غزنویان

غزنویان اولین سلسله ترکتبار ایرانی بودند که حکومت خراسان و ماوراءلنهر را به دست گرفتند و قلمرو خود را تا هند گسترش دهند.غزنویان سلسله ترک تباری بودند که از سال ۵۸۲ تا ۳۵۱ هجری قمری در شرق ایران حکومت کردند. آنها نسب خود را به یزدگرد سوم ساسانی میرساندند. این سلسله به نمایندگی از طرف خلفای اسلامی در شرق به انتشار اسلام مشغول بود. غزنویان بهدلیل فتوحاتی که در هندوستان داشتند، مورد توجه قرار گرفتند و شهرت قابلتوجهی یافتند. غزنویان پایههای حکومت خود را در غزنین بنا کردند. الپتکین و سبکتگین بهعنوان سپهسالاران سپاه، نقش مهمی در تشکیل سلسله غزنویان داشتند؛ اما بنیانگذار این سلسله، محمود غزنوی بود. بعدها با حضور سلجوقیان، غزنویان شکست خوردند و حکومت آنها به بخشهایی از افغانستان محدود شد. حکومت غزنویان از نظر هنردوستی و توجه به شاعران پارسیگو، اهمیت زیادی داشت.
آلپ تکین
آلپتگین سپهسالار تُرکنژاد در دستگاه سامانیان بود. آلپتگین در سالهای پایانی عمر خود یعنی سالهای ۹۶۲ الی ۹۶۳ میلادی به دلیل حمایت از پسر عبدالملک بن نوح سامانی، مورد غضب منصور بن نوح قرارگرفت و به بخارا خوانده شد. او که از ماجرای امر آگاه بود از خراسان به غزنه رفت و فرمانروای شبهمستقل شهر غزنی شد. وی پیش از فرمانروایی در غزنی، به سمت سپهسالار ارتش سامانیان در خراسان رسیده بود. پس از مرگ عبدالملک بن نوح، آلپتگین برای تاختوتاز به سوی هند رفت و در مسیر خود، ناگزیر شد از غزنه بگذرد. هنگامی که ابوعلی لویک حاکم غزنه اجازهٔ عبور به او نداد، پس از چهار ماه محاصره، شهر را تصرف کرد. سپس بنا به گفتهٔ جوزجانی، با دریافت منشوری از منصور بن نوح، موقعیت خود را تثبیت کرد.
آلپتکین بر خلاف تصور بسیاری بنیانگذار سلسله غزنویان نیست بلکه مقدمات شکلگیری این سلسله در غزنه را آماده کردهاست.
آلپتگین در ۲۰ شعبان ۳۵۲ قمری درگذشتو پیش از مرگ، فرزندش ابو اسحاق ابراهیم را نامزد
جانشینی خود کرد.او فردی خردمند بود و برای دانشمندان اهمیت زیادی قائل میشد.
اصالت
وی اصالتاً از ترکان کوچنشین آسیای مرکزی بود که بعدها دستگیر شد و به عنوان برده به پایتخت سامانیان یعنی بخارا آورده شد. جایی که که در آن به نیروی نظامی سامانیان وارد شد.اصل و نسب آلپ تگین در اصل بخشی از ترکهای عشایری بود که در استپهای آسیای مرکزی زندگی میکردند. علیرغم اینکه آلپ تگین از نژاد ترک بودهاست، گفته میشود به فارسی هم سخنرانی میکرد و به زبان فارسی تسلط داشت. در زمان سلطنت نوح اول (حک ۹۴۳–۹۵۴)، آلپ تگین به عنوان رئیس گارد سلطنتی (حاجب الحجاب) منصوب شد. آلپ تگین در زمان سلطنت پسر نوح و جانشین عبدالملک اول (۹۵۴–۹۶۱) به عنوان والی بلخ منصوب شد و تا سال ۹۶۱ فرمانده کل (سپهسالار) سپاه سامانیان شد. در خراسان و به این ترتیب جانشین ابومنصور محمد شد. در ۱۰ فوریه ۹۶۱، آلپ تگین به همراه وزیر خود ابوعبدالله محمد بن الشبلی به نیشاپور رسید. آلپ تگین همچنین نقش مهمی در انتصاب محمد بلعمی به عنوان وزیر ایفا کرد که بعدا با او متحد نزدیک شد.
۱ : سبکتکین

ابو منصور سُبُكْتِكِيْن ملقب به ناصرالدین والدوله یکی از فرمانروایان غزنوی بود که در نیمهٔ دوم قرن چهارم هجری میزیست. او یکی از خادمان و مشاوران آلپتگین بود که به مناصب بالا ارتقاء یافته و داماد او شده بود. جانشینان آلپتگین پس از مرگ او (۳۵۲ ه.ق) کاری از پیش نبردند و سبکتکین در سال ۳۶۶ هجری آنان را کنار زده و جایشان را گرفت. از این هنگام بر سرزمینهای زیر فرمانروایی غزنویان افزوده شد. هر چند که سبکتکین پیروزیهای بسیاری بهخصوص در سرزمین سند به دست آورد ولی همچنان اطاعت ظاهری خود را نسبت به فرمانروایان سامانی زمان خود ابراز میداشت و فرمانروایی مستقل بهشمار نمیآمد. او در سال ۳۸۷ هجری مرد و پسرش اسماعیل را که از دختر آلپتکین بود به جانشینی خود برگزید ولی پسر دیگرش محمود که در خراسان مقام سپهسالاری داشت بر برادر چیره شد و به فرمانروایی ایران رسید.
پیش از حکومت
سبکتگین نامی ترکی است به معنی «شاهزاده محبوب». خاندان سبکتگین از اهالی برسخان بودند. در یکی از نبردهای قبایل ترک، سبکتگین توسط بختیان اسیر شد و به بردهفروشی از چاچ فروخته شد. پس از آموزش نظامی در بردهخانهای در نخشب، در نیشابور به آلپتگین فروخته شد و آلپتگین او را به نگهبانان خود افزود. پس از مرگ آلپتگین در ۳۵۲ قمری، سبکتگین غلام ابو اسحاق ابراهیم پسر آلپتگین شد.
پس از مرگ ابواسحاق در ۳۵۵ قمری، بلگاتگین که از فرماندهان ترک و غلامان سابق
آلپتگین بود، به فرماندهی برگزیده شد و پس از مرگ او در ۳۶۴ قمری، بوریتگین یکی دیگر از غلامان آلپتگین قدرت را به دست گرفت. مردم به دلیل بیلیاقتی بوریتگین از لویک (که پیش از آلپتگین حاکم غزنه بود) دعوت کردند که دوباره به حکومت برگردد،
ولی سبکتگین او را دفع کرد و در ۲۷ شعبان ۳۶۶ قمری جانشین بوریتگین شد.
حکومت
سبکتگین خود را پیرو سامانیان میدانست و در سکههای ضرب شدهٔ او نام امیران سامانی پیش از نام وی آمده است. همچنین هنگامی که امیر نوح بن منصور از وی برای دفع شورش فائق و ابوعلی سیمجور کمک خواست، به یاری امیر سامانی شتافت و در ۳۸۴ قمری بر آنها چیره شد. نوح نیز به سبکتگین لقب ناصرالدین والدوله را داد.
سبکتگین اقطاعداری را اصلاح کرد و درآمد حاصله را به سپاهیان داد.
همچنین به نظر میرسد که ایجاد تشکیلاتی دیوانی غزنوی توسط وی انجام شدهباشد.
مرگ
سبکتگین در ۳۸۷ قمری درگذشت و پسرانش جانشین او شدند. محمود در فرماندهی سپاه نیشابور ماند. نصر به حکومت بست رسید و اسماعیل حاکم غزنه شد.
۲ : سلطان محمود غزنوی

ابوالقَاسِم مَحْمُود بن سبُکْتِگِین (۳۶۱–۴۲۱ ه.ق)، ملقب به سیفالدوله، سلطان ماضی، پرویز الملة، غازی، فاتح هندوستان، محمود بتشکن و مشهور به سلطان محمود غزنوی مقتدرترین سلطان از سلسله تُرکتبار غزنویان بود.سلطان محمود که اولین فرمانروای مستقل و بزرگترین فرد خاندان غزنوی بود، به جنگاوری و بیباکی و کثرت فتوحات و شکوه دربار در تاریخ اسلام، مخصوصاً غزوات او در هند و غنایمی که از آنجا آورده مشهور است. وی نخستین فرمانروا در قلمرو خلافت اسلامی بود که به خود عنوان «سلطان» داد تا استقلال خود را ، از دستگاه خلافت عباسی نشان دهد هر چند خلیفه فقط لقب امیر را برای او پذیرفته بود. وی شهر غزنی را به مرکز حکومت خود که شامل کشورهای کنونی افغانستان، شمال غرب هند، قسمتی از پاکستان و شرق ایران میشد، تبدیل کرد. سلطان محمود فتوحات خود را به غرب و شمال ایران گسترش داد و در سال ۱۰۲۹ به ری لشکر کشید حاکم آن یعنی مجدالدوله رستم دیلمی را خلع کرد و حملات خود را به شمالغربی ایران ادامه داد، بنابراین سلطان محمود، قدرتمندترین و گستردهترین امپراتوری شناخته شدهٔ جهان اسلام در دوران خلافت عباسی را تشکیل داد.
زندگی
او در ۱۰ محرّمِ سالِ ۳۶۱ ه.ق (۲ نوامبر ۹۷۱ میلادی) در شهر غزنی در منطقه زابلستان در جنوب افغانستان امروزی متولّد شد. پدرش، سبکتگین از لشکریان ترکتبار سپاه سامانیان بود که بنیان سلطنت غزنویان را در سال ۹۷۷ و در غزنی بنا نهاد. سبکتگین خودش را تابع سامانیان اعلام میکرد که بر خراسان و ماورالنهر حکومت داشتند. مادر محمود دختر اشرافی از زابلستان بود و از این رو در برخی منابع با نام محمود زاولی ("محمود از زابلستان") مشهور است. محمود بعد از مرگ پدرش سبکتگین به سال ۳۸۷ ه.ق پس از غلبه بر برادرش اسماعیل به امارت رسید. محمد و مسعود دو فرزند سلطان محمود با اختلاف سنی چند ماه (مسعود بزرگتر) از دو مادر زاده شدهاند درمورد مادر محمد اطلاعات کمی در دسترس هست و درمورد مادر مسعود نامی از او ذکر نشده فقط در تاریخ بیهقی از او به عنوان والدهٔ سلطان مسعود یاد شده است . محمد طبع شعری داشت و فردی سست عنصر بود ولی برخلاف او مسعود بسیار قدرتمند و جنگ طلب بود. محمود غزنوی در روز ۲۳ ربیعالثانی سال ۴۲۱ ه. ق(۶ می ۱۰۳۰ میلادی) در غزنی درگذشت. پس از مرگ او را امیر ماضی خواندند.
حکومت

