمس تبریزی و مولانا

روزی مولوی از راه بازار به خانه بازمی‌گشت که رهگذری ناشناس گستاخانه از او پرسید: «صرّافِ عالَمِ معنی، محمد برتر بود یا بایزید بسطامی؟» مولانا با لحنی آکنده از خشم جواب داد: «محمد (ص) سر حلقهٔ انبیاست، بایزید بسطام را با او چه نسبت؟» درویش تاجرنما بانگ برداشت: «پس چرا آن یک سبحانک ما عرفناک گفت و این یک سبحانی ما اعظم شأنی به زبان راند؟» مولانا فرو ماند و گفت: درویش، تو خود بگوی. گفت: اختلاف در ظرفیت است که محمد را گنجایش بیکران بود، هر چه از شراب معرفت در جام او می‌ریختند همچنان خمار بود و جامی دیگر طلب می‌کرد. اما بایزید به جامی مست شد و نعره برآورد: شگفتا که مرا چه مقام و منزلتی است! سبحانی ما اعظم شانی! پس از این گفتار، بیگانگی آنان به آشنایی تبدیل شد. نگاه شمس تبریزی به مولانا گفته بود از راه دور به جست‌وجویت آمده‌ام اما با این بار گران علم و پندارت چگونه به ملاقات الله می‌توانی رسید؟
و نگاه مولانا به او پاسخ داده بود: «مرا ترک مکن درویش و این بارِ مزاحم را از شانه‌هایم بردار.»
شمس تبریزی در حدود سال ۶۴۲ قمری (۱۲۴۴ م) به مولانا پیوست و چنان او را شیفته کرد، که درس و وعظ را کنار گذاشت و به شعر و ترانه و دف و سماع مشغول شد و از آن زمان طبعش در شعر و شاعری شکوفا گردید و اشعار پرشور عرفانی سرود. کسی نمی‌داند شمس تبریزی به مولانا چه گفت و چه آموخت که این‌گونه دگرگونش کرد؛ اما واضح است که شمس تبریزی عالم و جهاندیده بود و برخی به خطا گمان کرده‌اند که او از حیث دانش و فن بی‌بهره بوده است که نوشته‌های او بهترین گواه بر دانش گسترده‌اش در ادبیات، لغت، تفسیر قرآن و عرفان است.

غیبت موقت شمس تبریزی

مریدان می‌دیدند که مولانا مرید ژنده‌پوشی گمنام شده و توجهی به آنان نمی‌کند، به فتنه‌جویی روی آوردند و به شمس تبریزی ناسزا می‌گفتند و تحقیرش می‌کردند. شمس تبریزی از گفتار و رفتار مریدان رنجید و در روز پنجشنبه ۲۱ شوال ۶۴۳ قمری (۱۲۴۶ م) هنگامی‌که مولانا ۳۹ سال داشت، از قونیه به دمشق کوچید. مولانا از غیبت شمس تبریزی ناآرام شد. مریدان که دیدند رفتن شمس تبریزی نیز مولانا را متوجه آنان نساخت با پشیمانی از مولانا پوزش‌ها خواستند.

پیش شیخ آمدند لابه‌کنان
که ببخشا مکن دگر هجران
توبهٔ ما بکن ز لطف قبول
گرچه کردیم جرم‌ها ز فضول

مولانا فرزند خود سلطان ولد را همراه جمعی به دمشق فرستاد تا شمس تبریزی را به قونیه بازگردانند. شمس تبریزی بازگشت و سلطان ولد به شکرانهٔ این موهبت یک ماه پیاده در رکاب شمس تبریزی راه پیمود تا آنکه به قونیه رسیدند و مولانا از گرداب غم و اندوه رها شد.

غیبت دائم شمس تبریزی

آرامگاه شمس تبریزی

پس از مدتی دوباره حسادت مریدان برانگیخته شد و آزار شمس تبریزی را از سر گرفتند. شمس تبریزی از کردارهایشان رنجید تاجایی که به سلطان ولد شکایت کرد: خواهم این بار آنچنان رفتن
که نداند کسی کجایم من
همه گردند در طلب عاجز
ندهد کس نشان ز من هرگز
چون بمانم دراز، گویند این که ورا دشمنی بکشت یقین
شمس تبریزی سرانجام بی‌خبر از قونیه رفت و ناپدید شد. تاریخ سفر او و چگونگی آن به درستی دانسته نیست.