در سال ۹۹۴ محمود به منظور کمک به امیر سامانی، نوح دوم، در تصرف خراسان از هواداران فائق خاصه به پدرش سبکتگین پیوست. در این دوره، امپراتوری سامانی بسیار ضعیف بود و اصلاحات سیاسی داخلی را تغییر داده بود زیرا جناح های مختلف برای تصاحب قدرت تلاش میکردند. از جمله اصلیترین آنها ابوالقاسم سیمجوری، فائق، ابوعلی بختوزین، آل بویه و آل افراسیاب بود.
سلطنت

سبکتگین در سال ۹۹۷ (میلادی) درگذشت و پسرش اسماعیل را به عنوان حاکم سلسله غزنوی جانشین خود کرد. دلیل انتخاب سبکتگین برای انتصاب اسماعیل به عنوان وارث نظر به محمود باتجربهتر، نامشخص است. ممکن است به دلیل مادر اسماعیل که دختر استاد قدیمی سبکتگین، آلپتیگین بود، باشد. محمود در مقابل این تصمیم واکنش نشان داد و با کمک برادر دیگرش ابوالمظفر نصر که والی بُست بود، سال بعد در جنگ غزنی اسماعیل را شکست داده و بر سریر سلطنت دودمان غزنوی تسلط یافت. در همان سال (۹۹۸)، محمود سپس به بلخ سفر کرد و به بزرگداشت امیر ابوالحارث منصور بن نوح پرداخت. وی سپس ابوالحسن اسفراینی را به عنوان وزیر خود منصوب کرد و از غزنی به جانب غرب لشکر کشید تا شهرهای قندهار و پس از آن بُست (لشکرگاه) را بگیرد و به شهر نظامی تبدیل کند.
خراسان

سلطان محمود بر ابوابراهیم اسماعیل بن نوح ملقب به منتصر سامانی چیره گشت. بعد از آن خلف بن احمد باقیماندهٔ صفاریان را از میان برداشت. سپس با خانان ترکستان به جنگ پرداخت و بعد از آرام کردن آن نواحی عزم فتح خوارزم و گرگانج را نمود و در سال ۳۹۲ ه.ق بهعنوان جهاد به هندوستان حمله برد و تا سال ۴۱۶ ه.ق در ظرف ۲۴ سال چندین جنگ کرد که ۱۲ غزوهٔ او مهمتر است.
هندوستان

اولین حمله محمود به هند شمالی در ۲۸ نوامبر ۱۰۰۱ آغاز گردید. لشکر وی در نبرد پیشاور با لشکر جی پال حکمران هندوشاهی جنگید و آنها را شکست داد. پس از تصرف سیستان وی تصمیم گرفت تا از آن طریق بر زمینهای بسیار حاصلخیز منطقه پنجاب تمرکز کند.
اولین لشکرکشی محمود به جنوب علیه یک دولت اسماعیلی بود که برای اولین بار در سال ۹۶۵ توسط داعی خلافت فاطمیان در مولتان ایجاد شده بود. دلیل این لشکرکشی جلب رضایت سیاسی خلافت عباسی بود. او همچنین در جاهای دیگر با فاطمیان درگیر شد. در این نبرد، جی پال تلاش کرد تا انتقام شکست نظامی قبلی خود را از دست پدر محمود که هزینه گستردهای برای جی پال داشت، بگیرد. پس از جانشینی آناندپال پسر جی پال، مبارزه برای انتقام از خودکشی پدرش همچنان ادامه داشت. آناندپال یک اتحادیه قدرتمند را تشکیل داد و به نبرد رفت اما در هنگام هرج و مرج فیلان در نبرد متحمل شکست شد. وی بار دیگر در سال ۱۰۰۸ و در لاهور بار دیگر علیه محمود لشکر کشید اما دوباره شکست خورد و مجبور شد تا اداره سلطنت شاهی اودبنداپور را به محمود واگذار کند.
پس از شکست اتحادیه هند و تصمیم برای مقابله به مثل، محمود به لشکرکشیهای منظم علیه آنان پرداخت و پادشاهیهای آنها را فتح کرده به حال خود گذاشت و تنها منطقه پنجاب را ضمیمه امپراتوری غزنویان کرد. وی همچنین تعهد نمود تا هر ساله به منطقه ثروتمند شمال غربی هند حمله کند.
در سال ۱۰۱۴ محمود لشکرکشی دیگری را به تانیشر هدایت کرد. سال بعد وی بدون موفقیت به کشمیر حمله کرد. در سال ۱۰۱۸ او به ماتورا حمله کرد و ائتلافی حاکمان آنجا را شکست داد و راجه چندرپالا را نیز کشت. محمود معبد بزرگ و باشکوه ماتورا را ویران کرد. به گفته محمدقاسم فرشته، در «تاریخ هندوستان» در (قرن شانزدهم و هفدهم)، شهر ماتورا ثروتمندترین شهر هند بود و به واسودیوا-کریشنا تقدیم شده بود. هنگامی که مورد حمله محمود غزنوی قرار گرفت، تمام بت ها در طی مدت بیست روز نابود شدند، طلا و نقره به عنوان غنیمت ذوب شدند.
در سال ۱۰۲۱ محمود از پادشاه قنوج در برابر چندلا گاندا حمایت کرد، و وی را شکست داد. در همان سال تریلوچاناپالا در رحیب کشته شد و پسرش بهیماپالا جانشین اش شد. در این سال لاهور نیز توسط محمود تسخیر گردید. در سال ۱۰۲۳، گوالیور را محاصره کرد، در ۱۰۲۵ به سومنات حمله کرد و حاکم آن بهیما اول فرار کرد.
در ۱۰۲۶، جاتها خسارات سنگینی به ارتش محمود وارد کرد، سال بعد (۱۰۲۷)، محمود انتقام اش را از جاتها را گرفت. جاتها از ۳۰۰ سال گذشته در برابر «اسلامی سازی» مقاومت میکردند. اگرچه ناوگان جاتها از محمود بزرگتر بود، اما گفته میشود که محمود در هر هزار و ۴۰۰ قایق خود حدود ۲۰ تیرانداز نفتی
داشت که میتوانست ناوگان دشمن را در آن واحد حریق سازد.
سومنات

بزرگترین جنگ سلطان محمود جنگ سومنات است که در سال ۴۱۶ هجری به وقوع پیوست. سلطان محمود شنیده بود که کلانترین بتخانهها در شهر سومنات است؛ لذا سلطان و سیصد هزار مرد جنگی از راه مولتان و اجمیر بعد از طی ریگستانهای بیآب رجپوتانه بر سومنات حمله نمودند. با این که راجههای هند جهت حفاظت این معبد جمع شده بودند ولی در نتیجه جنگ خونین تعداد زیادی از ایشان مقتول شدند و به غیر از تسلیم چاره ندیدند. سلطان محمود بتخانه را ویران کرد. در این بتخانه جواهرات گرانبهایی وجود داشت که سلطان همه را به غنیمت گرفته به غزنی آورد.
پادشاهیهای هند ناگارکوت، تانیشر، قنوج و گوالیور همه تسخیر شدند و به عنوان ایالتهای خراجگذار باقی ماندند.
محمود هرگز در شبه قاره شمال غربی حضور دائمی نداشت. ناگارکوت، تانیشر، ماتورا، قنوج،
کالنجر و سومنات همه توسط سلطان غزنوی تصرف شدند.
وفات

سلطان محمود غزنوی در آخرین نبرد خود و در سال ۴۲۱ به عمر ۵۸ سالگی درگذشت. مقبره وی در شهر غزنی افغانستان واقع شده است.
امپراتوری غزنوی به مدت ۱۵۷ سال توسط جانشینان سلطان محمود اداره میشد. امپراتوری سلجوقی که در حال گسترش بود بیشتر در غرب غزنویان تحرکات داشت. غوریان در سال ۵۴۵ غزنی را تصرف کردند و معزالدین محمد غوری خسرو ملک آخرین سلطان غزنویان را در سال ۵۸۳ در لاهور شکست داده امپراتوری بزرگ غزنویان را سرنگون نمود.
گستره قلمرو امپراتور غزنوی در پایان سلطنت سلطان محمود از ری در غرب به سمرقند
در شمال شرق و از دریای خزر در شمال غرب تا یمن در جنوب غرب و هندوستان در جنوب شرق بود.
روابط با عباسیان
پس از به رسمیت شناخته شدن محمود توسط خلافت عباسی در سال ۳۸۴، وی هر ساله وعده حمله جهانی به هند را میداد. در سال ۳۸۴ محمود یک سری کارزارهایی را انجام داد که طی آن اسماعیلیان مولتان قتلعام شدند.
علم در دوران سلطان محمود
غنایمی که از هند به غزنی آورده میشد بسیار فراوان بود، مورخان دستگاه غزنوی مانند ابوالفضل بیهقی و فردوسی توصیفاتی دربارهٔ عظمت پایتخت و همچنین حمایت شگرف سلطان فاتح از ادبیات ارائه میدهند. وی با حمایت از دانشمندان، تأسیس مراکز علمی، ایجاد باغها و ساخت مساجد، کاخها و کاروانسراها غزنی را به اولین مرکز ادبیات فارسی و یکی از شهرهای برجسته آسیای میانه و خاور میانه تبدیل کرد. محمود کتابخانههای کامل را از ری بخارا و اصفهان به غزنی آورد. وی حتی از دستگاه خوارزمشاه خواستار فرستادن افراد دانشآموخته خود به غزنی شد.
ادبیات

محمود یکی از سلاطین علم پرور بشمار میرود چنانکه دربار وی محل اجتماع ادیبان و دانشمندان آن زمان بود. اجتماع علما و شعرا در دستگاه محمود غزنوی و اشعار و کتبی که به نام او ترتیب یافته یکی از دلایل شهرت وی است. معروفترین شاعران دربار او عبارت بودند از: سنایی غزنوی، عنصری بلخی، فرخی سیستانی، عسجدی مروزی، منوچهری، زینتی، منشوری سمرقندی، کسائی مروزی، غضائری رازی و غیره. اگر چه حکیم ابوالقاسم فردوسی در زمان او میزیست و شاهنامه را به او تقدیم کرد ولی وابستگی به دربار محمود نداشت. از میان دانشمندان دستگاه محمودی ابوریحان بیرونی برجسته تر است. سلطان محمود از ابن سینا هم بارها درخواست نموده بود تا به دربار وی بیاید اما وی موافقت نمیکرد و از دست سلطان بهدلایل نامعلوم (احتمالا مذهب) متواری بود. از وزیران نامی دستگاه سلطان محمود این اشخاص بودهاند: فضل بن احمد اسفراینی، ابوالقاسم احمد بن حسن میمندی و ابوعلی حسن بن محمد بن میکائیل معروف به حسنک وزیر. دبیر مخصوص دربار سلطانمحمود ابونصر مشکان بوده است. ابوالفضل بیهقی نویسنده تاریخ بیهقی نیز تاریخنگار دوران غزنویان بوده است. متن یک نامه محمود غزنوی به پسرش مسعود به قرار زیر است:
دانسته آمده است که در این وقت که ما به جانب ری حرکت کردیم چنان واجب کند
از طریق حزم و احتیاط که مردی سدید و هوشیار را نصب کرده آید تا نکت نامهها و قصهها را بیرون می آرد و بر ما عرض میدهد و بیگانه را این شغل نتوان فرمود و خواجه ابونصر مشکان را بدین کار بازنتوان گذاشت. خواجه ابوالقاسم دبیر ایّده الله این کار کرده است و مردی پیر است و به شراب خوردن مشغول نیست. دانیم که آن فرزند او را از مهمات ما دریغ ندارد. اگر آن فرزند را از این گستاخی که ما همی کنیم کراهیت نیاید او را بزودی دستوری دهد تا این شغل کفایت کند
و نائبی گمارد آنجا و چون از این مهم فارغ شود به کار خویش بازآید ان شاء الله تعالی.
عقاید مذهبی

سلطان محمود در مذهب حنفی تعصب داشت و همو بود که بر شیعیان سخت میگرفت. به علت تعصب شدید وی، گروه کثیری از اسماعیلیان در ماوراءالنهر و خراسان و ری کشته شدند و یاران مجدالدوله به جرم معتزلی بودن از دم شمشیر گذشتند و قسمت اعظم کتابخانهٔ نفیس مجدالدوله طعمهٔ آتش سلطان محمود شد. پس از آنکه سلطنت غزنوی به وسیلهٔ سلطان محمود در شرق ایران تأسیس شد، وی میبایست به عنوان تابع خلیفه عباسی ضمن در نظر داشتن پایگاه خلافت، برای خود اعتبار ویژه کسب میکرد. سلطان محمود به همین منظور و به عنوان غازی (جنگجو) بتشکن راهی هندوستان شد و در ایران نیز براساس سیاست مذهبی خاص خود عمل میکرد که مبتنی بر حمایت از اهل سنت بود. او یکی از بزرگان اهل سنت بهشمار میرفت و داستانهای پر از پند و اندرزی از خود به جای گذاشته است. علت بسیاری از تصمیمگیریها و سیاستهای دولت غزنوی تعلیمات دینی محسوب میشود. به نظر میرسد سلطان محمود غزنوی به عنوان تابع خلافت عباسی به صورت نمادی تأییدکننده و تثبیتکننده مذهب اهل سنت درآمده و همچنین منشور و لوای خود را از خلافت عباسی میگرفت.
شخصیت سلطان محمود

سلطان محمود خود را «سایه خدای روی زمین» میپنداشت، قدرتی مطلق که اراده او به مثابه قانون است. او تقریباً در همه موارد به جزئیات توجه زیادی داشت و شخصاً بر کار هر بخش دیوان خود دولت نظارت دقیق داشت که همین نیز از دلایل موفقیت اش بشمار میرود. وی از نزدیک مراقب فعالیتهای عالیترین دولتهای امپراتوری خود، به ویژه فرماندهان نظامی بود زیرا او تحمل نمیکرد هرگونه بدرفتاری با مردم عادی داشته باشند و دستگاه استخبارات وی بهصورت دقیق گزارشها را به وی میرساند.
محمود همه وزرای خود را بدون توصیه وزیر اعظم خود منصوب کرد، هرچند گاه و بیگاه مجبور به این امر میشد، زیرا دین وی حکم میکرد که مسلمانان باید در همه زمینهها با هم مشورت داشته باشند. از نقل قولهای مشهور سلطان محمود:
وزیران دشمنان پادشاه هستند باید مراقب شان بود پا از حد شان فراتر نگذارند…
سلطان محمود جاسوسان زیادی داشت که مشرف نامیده میشدند که در سراسر امپراتوری او، تحت نظارت بخش ویژه ای در دیوان خاص فعالیت داشتند.
محمود حامی ادبیات، به ویژه شعر بود و گاهی او را در جمع شاعران با
استعداد یا در کاخ خود یا در باغ سلطنتی مییافتند. او غالباً نسبت به آنها سخاوتمند بود و با توجه به
استعداد و ارزششان بی وقفه پاداش شان را میپرداخت.
فردوسی و سلطان محمود

فردوسی در جایجای شاهنامه بیش از همه محمود را ستودهاست و ستودن دیگران بیشتر در لابهلای ستایش محمود آورده شدهاست. او در حدود ۲۵۰ بیت که گاهی بسیار بزرگنمایی شدهاست، محمود را ستوده و نام یا کنیهٔ او، ابوالقاسم را، نزدیک به سی بار یاد کردهاست. پشتیبانی و پاداش محمود و امید فردوسی بدان یکی از دلایل ستودن محمود بود.
تقدیم شاهنامه به سلطان محمود
فردوسی پیرامون ۳۶۷ ه.ق، سرایش شاهنامه را آغاز کرد و در اوایل این کار هم خود او ثروت و دارایی قابل توجهی داشت و هم برخی از بزرگان خراسان که به تاریخ باستان ایران علاقه داشتند، او را یاری میکردند. ولی به مرور زمان و پس از گذشت سالها، در حالی که فردوسی بیشتر شاهنامه را سروده بود، دچار فقر و تنگدستی شد. چنانکه خود او در این باره میگوید:
اَلا ای برآورده چرخ بلند/ چه داری به پیری مرا مستمند/چو بودم جوان برترم داشتی/ به پیری مرا خوار بگذاشتی/به جای عنانم عصا داد سال/پراکنده شد مال و برگشت حال
فردوسی چون در طی این کار، به تدریج ثروت و جوانی را از دست داد، به فکر افتاد که شاهنامه را به نام پادشاه بزرگی درآورد و با این تصور که سلطان محمود، قدر او را خواهد شناخت، شاهنامه را به نام او کرد و راه غزنین را در پیش گرفت. اما سلطان محمود که بیش از اساطیر و داستانهای پهلوانی، به اشعار ستایش آمیز شاعران علاقه داشت، قدر سخن فردوسی را ندانست و او را چنانکه شایستهاش بود، تشویق نکرد. علت اینکه شاهنامه مورد پسند سلطان محمود واقع نشد، درست معلوم نیست. برخی گفتهاند که به سبب بدگویی حسودان، فردوسی نزد سلطان محمود به بیدینی متهم شد. برخی از شاعران دربار سلطان محمود نسبت به فردوسی حسادت ورزیده و داستانهای شاهنامه و پهلوانان قدیم ایران را در نظر سلطان محمود، پست و ناچیز جلوه داده بودند.به هر حال، سلطان محمود، شاهنامه را بیارزش دانست و از رستم به زشتی یاد کرد و بر فردوسی خشمگین شد و گفت: «شاهنامه خود هیچ نیست، مگر حدیث رستم؛ و اندر سپاه من، هزار مرد چون رستم هست». فردوسی از این بی اعتنایی سلطان محمود برآشفت و چندین بیت در هجو سلطان محمود گفت و سپس از ترس مجازات، غزنین را ترک کرد و مدتی در شهرهای هرات، ری و طبرستان متواری بود و از شهری به شهر دیگر میرفت تا آنکه سرانجام در زادگاه خود «طوس» درگذشت. فردوسی را در شهر «طوس» و در باغی که متعلق به خودش بود، به خاک سپردند.
آمده است که چند سال بعد، سلطان محمود از رفتاری که با آن شاعر کرده بود، پشیمان شد و به فکر جبران گذشته افتاد و فرمان داد تا ثروت فراوانی را برای او از غزنین به طوس بفرستند و از او دلجویی کنند. اما روزی که هدیه سلطان را از غزنین به طوس میآوردند، جنازه شاعر را از طوس بیرون میبردند.از فردوسی تنها یک دختر به جا مانده بود که او نیز هدیه سلطان محمود را نپذیرفت. جنازه فردوسی اجازه دفن در گورستان مسلمانان را نیافت. منابع مختلف، علت دفن نشدن او در گورستان مسلمانان را مخالفت یکی از دانشمندان متعصب طوس دانسته اند.
فردوسی اشعاری در مدح سلطان محمود سروده است که
در بخش دوازدهم شاهنامه (قسمت "ستایش سلطان محمود") آمده است.
گرایش جنسی سلطان محمود