شیدایی مولانا

مولانا در دوری شمس تبریزی ناآرام شد و روز و شب در سماع بود و حال آشفته‌اش در شهر بر سر زبان‌ها افتاد.
روز و شب در سماع رقصان شد
بر زمین همچو چرخ گردان شد
مولانا به شام و دمشق رفت اما شمس را نیافت و به قونیه بازگشت. او هر چند شمس تبریزی را نیافت؛ ولی حقیقت شمس تبریزی را در خود یافت و دریافت آنچه او در پی آن است در خودش حاضر و متحقق است. مولانا به قونیه بازگشت و رقص و سماع را از سر گرفت و جوان و خاص و عام مانند ذره‌ای در آفتاب پر انوار او می‌گشتند و چرخ می‌زدند. مولانا سماع را وسیله‌ای برای تمرین رهایی و گریز می‌دید. چیزی که به روح کمک می‌کرد تا در رهایی از آنچه او را مقید در عالم حس و ماده می‌دارد پله پله تا بام عالم قدس عروج کند. چندین سال گذشت و باز حال و هوای شمس تبریزی در سرش افتاد و به دمشق رفت؛ اما باز هم شمس تبریزی را نیافت و ب

مولانا رومی و صلاح الدین زرکوب

مولانا همچون عارفان و صوفیان بر این باور بود که جهان هرگز از مظهر حق خالی نمی‌شود و حق در همهٔ مظاهر پیدا و ظاهر است و اینک باید دید که آن آفتاب جهان‌تاب از کدامین کرانه سر برون می‌آورد و از وجود چه کسی نمایان می‌شود. روزی مولانا از کنار زرکوبان می‌گذشت. از آواز ضرب او به چرخ درآمد و شیخ صلاح‌الدین زرکوب به الهام از دکان بیرون آمد و سر در قدم مولانا نهاد و از وقت نماز پیشین تا نماز دیگر با مولانا در سماع بود. بدین‌سان مولانا شیفتهٔ صلاح‌الدین شد و شیخ صلاح‌الدین زرکوب جای خالی شمس تبریزی را تا حدودی پر کرد. صلاح‌الدین مردی عامی و درس نخوانده از مردم قونیه بود و پیشهٔ زرکوبی داشت. مولانا، زرکوب را جانشین خود کرد و حتی سلطان ولد با همه دانشش از او پیروی می‌نمود. هر چند سلطان ولد تسلیم سفارش پدرش بود ولی جایگاه خود را به‌ویژه در علوم و معارف برتر از زرکوب می‌دانست؛ اما سرانجام دریافت که دانش و معارف ظاهری چاره‌ساز مشکلات روحی و معنوی نیست. او با این باور مرید زرکوب شد. صلاح‌الدین زرکوب نیز همانند شمس مورد حسادت مریدان بود اما به هر حال مولانا تا ۱۰ سال با او انس داشت تا اینکه زرکوب بیمار شد و جان سپرد و در قونیه به خاک سپرده شد.

مولانا و حساب الدین چلبی

حسام‌الدین چلبی از عارفان بزرگ و مرید مولانا بود. او در سال ۶۲۲ ه‍.ق (۱۲۲۵ م) در قونیه زاده شد. خانواده او اصالتاً اهل ارومیه بودند که به قونیه مهاجرت کرده بودند بدین جهت مولانا او را در مقدمه مثنوی، اورموی خوانده است.لقب دیگر او «ابن اخی ترک» بود. مولانا با او نیز ۱۰ سال همنشین بود. مولانا به سفارش حسام‌الدین مثنوی معنوی را به رشتهٔ نگارش درآورد و گه‌گاه در مثنوی نام حسام‌الدین به چشم می‌خورد به همین سبب در ابتدای امر نام حسامی‌نامه را برای مثنوی معنوی برمی‌گزیند.

درگذشت مولانا

آرامگاه مولانا

مولانا، پس از مدت‌ها بیماری در پی تبی سوزان در غروب یکشنبه ۵ جمادی الآخر ۶۷۲ قمری برابر با ۴ دی ۶۵۲ خورشیدی (۱۲۷۳ م) درگذشت. در آن روز پرسوز، قونیه در یخ‌بندان بود. سیل پرخروش مردم، پیر و جوان، مسلمان و گبر، مسیحی و یهودی همگی در این ماتم شرکت داشتند. افلاکی می‌گوید: «بسی مستکبران و منکران که آن روز، زنّار بریدند و ایمان آوردند.» و ۴۰ شبانه‌روز این عزا و سوگ بر پا بود: بعد چل روز سوی خانه شدند
همه مشغول این فسانه شدند
روز و شب بود گفتشان همه این
که شد آن گنج زیر خاک دفین

آثار مولانا

عشق به خدا، انسان‌دوستی، و جستجوی حقیقت از مفاهیم محوری آثار مولانا است که همچنان پس از قرن‌ها، مورد توجه و احترام مردم سراسر جهان قرار دارد. مولانا با اشعار و آثار خود، پیامی از عشق و معنویت به جهان هدیه داد که همچنان در قلب‌ها زنده است و به عنوان یکی از بزرگ‌ترین شخصیت‌های عرفانی و ادبی جهان شناخته می‌شود. مولانا آثار متعددی از خود به جای گذاشته که مهم‌ترین آن‌ها عبارتند از:

مثنوی و معنوی

مثنوی و معنوی

مثنوی معنوی مهم‌ترین و مشهورترین اثر مولانا است که از آن به عنوان «قرآن فارسی» یاد می‌شود. این کتاب شامل شش دفتر است و بیش از ۲۵ هزار بیت دارد. مثنوی معنوی، یک منظومه حماسی-عرفانی است که در آن مولانا از طریق داستان‌ها و حکایات، مفاهیم عمیق عرفانی و اخلاقی را به خواننده منتقل می‌کند. مولانا در مثنوی معنوی به تبیین عشق الهی، وحدت وجود و معنای زندگی می‌پردازد.هر داستان و حکایت در مثنوی معنوی با هدفی خاص و با پیامی عرفانی و اخلاقی بیان می‌شود. مولانا از زبان ساده و روزمره برای بیان مفاهیم پیچیده استفاده می‌کند و این باعث می‌شود که مثنوی معنوی به یک اثر قابل فهم و محبوب تبدیل شود. این کتاب در طول قرن‌ها الهام‌بخش عارفان، شاعران و اندیشمندان بسیاری بوده است.

دیوان شمس تبریزی

دیوان شمس تبریزی

دیوان شمس تبریزی یا همان دیوان کبیر، مجموعه‌ای از غزلیات و رباعیات مولانا است که در وصف و یاد شمس تبریزی سروده شده است. این اثر پر از شور و عشق الهی است و مولانا در آن به وصف حالات عرفانی و معنوی خود پرداخته است. غزلیات دیوان شمس سرشار از احساسات عمیق و بی‌پایان مولانا نسبت به شمس است که به عنوان نمادی از عشق الهی در اشعار او ظاهر می‌شود.
دیوان شمس تبریزی یکی از آثار برجسته مولانا در حوزه شعر فارسی است که تأثیر زیادی بر ادبیات عرفانی و صوفیانه داشته است. اشعار این دیوان، مولانا را به عنوان یکی از بزرگ‌ترین شاعران و عارفان تاریخ ادبیات جهان معرفی کرده است.

فیه ما فیه

فیه ما فیه مجموعه‌ای از سخنان و گفتارهای مولانا است که توسط مریدانش گردآوری شده است. این کتاب شامل مباحث عرفانی، دینی، و فلسفی است که مولانا در جلسات خصوصی و عمومی خود بیان کرده است. فیه ما فیه به عنوان یک اثر نثر عرفانی، دیدگاه‌های مولانا را درباره مسائل مختلف زندگی و معنویت ارائه می‌دهد.
فیه ما فیه به دلیل بیان ساده و روشن خود، به عنوان یک اثر ارزشمند در ادبیات عرفانی شناخته می‌شود. این کتاب نشان‌دهنده عمق اندیشه و فلسفه مولانا در زمینه‌های مختلف است و همچنان مورد مطالعه و بررسی قرار می‌گیرد.

مجالس سبعه

مجالس سبعه شامل هفت مجلس یا خطبه است که مولانا در جمع مریدان و پیروانش ایراد کرده است. این مجالس به موضوعات مختلف دینی و عرفانی می‌پردازد و در آن‌ها مولانا به تبیین مفاهیم عمیق معنوی و اخلاقی پرداخته است. مجالس سبعه یکی دیگر از آثار نثر مولانا است که نشان‌دهنده دانش و بینش عمیق او در حوزه‌های مختلف عرفانی است.

مکاتیب

مکاتیب مجموعه‌ای از نامه‌های مولانا است که به مریدان، دوستان، و شخصیت‌های مختلف آن زمان نوشته است. این نامه‌ها بیانگر اندیشه‌ها و نگرش‌های مولانا درباره زندگی، عرفان، و مسائل روزمره است. مکاتیب به عنوان یکی از آثار نثر مولانا، دیدگاه‌های شخصی و اجتماعی او را به خوبی منعکس می‌کند.

تاثیر مولانا بر ادبیات ایران و عرفان اسلامی

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی با آثار بی‌نظیر خود تأثیر عمیقی بر ادبیات فارسی و عرفان اسلامی گذاشته است. آثار او نه تنها در ایران، بلکه در سراسر جهان مورد مطالعه و تحسین قرار گرفته‌اند. مثنوی معنوی به عنوان یکی از مهم‌ترین متون عرفانی و فلسفی جهان، الهام‌بخش شاعران، نویسندگان، و عارفان بسیاری بوده است. مولانا با استفاده از زبانی ساده و شیوا، مفاهیم پیچیده عرفانی را به خوانندگان خود منتقل کرده و با اشعار پرشور و عمیق خود، عشق الهی و معنویت را به تصویر کشیده است. دیدگاه‌های مولانا درباره عشق، وحدت وجود، و معنای زندگی همچنان به عنوان منابع مهمی در مطالعات عرفانی و دینی محسوب می‌شوند.

شعر مولانا

منابع

ویکی پدیا