برخی مدارک و اشعار عین القضات همدانی و عطار و مولوی در مورد روابط همجنسگرایانه سلطان محمود با غلام ترک، به نام ملک ایاز، موجود است.
۳ : محمد غزنوی

سلطان محمد غزنوی پسر سلطان محمود غزنوی ، پس از درگذشت پدرش و بنا به وصیت او به سلطنت رسید.
محمد به توطئه مادر و عمه سلطان مسعود در روزهای برگزاری جشنهای شادی عید رمضان بازداشت شد و او را در دژی زندانی کردند.
برخی تاریخنگاران اعتقاد دارند پس از چندی از بازداشت او مسعود غزنوی کسانی
را فرستاد تا به چشمانش میل کشیده ، کورش کردند. ولی در کتاب تاریخ بیهقی یا زین الاخبار گردیزی که نزدیکترین منابع تاریخی به زمان وقوع ماجرا هستند ، هیچ اشاره یا شاهدی بر این ادعا نیامده و نیست ،
و بعید مینماید که این اتفاق هرگز افتاده باشد.
۴ : سلطان مسعود اول

سلطان مسعود یکم غزنوی، پسر سلطان محمود غزنوی بود که از سال ۴۲۱ هجری به مدت ۱۱ سال تا ۴۳۲ حکومت کرد. با مرگ محمود غزنوی بنا بر وصیت محمود، پسرش محمد جانشین او شد، اما مسعود که همواره خود را جانشین بر حق پدر میدانست، با حمایت امیران و لشکریان محمد، توانست بدون جنگ او را اسیر و کور سازد و خود تمام امور را به دست گیرد.
سلطنت به نسبت کوتاه مدت مسعود، از همان آغاز و تا انتها، درگیر توطئههای گوناگون درباریان و کشمکشهای دایم بین کسانی بود که از عهد محمود، در دیوان و درگاه نفوذ یافته بودند؛ که به نزاع پدریان و پسریان شهرت یافت. از جمله کارهایی که برای سلطان، باعث بدنامی شد، اقدام عجولانه وی در توقیف و اعدام خواجه حسن میکال نیشابوری معروف به حسنک وزیر بود.
مسعود در همان سالهای نخست سلطنتش، علیرغم وجود ترکمانان که در خراسان به غارت و تجاوز مشغول بودند؛ به یاد سنت دیرین پدر افتاد که غزوه و جهاد را در هر سال واجب میدانست.
طوایف سلجوقی در این ایام برای سلطان مسعود در تمامی خراسان گرفتاریهایی به وجود آورده بودند، همچنین علی تکین، در ماوراءالنهر و هارون پسر تونتاش در خوارزم علیه مسعود با ترکمانان همدست شده بودند، همچنین مسعود برای دفع خطر ابوکالیجار، امیر زیاری، به گرگان و طبرستان لشکر کشید.
به هنگام بازگشت به غزنه، به سبب وخامت اوضاع خراسان و ماوراءالنهر، به فکر چاره افتاد، اما علیرغم کوششهای که به عمل آورد، به سبب عمیق شدن بحران و نفوذ سلاجقه در منطقه، رفع آن مشکلات دیگر ممکن نبود. با آن که در طلخاب، سلجوقیان را شکست داد اما آنها را در عقبنشینی دنبال نکرد بهطوری که بار دیگر مهاجمان در حوالی سرخس سر برآوردند. با توجه به این دشواریها و شکستها از سلجوقیان، سلطان مسعود پیمان صلحی امضاء کرد که مطابق مفاد این پیمان نساء، باورد، فراوه و تمام بیابانهای اطراف به ترکمانان واگذار شد.
اما صلح دیری نپایید و مجدداً نزاع میان دو طرف درگرفت. سرانجام سلطان مسعود در حصار دندانقان شکست خورد و خراسان را نیز از دست داد. وی برای جبران شکست دندانقان، راهی هند شد. اما در میان راه با شورش سپاهیان خود که به خزاین او طمع کرده بودند رو به رو شد. شورشیان امیر محمد، برادرش را که ده سال پیش مسعود او را از سلطنت برکنار و کور کرده بود، به سلطنت نشاندند. مسعود، سرانجام در محلی به نام رباط ماریگله، به وسیله شورشیان محاصره شد و عاقبت به دست سپاهیان دستگیر و کشته شد.
با مرگ مسعود، اگر چه حکومت غزنویان در خارج از ایران و نیز در ولایت غزنه دوام یافت، اما در مسیر حوادث بعدی
ایران تأثیری نداشت به یک معنی حکومت آنها در ایران منقرض شد.
پیش از پدر
مسعود در زمان سلطنت پدرش سلطان محمود غزنوی فرمانده سپاه بود و فتوحاتی را به دست آورده بود. مدتی (تا ۴۰۸ قمری) حاکم هرات بود و در اواخر عمر محمود، مشغول سرکوبی مظفریان و آل کاکویه در ناحیهٔ ری و جبال بود.
تیرگی روابط سلطان محمود و امیر مسعود

سلطان محمود در سال ۴۰۶ ه.ق فرزند خویش مسعود را به ولیعهدی گماشت. وی در آن هنگام نوزده ساله بود. اما دشمنان مسعود با سخن چینیهای خویش به مرور سلطان محمود را نسبت به ولیعهد بدگمان کردند. مسعود خود از دشمنانش بدین صورت یاد کرده است که: «گاه گفتندی ما بیعت میستانیم لشکر را و گاه گفتندی قصد کرمان و عراق میداریم».
در هر صورت، سلطان محمود به دسیسه دشمنان، پیوسته مسعود را مورد شماتت قرار میداد
و در بزرگداشت فرزند دیگرش محمد که با مسعود همسن و سال بود، میکوشید و او را به رخ مسعود میکشید. به احتمال بسیار، سلطان محمود مسعود را به چشم حسادت مینگریست. سرانجام، محمود برای تنبیه مسعود او را از هرات به مولتان فرستاد اما چندی بعد،
او را از آنجا فراخواند و به هرات بازگردانید.
امیر محمد بر تخت غزنه

سلطان محمود غزنوی در حالی چشم از جهان فروبست که امیر مسعود در اصفهان به سر میبرد و امیر محمد در جوزجانان اقامت داشت.
مسعود هنگامی که در اصفهان از واقعه مرگ پدرش آگاه شد تصمیم گرفت که هرچه زودتر به سوی غزنین حرکت کند. وی در حوالی شهر ری اردو زد و از بر تخت نشستن امیر محمد آگاه شد.مسعود همچنین نامهای از طرف خلیفه عباسی القادر باالله دریافت کرد که در حقیقت پاسخ خلیفه به نامهای بود که مسعود به وی نوشته و در آن خلیفه را از مرگ محمود آگاه کرده و استحقاق خویش برای جانشینی پدر را گوشزد نموده بود. نامه خلیفه القادر باالله متضمن تسلیت مرگ محمود و تهنیت حکومت مسعود و توصیه به او برای عزیمت سریع به جانب خراسان بود. همچنین پیکهایی از غزنین به نزد مسعود رسید از طرف امیر یوسف (برادر سلطان محمود)، حاجب بزرگ علی، ابوسهل حمدوی این افراد مسعود را ولیعهد واقعی محمود دانسته و این نکته را گوشزد کردند که آنان برای پیشگیری از شورشهای احتمالی، به صورت موقت امیر محمد را بر تخت نشاندهاند. مدتی نگذشت که بزرگان و سپاهیان از نزد امیر محمد پراکنده شدند و به مسعود پیوستند زیرا سلطان محمد را رقیب مسعود نمیدیدند و روند امور بیانگر این واقعیت بود که سرانجام پیروزی از آن مسعود خواهد بود. بدین ترتیب امیر مسعود با اقتداری تمام برای بهدست آوردن تاج و تخت آماده میشد.
حاجب علی قریب که پس از سلطان محمود ضمن حفظ امنیت پایتخت و رسیدگی به امور حکومت، امیر محمد را در رسیدن به قدرت یاری کرده بود. اما وقتی بر او آشکار شد که امیر محمد از شجاعت، تدبیر و قاطعیتی که در آن موقع حساس ضرورت داشت برخوردار نیست و به صورت پنهان برای قدرت یابی مسعود دست به کار گردید. حاجب علی بعد از آنکه امیر یوسف سپهسالار را از پشتیبانی امیر محمد بازداشت، بسیاری از بزرگان لشکری و کشوری را به پرهیز از هواداری از آن سلطان جوان فراخواند.
حاجب علی به صورت ظاهر، امیر محمد را با بیست هزار سوار جنگی، برای مبارزه با مسعود از غزنین خارج کرد.
در آنجا وی مخفیانه گروه گروه لشکریان محمد را به فرار به نزد مسعود وادار میکرد. با این اتفاقات سپاهیان ضد امیر محمد برخاسته و «گفتند سلطان و خداوند ما مسعود است» محمد که به خیانت اطرافیان خویش پی برده بود، تصمیم به خودکشی گرفت اما غلامان او مانع شدند و آن امیر را بازداشت کردند.
بدین گونه دوران حکومت هفتماهه سلطان محمد به پایان آمد.
نزاع پدریان و پسریان

مسعود در اندیشه انتقام گرفتن از کسانی بود که در روزگار فرمانروایی سلطان محمود، او را آزرده بودند، اما در واقع، آنچه او را به رفتارهای نابخردانه با بعضی از بزرگان دولت سلطان محمود وادار نمود، توطئههای جمعی از افراد فرصت طلب بود. مسعود، حاجب بزرگ علی قریب را با وجود این که در قدرتگیری او نقش اساسی ای داشت دستگیر کرد، پس از غارت اموال و متعلقاتش، او را به زندان انداخت. بهانه امیر مسعود در این کار آن بود که حاجب علی «از حد خود درگذشت و سلطانی بنشاند و دیگر او را برداشت.»
در آن احوال بوسهل زوزنی در اداره حکومت امیر مسعود نقشی چشمگیر داشت. وی در عهد حکومت سلطان محمود، در آن هنگام که امیر مسعود امارت هرات را برعهده داشت، مورد حسادت دشمنان قرار گرفت و به تهمت بد مذهبی، به دستور سلطان محمود محبوس شد اما پس از مرگ محمود از غزنین فرار کرد و به حضور امیر مسعود رسید. وی در موقعیت جدید، امکان تسویه حساب با مخالفان سابق خویش را یافته بود.
بیهقی در روایت این رویدادها شرحی آموزنده از اختلاف و آشوب پس از مرگ یک حاکم، تغییر موضع گروههای گوناگون و گردآمدن آنان در کنار برنده، و از میان رفتن مقام و مال، و معمولاً جان بازنده به دست میدهد. در این مورد، بلندمرتبهترین مقامی که همه چیز را از دست داد حسنک وزیر بود، که وقتی مسعود غزنوی به سلطنت رسید به جرم قرمطی بودن او را بردار کرد و بیهقی شرح کامل بر دار کردن او را در تاریخ خود آورده است.
محمود پسر کوچکتر خود، را به جانشینی خود برگزیده و حسنک، چه در دوران زندگی محمود و چه پس از مرگ او، با تمام توان کوشیده بود تا آرزوی شاه برآورده شود. مسعود، که در اصفهان حکومت میکرد و در واقع در تبعیدی محترمانه به سر میبرد، برای گرفتن قدرت برخاست؛ به سادگی پیروز شد؛ برادر خود را سرنگون و کور کرد؛ و به تخت پادشاهی نشست. مسعود از بسیاری، به ویژه از حسنک، که نه تنها وزیر بود بلکه با او مخالفت کرده بود،انتقام گرفت. حسنک به تعلق به فرقهٔ اسماعیلی قرمطی متهم شد؛ اموالش را از او گرفتند؛ و دستور داده شد که نخست سنگسار و سپس به دار آویخته شود. بیهقی که شاهد ماجرا بود میگوید:
حسنک را سوی دار بردند و به جایگاه رسانیدند، بر مرکبی که هرگز ننشسته بود؛
و جلادش استوار ببست، و رسنها فرود آورد؛ و آواز دادند که: «سنگ دهید.» هیچکس دست به سنگ نمیکرد، و همه زارزار میگریستند خاصه نیشابوریان. پس مشتی رند را سیم دادند که سنگ زنند؛ و مرد خود مرده بود،
که جلادش رسن به گلو افکنده بود و خپه کرده.
فتح مکران و سقوط کرمان
بعد از درگذشت «معدان» که از جانب غزنویان بر ولایت مکران حکومت داشت، پسرانش عیسی و بوالعسکر بر سر جانشینی وی با یکدیگر درافتادند. عیسی بر برادرش پیروز شد ولی وی سر از اطاعت غزنویان پیچید و دولت معدانیان بلوچ را راه اندازی کرد. در واکنش به این اقدام، سلطان محمود به برادر او بوالعسکر وعده داد که بعد از بازگشت به غزنین، لشکری همراه او فرستد تا عیسی را از حکومت مکران برکنار ساخته، خود زمام امور آنجا را به دست گیرد.
اما مرگ محمود مانع از انجام وعده فرمانروای غزنوی گردید. در زمان حکومت کوتاه مدت امیر محمد غزنوی نیز علیرغم تمایل امیر غزنوی برای یاری بوالعسکر، فرصتی برای این کار فراهم نشد. اما امیر مسعود غزنوی تصمیم گرفت بوالعسکر را برای رویارویی با برادرش عیسی، یاری کند. در نبردی خونین که میان سپاهیان طرفین روی داد، سرانجام سپاه غزنوی پیروز گردید و غزنویان موفق گردیدند بوالعسکر را از جانب خویش به حکومت مکران بگمارند.
سلطان مسعود در حالی که از یک سو با حمله ترکمانان به خراسان رو به رو بود و از دیگر سو با مشکلات گستردهای در خوارزم، دست به گریبان بود، در کرمان رفتار نامطلوب سپاه غزنوی موجب گردید که غزنویان سلطه خویش بر کرمان را از دست بدهند؛ و اهالی آن ولایت از جور و ستم سپاهیان غزنوی به ستوه آمده بودند، بزرگان کرمان به ابی کالیجار شکایت نامه فرستادند.
آنان تقاضا کردند که سپاهی با سرداری توانمند
از سوی ال بویه به کرمان روی آورد تا مردم ولایت با سپاه یاد شده همدست شوند و سپاه غزنوی را از کرمان بیرون برانند. در جنگی سخت که
در نرماشیر روی داد، سپاه غزنوی از سپاه اعزامی از سوی آل بویه شکست خورد.
شورش احمد ینالتگین در هند و سلطان مسعود و خوارزم

سلطان مسعود کمی بعد از ورود به غزنین و استقرار بر اورنگ سلطنت، برای حفظ سلطه دولت غزنوی بر قسمتهایی از سرزمین هند که به تصرف غزنویان درآمده بود، احمد ینالتگین را سپهسالار غزنویان در هند انتخاب کرد. خواجه احمد بن حسن میمندی وزیر سلطان مسعود که از احمد ینالتگین آزرده خاطر بود، اما از فرمان سلطان مسعود نمیتوانست سرپیچی کند. خواجه احمد حسن اما از قاضی شیراز (ابوالحسن علی) که از سوی غزنویان امور مالی هند را به عهده داشت نیز به سختی دشمنی میورزید. خواجه احمد حسن به همین علت سعی کرد با هواداری از نظر سلطان، احمد ینالتگین را نیز خشنود ساخته و از طرفی احمد ینالتگین را به استقلال در امور خویش در برابر قاضی شیراز فراخواند.
وزیر احمد حسن که هم یا احمد ینالتگین سابقه کدورت داشت و هم نسبت به قاضی شیراز به شدت دشمنی میورزید، بذر نفاق و دشمنی را میان آن دو پراکند؛ بنابراین از همان ابتدای ورود احمد ینالتگین به هندوستان، میان وی و قاضی شیراز کشمکش روی داد.
احمد ینالتگین کمی بعد در راس لشکریان غزنوی، به بنارس رفت و دست به تاراج شهر نمود. این پیروزی احمد ینالتگین خشم شدید قاضی شیراز را در پی داشت. وی برای ضربه بر اعتبار و قدرت احمد ینالتگین، دست به کار توطئه شد و با ارسال نامهای برای سلطان مسعود غزنوی، از خیانت احمد ینالتگین سخن به میان آورد.از آنجا که در ماه محرم سال ۴۲۴ه. ق، وزیر احمد حسن میمندی درگذشته و احمد ینالتگین از پشتیبانی او بهرهمند نبود، سخن چینیهای مخالفان ضد او تأثیر فراوان داشت و سلطان مسعود برای سرکوب احمد ینالتگین دست به کار شد؛ و تلک هندو را که با اوضاع جغرافیایی سرزمین هند آشنایی داشت برای رویارویی با احمد ینالتگین رهسپار کرد. با ورود تلک هندو و سپاهیانش به سرزمین هند، احمد ینالتگین مجبور به فرار از لاهور گردید.سرانجام تلک هندو با کمک فرمانروای جتان احمد ینالتگین را از میان بردارند.
به سفارش وزیر احمد حسن میمندی مقرر گردید که آلتونتاش خوارزمشاه به نبرد با علی تگین فراخوانده شد. در نبردهای متعددی که میان سپاهیان آلتونتاش و علی تگین درگرفت، هربار پیروزی از آن یکی از طرفین بود. سرانجام با استقامت خوارزمشاه آلتونتاش و تدبیر وزیر خردمند او، احمد بن عبدالصمد شیرازی، چند روز بعد از نبرد دبوسی میان خوارزمشاه و علی تگین قرار صلح گذاشته شد و طرفین از مواضع خود عقبنشینی کردند. در همان گیر و دار، خوارزمشاه آلتونتاش در نتیجه زخمی که در نبرد دبوسی برداشته بود، از دنیا رفت و علی تگین نیز توانست از پیروزیهای خویش بهرهبرداری نماید.بعد از درگذشت آلتونتاش در سال ۴۲۳ ه.ق سلطان مسعود، فرزند او هارون را به حکومت خوارزم منصوب کرد. در آن هنگام سلطان مسعود با هدف کاهش قدرت خاندان آلتونتاش در خوارزم، از واگذاری عنوان خوارزمشاه به هارون خودداری کرد. همچنین خلعت و هدایایی که سلطان مسعود برای هارون فرستاد، به اندازه نیمی از عطایای سلطان محمود غزنوی به آلتونتاش بود. این اقدامات نابخردانه سلطان مسعود موجب آزردگی شدید هارون گردید.
کدورت هارون از مسعود زمانی بیشتر شد که به اطلاع او رسید که برادرش «ستی» که در دربار غزنویان به سر میبرد، به صورت عمد، از بام کاخ به زیر افکنده شده است. کشمکش قدرت میان هارون و عبدالجبار سرانجام موجب گردید که هارون ناراضی از غزنویان با علی تگین قراخانی پیمان اتحاد ببندد. هارون برای رویارویی با سلطان مسعود غزنوی تصمیم گرفت او را در یک زمان در دو جبهه گرفتار سازد. بر اساس همین برنامه، مقرر شد که هارون از خوارزم به سوی مرو لشکر کشی نماید و علی تگین، ترمذ و بلخ را مورد هجوم قرار دهد. اما غزنویان پس از مذاکره با علی تگین قراخانی قرارداد صلحی با وی بستند و به همین دلیل، علی تگین از همکاری ضد غزنویان خودداری ورزید.
هارون که با ترکمانان سلجوقی روابط دوستانهای داشت بعد از مرگ علی تگین، ترکمانان سلجوقی را که از پسران علی تگین آزرده بودند، به خوارزم فراخواند. چندی بعد، هارون با تجهیز ترکمانان سلجوقی، آنان را به عنوان مقدمه لشکر خویش به سوی مرو فرستاد. اما به وسیله چند تن از غلامانش از پای درآمد. پس از این واقعه، سپاهیان هارون به سوی خوارزم بازگشتند و نقشه او برای تصرف مرو ناکام ماند.
هرچند حرکت هارون به جایی نرسید اما سلطان مسعود با برخورد نابخردانه
خویش با هارون بن آلتونتاش، در یکی از مهمترین قسمتهای قلمرو غزنوی، یعنی خوارزم، که به ویژه از لحاظ موقعیت نظامی در آن برهه زمانی، اهمیتی سرنوشت ساز برای غزنویان داشت، فرصتی طلایی برای ترکمانان سلجوقی فراهم کرد
تا با آسودگی خیال برای رویارویی با سلطان مسعود غزنوی آماده شوند.
۵ : محمد غزنوی برای بار دوم
۶ : مودود

سلطان مودود غزنوی یکی از پادشاهان سلسلهٔ غزنوی بود که در سال ۴۳۲ هجری قمری پس از شکست دادن عمویش محمد، بر تخت نشست.
مودود در برخی از سفرهای جنگی پدرش سلطان مسعود، مانند سفر به گرگان و طبرستان در ۴۲۵ قمری همراه او بود و در برخی جنگها فرماندهٔ سپاه بود. مودود در ربیعالاول ۴۳۰ به ولیعهدی مسعود منصوب شد.
در سال ۴۳۲ سلطان مسعود غزنوی پدر وی به دست لشکریانش ابتدا زندانی و سپس کشته شد. لشکریان برادر سلطان مسعود به نام محمد را بر تخت شاهی نشاندند؛ ولی مودود پس از آگاهی از این پیشآمد به غزنین پایتخت غزنویان تاخت و با از میان بردن تمامی مخالفان به شاهی رسید. نبرد مودود و محمد در ۱۳ رجب یا ۳ شعبان در ننگرهار انجام شد که با پیروزی مودود به پایان رسید.
مودود در ۲۳ شعبان ۴۳۲ در غزنی به تخت نشست و عمویش عبدالرشید را دستگیر و زندانی کرد. در همان سال، برادرش مجدود در مولتان و لاهور شورش کرد؛ ولی با مرگ مجدود در ذیحجه، شورش به جایی نرسید. سپاه فرستادهشده توسط مودود برای سرکوبی شورش به فرماندهی فقیه سلیطی هندویان شورشی و اسماعیلیان را سرکوب کرد. در ۴۳۵ قمری، سه شاهزادهٔ هندی، لاهور را محاصره کردند. نیروهای مودود به کمک حاکم لاهور شتافتند و شاهزادگان را شکست دادند.
مودود در حالی که در صدد جنگ با سلجوقیان بود، به مرض قولنج درگذشت.
تاریخ دقیق مرگ مودود مشخص نیست. بر اساس گفتهٔ ابن اثیر و ابن بابا تاریخ مرگ مودود، ۲۰ یا ۲۱ رجب ۴۴۱ قمری (۱۸ یا ۱۹ دسامبر ۱۰۴۹ میلادی) است؛ در حالی که حسینی ۲۵ جمادیالثانی ۴۴۰ (۵ دسامبر ۱۰۴۸) را بیان میکند. از میان مورخان معاصر، زامباور رجب ۴۴۰ را پیشنهاد کرد
و لینپول زمانی در سال ۴۴۰ قمری را پذیرفت.
۷ : مسعود دوم ابن مودود

کودکی که کلا چند هفته بیشتر حکومت نکرد
۸ :علی بن مسعود غزنوی
ابوالحسن علی بن مسعود بن محمود غزنوی ملقب به بهاءالدوله سلطان غزنوی بود. او عموی مسعود پسر مودود بود که به جای پدر به سلطنت رسیدهبود، ولی به علت خردسالی مسعود را از سلطنت کنارنهادند و بهاءالدوله علی ۴۴۰ هجری قمری به جای برادرزاده بر تخت نشست. سلطنت او دو سال بیشتر به درازا نینجامید، چرا که در ۴۴۱ هجری قمری هنگامی که عبدالرشید آهنگ تصرف غزنه را نمود، علی فرمانروایی را وانهاد و گریخت.
۹: عبدالرشید غزنوی

عبدالرشید ابومنصور عزالدولة بن محمود بن سبکتگین سلطان غزنوی در میان سالهای ۴۴۱ تا ۴۴۳ هجری قمری (۱۰۵۰-۱۰۵۳ میلادی) بود.او پسر سلطان محمود غزنوی بود که پس از مرگ مودود در رجب ۴۴۱ هجری و فرمانروایی گذرای مسعود دوم و بهاءالدوله علی بن مسعود به فرمانروایی غزنویان رسید. او لشکری را به رهبری غلامی ترک به نام طغرل را در رأس سپاهی به نبرد خراسان که در تصرف سلجوقیان بود فرستاد. طغرل توانست پیروزیهایی را در برابر الب ارسلان بن چغری بیگ در شمال افغانستان کنونی به دست آورد. پس از آن عبدالرشید، طغرل را به جنگ با امتداد صفاریان حاکم بر سیستان -که اکنون خراجگزار سلجوقیان شدهبودند- فرستاد. طغرل پیروزیهای چشمگیری در برابر صفاریان به دست آورد، اگرچه نتوانست کار آنها را یکسره به پایان رساند. این پیروزیها طغرل را غره ساخت و او را به طمع دستیابی به تاج و تخت عبدالرشید انداخت؛ در نتیجه به سوی غزنی پسنشست و بر ولی نعمت خود تاخت. عبدالرشید در برابر او تاب پایداری نیاورد و کشتهشد. پس از آن طغرل خود بر تخت نشست و با کشتار فرزندان نرینهٔ غزنوی حمام خون به راه انداخت. او یازده شاهزادهٔ مذکر غزنوی را بیرحمانه از دم تیغ گذراند و با یکی از دختران سلطان مسعود به زور ازدواج کرد. پس از چهل روز سلطنت ستمگرانه، سرانجام هواخواهان فرمانروایی غزنویان طغرل را به قتل رساندند و فرخزاد بن مسعود را بر تخت نشاندند. سن عبدالرشید را در هنگام مرگ ۳۰ سال ذکر کردهاند. او در دورهٔ سلطنت گذرایش پشتیبان ادیبان و دانشمندان بود.
۱۰ : طغرل غاصب

طغرل غزنوی یا طغرل بوظان (نام کامل: قوامالدوله ابوسعید طغرل)، یک سردار (غلام) ترک و ربایشگر تاجوتخت غزنوی بود. او در اصل یک غلامِ در فرمانبرداری غزنویان بود. پس از ربودن تاجوتخت غزنوی از دست عبدالرشید غزنوی و کشتار یازده تن از شاهزادگان غزنوی، نفرینشده، بدشگون، خودپسند و خوار شناخته شد.طغرل کار خود را در جایگاه غلام سلطان محمود آغاز کرد و در زمان پادشاهی عبدالرشید به فرماندهی ارتش رسید.
طغرل در سال ۴۳–۱۰۴۲ با ۲۰۰۰ سپاهی به سیستان تاخت و یکی از مردان خانواده صفاریان بهنام ابونصر را گرفت. ابونصر به غزنه فرستاده شد و سپس با پسر وزیر غزنوی، احمدحسن میمندی جابجا شد. با این همه، طغرل پیشروی خود را پی گرفت و کرکویه را گرفت و به کشتار بیرویه مسلمانان و زرتشتیان دست زد.
طغرل لشکری را در برابر آلپ ارسلان رهبری کرد و در زمستان ۱۰۵۱ در هوپیان در هندوکش پیروز شد. طغرل پس از شکست آلپ ارسلان به سیستان لشکر کشید. او دژ طاق را محاصره کرد و یک ماه آن را در محاصره نگه داشت و لشکر کشید سلجوقی به فرماندهی پایغو را شکست داد.
طغرل که نتوانست طاق را بگیرد، لشکر خود را به غزنه رساند و با فرستادن نامههایی به عبدالرشید غزنوی بر نافرمانی ارتش تأکید کرد. رشید، پر از ترس شورش، به ارگ خود پناه برد. طغرل پس از درآمدن به ارگ، پپشیبانی پادگان را به دست آورد و عبدالرشید غزنوی را همراه با یازده شاهزادهٔ غزنوی دیگر کشت.
غزنه در دست طغرل بود که نامههایی به سردار قرقیز غلام ترک، فرمانده نیروهای غزنوی در هند فرستاد به امید اینکه پشتیبانی او را بهدست آورد. قرقیز در پاسخ، طغرل و کشتار شاهزادگان غزنوی را محکوم کرد. در همین حال طغرل برای روا جلوه دادن پادشاهی دختر سلطان مسعود غزنوی را به همسری گرفت و به ضرب سکه با چهره او پرداخت.
با این همه، قرقیز نامههایی را به فرماندهان پادگان و ارتش فرستاد
و غلامی به نام نوشتگین را به کشتن طغرل برانگیخت. زمانی که قرقیز
و لشکریانش به غزنه رسیدند، سر طغرل پیرامون شهر رژه میرفت.
۱۱ : فرخزاد

ابوشجاع فرخ زاد بن مسعود بن محمود سلطان غزنوی بود که میان سالهای ۴۴۳-۴۵۲ هجری قمری/۱۰۵۲-۱۰۵۹ میلادی بر حدود افغانستان کنونی و شمال هندوستان فرمان میراند.فرخزاد پس از عمویش عبدالرشید و در پی حکومت کودتایی و خونبار طغرل به تاجوتخت دست یافت. در زمان او چغری بیگ سلجوقی به قلمرو غزنویان تاخت، ولی سپهسالار غزنوی؛ حاجب قرقیز؛ آنان را پس راند. سپس فرخزاد در اندیشهٔ تصرف تخارستان افتاد -که در آن زمان در کنترل سلجوقیان بود- ولی شکست خورد و سرانجام کار به صلح کشید. فرخزاد در آوریل ۱۰۵۹ درگذشت؛ او در این زمان سی و چهارساله بود. در زمان سلطنت فرخزاد بود که نخستین بار عبارت السلطان المعظم بر سکههای غزنوی دیده شده است.
۱۲ : ابراهیم

سلطان ابوالمظفر ظهیرالدوله رضیالدین ابراهیم بن مسعود بن محمود غزنوی (زادهٔ ۴۲۴ هجری قمری/۱۰۳۳ میلادی- مرگ ۴۹۲ هجری قمری/۱۰۹۹ میلادی) نهمین فرمانروای غزنوی از پشت سبکتگین بود. ابراهیم طولانیترین دوران سلطنت را در میان غزنویان داراست، وی نزدیک به ۴۲ سال بر سر کار بود.
۱۳ : مسعود بن ابراهیم

علاءالدوله والدین ابوسعد مسعود بن ابراهیم سلطان غزنوی در میان سالهای ۴۹۲-۵۰۸ هجری قمری/۱۰۹۹-۱۱۱۵ میلادی بود.دوران زمامداری ابوسعد مسعود به ویژه در مرزهای غربی با سلجوقیان به صلح گذشت. او در زمان فرمانروایی پدرش با گوهرخاتون دختر ملکشاه سلجوقی ازدواج کردهبود. با این همه در ۴۹۵ هجری، کنتغدی -سپهسالار و بردهٔ شورشی سلطان سنجر- به سرزمین غزنویان تاخت و غزنه را محاصره نمود. مسعود در هندوستان اقداماتی نظامی انجام دادهبود. وی راجهٔ قنوج را شکستداده و تا مرکز هندوستان هم پیشروی کردهبود. اکتشافات دههٔ ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میلادی هیئت باستانشناسی ایتالیایی در غزنی پرده از ساخت کاخها و باغهای شکوهمندی برداشتهاست که میباید با سرمایهٔ داراییهای تاراج شدهٔ هند ساخته شدهباشند.
۱۴ : شیرزاد
عضدالدوله شیرزاد، معروف به شیرزاد (شیرزاد) سلطان امپراتوری غزنوی از ۱۱۱۵ تا ۱۱۱۶ میلادی بود. شیرزاد پسر مسعود سوم (ح. ۱۰۹۹–۱۱۱۵) بود و در زمان پادشاهی پدرش در هندوستان فرماندار بود. قائم مقام شیرزاد قیوم الملک نظام الدین بود. شیرزاد در دوران فرمانداری خود با شاعر ایرانی مسعود سعد سلمان که اخیراً از زندان نای آزاد شده بود، روابط بسیار نزدیکی داشت. مسعود سعد سلمان در یکی از اشعار خود از امیر کیکاووس در دربار شیرزاد در شهر لاهور یاد می کند که احتمالاً حاکم زیاری و نویسنده قابوس نامه بوده است. احتمالاً در زمان به سلطنت رسیدن او بود که شیرزاد لقب کمال الدوله را بدست آورد. او یک سال حکومت کرد تا اینکه در فوریه ۱۱۱۶ توسط برادرش ارسلان شاه سرنگون شد. شیرزاد به سرزمین های خزر گریخت و در آنجا به اسپهبد حاکم از خاندان محلی باوندیان طبرستان پناه گرفت. شیرزاد با کمک اسپهبد در ماه آوریل تا می به زیارت مکه رفت. پس از بازگشت، شیرزاد تلاش کرد تا تاج و تخت را از برادرش پس بگیرد، اما توسط برادرش کشته شد. هیچ سکه ای از شیرزاد در دست نیست، و این نشان می دهد که وی آنقدر حکومت نکرده است که سکه ای ضرب شده باشد البته ممکن است هنوز سکه ای از او پیدا نشده باشد.
۱۵: ارسلان شاه

ابوالملوک سلطانالدوله ارسلانشاه ابراهیم بن مسعود سلطان غزنوی میان سالهای ۵۰۹-۵۱۱ هجری قمری/۱۱۱۶-۱۱۸ میلادی بود. او را در تاریخ با نامهای ملک ارسلان و ارسلان نیز خواندهاند.هنگامی که پدر ارسلانشاه ؛مسعود سوم؛ در ۵۰۸ هجری درگذشت، پسر دومش عضدالدوله شیرزاد برای مدت کوتاهی در غزنی بر تخت جانشینی پدر نشست. ارسلانشاه پسر سوم مسعود از بطن گوهر خاتون دختر ملکشاه بود. یک سال پس از پادشاهی شیرزاد، ارسلانشاه او را از تخت به زیر کشید و از میان برد و خود در ۶ شوال ۵۰۹ هجری بر تخت سلطنت غزنوی تکیهزد. او همهٔ برادران دیگرش را یا به زندان انداخت یا کورنمود. تنها برادر ناتنیاش بهرامشاه بود که توانست از دست او بگریزد و در امان ماند. بهرامشاه در تگینآباد در نزدیکی قندهار بر برادر شورید، ولی نیروهایش از ارسلانشاه شکست خوردند و خود نیز به سیستان و کرمان گریخت. ارسلانشاه بیرقیب نیز به تحکیم پایههای قدرتش پرداخت. در این زمان بهرامشاه توانست به دربار سلجوقیان در مرو رفته و به سلطان سنجر نزدیکشود. سلطان سنجر با اکراه نیروهایی را در اختیار او گذارد و بهرامشاه هم توانست پیروزیهایی در برابر ارسلانشاه به دست آورد. سرانجام با وجود فیلهای هراسناک در سپاه غزنوی، بهرامشاه بر برادر پیروز شد و ارسلانشاه هم به متصرفات غزنوی در هندوستان گریخت. ارسلانشاه سپاهی را در هند فراهم آورد و به غزنه لشکرکشید و این شهر را در محاصرهگرفت، بهرامشاه تاب مقاومت نیاورد و گریخت. سلطان سنجر باز سپاهی در اختیار بهرامشاه گذاشت، این بار او غزنی را گشود و در جمادیالثانی ۵۱۲ هجری ارسلانشاه را به قتلرساند.
۱۶ : بهرام شاه

بهرامشاه غزنوی، پسر مسعود سوم و پانزدهمین سلطان دودمان غزنوی بود. لقبهای او معینالدوله، یمینالدوله و معزالدوله بود. وی در سال ۵۱۲ بر تخت پادشاهی نشست. بهرامشاه به یاری سلطان سنجرسلجوقی، برادر خود ارسلانشاه غزنوی را نزدیک غزنه مغلوب کرد (۵۱۰ ه.ق) و بر تخت نشست. در ۵۱۲ ه.ق دو بار به هند لشکر کشید و محمد حلیم را گرفت و در بند کرد. در حدود ۵۴۳ ه.ق کشمکش سختی بین بهرامشاه و غوریان درگرفت. بهرامشاه، قطبالدین محمد غوری را به قتل رسانید و سیفالدین سوری به خونخواهی برادرش قطبالدین غزنه را گرفت اما بهرامشاه غزنه را بازگرفت و سیفالدین را به خِفّت کشت. در ۵۴۶ ه.ق علاءالدین حسین جهانسوز به انتقام برادرش سیفالدین غزنه را گرفت و آن شهر را سوزاند و ویران کرد. بهرامشاه به هند رفت و بعد از انصراف و مراجعت لشکر غور به غزنه بازآمد.بهرامشاه در سال ۵۴۷ پس از شکست و در راه هندوستان درگذشت. سنایی غزنوی کتاب حدیقةالحقیقه خود و ابوالمعالی نصرالله منشی، کلیله و دمنه را به نام این پادشاه نوشتند. بهرامشاه همچنین با مسعود سعد سلمان و حسن غزنوی مصاحبت داشت.
۱۷: خسروشاه
معزالدوله خسروشاه سلطان غزنوی از ۵۴۷ تا ۵۵۵ هجری قمری بود. او واپسین فرمانروای غزنوی بود که بر شهر غزنین فرمان میراند.او پسر بهرامشاه بود و پس از مرگ پدر جانشین او شد. در این زمان قلمرو غزنوی از دو سو مورد تهدید قرار گرفت. از یکسو غوریان در این زمان قدرت گرفته و بر مرزهای ایشان میتاختند، از دیگر سو سلطان سنجر و دولت سلجوقیان تضعیف شده و غزها در سرزمینهای تابع ایشان نیرومند گشتهبودند. سرانجام در ۵۵۵ هجری غزها بر غزنین تاختند و این شهر را گشودند. از این زمان به بعد حکومت غزنویان تنها در متصرفاتشان در هندوستان دوام یافت.
۱۸ : خسروملک

ابوالمظفر خسروملک بن خسروشاه واپسین سلطان غزنوی در میان سالهای ۵۵۵–۵۸۲ هجری قمری/۱۱۶۰–۱۱۸۶ میلادی) بود. مرکز حکومت او شهر لاهور در پنجاب بود. وی را با لقبهای تاجالدین والدوله، سراجالدوله و ظهیرالدین والدوله نیز خواندهاند. خسروملک را پادشاهی زیرک و حلیم و در عین حال عیاش و سُست مزاج خواندهاند. در زمان خسروشاه پدر خسروملک، غزها بر غزنی تاخته و به حکومت غزنویان در آن سامان پایان دادند. چیرگی غزها بر غزنین ۱۲ تا ۱۵ سال بهدرازا انجامید تا آنکه سرانجام سلطان غوری غیاثالدین محمد بن سام در ۵۶۹ هجری قمری آنان را بیرونراند. ربع قرن از سلطنت خسروملک تنها بر شمال خاوری هندوستان بود. او به تبع پدرانش به غزا با هندوان پرداخت و قلمرو حکومتش را تا کشمیر گستراند. در این زمان غوریان که آهنگ حمله به هندوستان را داشتند بقایای غزنویان را سد راه خود میدیدند، پس یک رشته تازشها را به قلمرو آنان آغاز کردند. در ۵۷۵ هجری قمری پیشاور به دست غوریان افتاد. سرانجام با اتحاد غوریان با راجهٔ جامو سرانجام لاهور به دست غوریان افتاد و خسروملک را با پسرش بهرامشاه به بند کشیدند و به غور فرستادند. خسروملک در اسارت درگذشت. بدینسان پس از دو سده به فرمانروایی دودمان غزنوی پایان دادهشد.
فرهنگ و اعتقادات غزنویان
غزنویان مسلمانانی سنی مذهب بودند. در این دوره، علوم اسلامی پیشرفت کردند. فقه و عرفان اسلامی پیشرفتهایی داشتند؛ اما در زمینه علوم عقلی و الهیات رکود ایجاد شد. در این دوره مدارس زیادی با هدف گسترش مذهب ساخته شد و نیشابور، مرکز حضور صوفیان بود. از رهبران صوفیه میتوان به ابوسعید ابوالخیر و ابوالقاسم قشیری اشاره کرد. در دوره غزنویان هنر اسلامی که تلفیقی از هنر ایرانی با آموزههای اسلامی بود نیز در هند رواج یافت.
در دوره غزنوی، علویان و شیعیان حرمت بسیاری داشتند. این اقلیت کوچک در خراسان،
میانهرو بودند و با مماشاتی که با حکومت غزنوی داشتند، بهراحتی توانستند به زندگی آرام خود ادامه دهند. در این دوره، اقلیتهای مسیحی و زرتشتی نیز در خراسان زندگی میکردند که از آزادی زیادی برخوردار نبودند.در دوره ترکان غزنوی، زبان و ادبیات فارسی به شکوفایی رسید. استفاده از زبان فارسی بهعنوان زبان رسمی دربار غزنویان، سبب شد که شعرای بزرگی چون فرخی سیستانی برای ادامه فعالیت خود به دربار غزنوی بروند. یکی از مجموعه شعرهای عنصری برای سلطان محمود و برادران او سروده شده است. در دوره سلطان محمود، شهر غزنه به مرکز علم و دانش تبدیل شد و فردوسی و ابوریحان بیرونی به دربار او فراخوانده شدند.فردوسی شاهنامه را در عصر سلطان محمود سرود و بعد از ۳۰ سال آن را به سلطان محمود تقدیم کرد؛ اما سلطان محمود آن گونه که شایسته بود از فردوسی تقدیر نکرد. سلطان محمود غزنوی تلاش میکرد شهرت و جلال او به زبان فارسی ثبت شود و صد شاعر پارسیگوی در دربار او جمع شوند.غزنویان کتب تاریخی زیادی را به فارسی تدوین کردند. یکی از منابع مهم تاریخی که در این دوره تدوین شد کتاب تاریخ بیهقی بود. بیهقی در این کتاب آنچه با چشم دیده و از نزدیک شنیده است را صادقانه نوشته است. او در سفرهای جنگی نیز بههمراه سلطان محمود غزنوی حضور داشت.با ورود محمود به هند، شعرایی چون مسعود سعد سلمان در هند مشهور شدند و بسیاری از شعرا و دانشمندان راهی شهر لاهور هند شدند و در آنجا نشو و نما یافتند و این شهر به مرکز مهمی برای فرهنگ، زبان و ادبیات فارسی تبدیل شد. شاهان غزنوی و فرماندهان نظامی آنها ترک بودند؛ اما از نظر ترویج زبان فارسی و حمایت از شعرای غزنوی توجه زیادی به ادبیات فارسی داشتند
و بیشتر از امرای همعصر خود به زبان فارسی بها میدادند.
آثار تاریخی به جای مانده از دوره غزنویان
غزنویان آثار تاریخی زیادی در قلمرو حکومت خود ساختند. چون در آن زمان، غزنه پایتخت غزنویان و دارالعلم آن زمان بود، بیشتر بناها در این شهر ساخته شد. بناهای تاریخی این دوره و معماری خاص و جذاب آنها نشاندهنده شکوه و عظمت غزنویان است. بناهای عمرانی، کاخها، مساجد، باغها و منارهها از مهمترین آثار دوره غزنویان بودند. از ویژگیهای دیگر بناهای دوره غزنوی میتوان به کاربرد حجاریهای مرمرین، کاشیهای تک رنگ برجسته، دیوارنگارهها، گچبری، کتیبههایی به خط کوفی و نسخ، نقوش هندسی و نقشهای جانوران اشاره کرد. نقوش انسان با موضوعات بزم و تزیینات دوره غزنوی، قاببندی حاشیهها و مواردی از این دست که در بنا ترکیب و تکرار شده است.
محوطه سنگو در اسفراین

محوطه سنگو مربوط به دوره غزنویان است. برخی بر این عقیدهاند که این محوطه مکانی باستانی است که در دوره غزنویان و دوره تیموری نیز آثاری در آن ساخته شده است. این مجموعه در شهر اسفراین و در دو کیلومتری شرق صفیآباد واقع شده است. از این محوطه جز تلی خاک چیزی بهجای نمانده است.
مسجد رباط غزنویان در شهر خواف

مسجد رباط یکی از آثار دوره غزنوی در شهر خواف است. این مجموعه مسجد در بخش مرکزی شهر خواف و در روستای فدک قرار گرفته است. از این مسجد یک شبستان بر جای مانده که بهشکل مستطیل است و طول و عرض آن ۱۵ در پنج متر است. این ایوان در مشرق مجموعه قرار دارد. مسجد محرابی دارد که بههمراه کتیبه آن، آسیب دیده است. در اطراف محراب، دو درگاه ایوان واقع شده است که به شبستان مربوط هستند. در امتداد محراب ایوان بر میانه غرب شبستان، محراب دیگری قرار دارد و در مناره آن، یک منبر سنگی با دو پله واقع شده که از بنای مسجد جدیدتر هستند.
رباط ماهی

بنای رباط ماهی را از آثار دورههای پایانی غزنویان میدانند. این بنا در شهر مشهد قرار دارد و جزو آثار ملی محسوب میشود. این بنا اکنون از بین رفته است و خرابههای آن در کنار جاده مشهد به سرخس در کناره کشف رود قابلمشاهده هستند
آرامگاه ارسلان جاذب
سردار ارسلان جاذب از سرداران سلطان مسعود غزنوی بود. آرامگاه او یکی از بناهای تاریخی بر جای مانده از دوره غزنویان است. این اثر در ۴۰ کیلومتری شهر مشهد و در روستای سنگ بست در مسیر مشهد واقع شده است. این بنا از نمونه بناهای قدیمی در خراسان است که نمونههایی از آجرکاری ایران بعد از اسلام به شمار میرود. پوپ در کتابی که درباره معماری ایران نوشته و عنوان آن را «معماری ایران، پیروزی شکل و رنگ» گذاشته بود، این بنا را از آثار قرن چهارم هجری قمری دانسته است. بنای آرامگاه در اصل، دو مناره داشت.
آرامگاه سلطان محمود غزنوی

سلطان محمود سالهای زیادی حکومت کرد و سرانجام بهدلیل ابتلا به بیماری سل درگذشت. او را در شهر غزنه به خاک سپردند. آرامگاه منسوب به سلطان محمود غزنوی در شهر غزنه، یکی دیگر از آثار بهجای مانده از دوره غزنویان است.
قله تاریخی غزنه

قلعه غزنین ۳۶ برج دارد که بسیاری از انها فرو ریخته است. به گفته برخی این قلعه از دوره غزنویان برجای مانده و مرکز فرماندهی آنها در شهر غزنه بوده است. این قلعه در سالهای اخیر در حال تخریب است و بسیاری از دیوارها و برجهای آن آسیب دیده است.دوره غزنویان از دورههای مهم در تاریخ دوره اسلامی است. دوره حاکمیت این سلسله در حدود ۲۳۰ سال طول کشید. محمود غزنوی که در دوره حاکمیت خود، بهعنوان بنیانگذار غزنویان بود؛ او با حمله به هند و فتح آن توانست حکومت غزنوی را از لحاظ سیاسی و اقتصادی به عظمت و شکوه چشمگیری برساند. سلسله غزنویان در دوره مسعود غزنوی نیز از عظمت بسیار برخوردار بود؛ اما با شکست مسعود در دندانقان، بعد از او این سلسله در سراشیبی سقوط قرار گرفت و حکومت آنها به بخشهایی از افغانستان محدود شد. در این دوره علم و هنر نیز پیشرفت قابل ملاحظهای داشت.

کلام آخر
ما در این وبلاگ در مورد سلسله غزنویان صحبت کردیم . امیدوارم که مورد پسند شما خوبان قرار گرفته باشد.
منابع :
سایت ویکی پدیا
سایت کجارو به نشانی : kojoro