آل بویه , گسترش تشیع در ایران

سلسله آل بویه توسط علی، حسن و احمد، فرزندان ابوشجاع بویه تاسیس شد. ابوشجاع از طایفه شیر ذیل آوند بود. آل بویه نسب خود را به بهرام گور ساسانی میرسانند. ابواسحاق صابی نخستین کسی بود که برای فرزندان بویه نسب ساخت و نسبت آنها را به سلاطین ساسانی رساند. پسران ابوشجاع در دستگاه سپاه ماکان بن کاکی خدمت میکردند و بعد از مرگ او، به دستگاه مرداویج راه یافتند. از جانب مردوایج به هر یک از برادران بویه، حکومت بخشهایی از جبال داده شد. حکومت کرج ابودلف نصیب علی برادر بزرگتر شد، بنابراین کرج اولین نقطهای شد که در آنجا از جانب برادران بویه تاسیس شد.
مختصری از تاریخ آل بویه

علی بن بویه با شکست مظفر بن یاقوت، حاکم عباسی اصفهان و ابوبکر بن یاقوت حاکم ارجان، این دو منقطه را تصرف کرد. با دعوت ابوطالب زیدی از علی بن بویه، فارس نیز به تصرف آل بویه درآمد. علی بن بویه کازرون و ری را تصرف کرد. بین حسن بن بویه و حسن فیروزان نامی، اتحاد و همکاری برقرار شد. او با برخورداری از حمایت آل بویه بر طبرستان مسلط شد. حسن بن بویه بر جبال دست یافت و احمد بن بویه ابتدا با شکست ابن الیاس حاکم بم، این شهر را تصرف کرد؛ اما در جیرفت شکست خورد و دست چپش قطع شد. ازاینرو احمد به اقطح نیز شهرت داشت.
آل بویه فارس
۱ : علی بن بویه (عماد الدوله دیلمی)

علی دیلمی ملقب به عمادالدوله و مُکَنّیٰ به ابوالحسن فرزند بویه، پایهگذار سلسلهٔ آل بویه (بوییان) در فارس بود.
وی در ابتدا وارد خدمت سامانیان و نصر دوم سامانی شد و در زمره نزدیکان وی درآمد. سپس وی به ماکان کاکی پیوست که از سوی سامانیان بر گرگان و ری حکومت میراند. (حدود سال ۹۲۸ (میلادی)) شاید وی این کار را به پیشنهاد نصر انجام داده باشد. به هر حال او شروع به حرکت برای تصاحب مناصب مهم قدرت در نزد ماکان کرد و موفق شد به همراه برادرانش حسن و احمد مناصب ارتشی به دست آورد. با این وجود در سال ۹۳۰ (میلادی) ماکان ضد سامانیان شورش کرد و خراسان را گرفت، اما او از طرف دیگر مورد حمله زیاریان و مردوایچ قرار گرفت و مجبور به تسلیم طبرستان شد؛ بنابراین علی و برادرانش به مقابل با مرداویچ شتافتند که قصد تصرف کوههای جنوب البرز و قزوین را داشت. کمی بعد مردوایچ حکومت کرج را به علی داد. کرج شهری مهم بود که به نظر میرسد منظور کرج ابودلف نزدیکی آستانه شازند اراک امروزی باشد. هنگامی که علی در راه کرج در ری توقف کرد العمید وزیر مرداویج وی را از توطئه زیاریان برای نابودی وی آگاه ساخت. او با سرعت ری را ترک کرده و به کرج رسید.
علی بن بویه دیلمی ملَقَّب به عمادالدوله، به همراه دو برادر کوچکتر خود، رکن الدین حَسن و مُعزُّالدوله احمد، در ابتدای قیامِ داعیان علوی در گیلان و طبرستان به خدمت ماکان دیلمی و سپس مرداویچ بن زیار پیوستند. علی از طرف مرداویچ فرماندار کرج شد ولی در سالیان بعد با مرداویچ اختلافاتی پیدا کرد که منجر به جنگ بین دو طرف شد. با مرگ مرداویچ در سال ۳۲۳ (قمری)، عمادالدوله کرمان را فتح کرد و بدین ترتیب با تسخیر فارس و کرمان و نواحی اطراف، دولت عباسی، کلیّهٔ متصرفات خود را در ایران از دست داد.
در سال ۳۲۹ (قمری)، عمادالدوله در حین قلع و قمع مخالفان خود، تا طبرستان پیش رفت و
بعدها موفق به تسخیر خوزستان نیز شد. علی عمادالدوله در سال ۳۳۷ (قمری) به سختی مریض شد و کارها را به برادر زاده اش فناخسرو ملقّب به عضدالدوله واگذاشت و خود در سال ۳۳۸ (قمری) درگذشت. گفته شدهاست که عمادالدوله با مردم با مهربانی رفتار کرد و بساط عدل و انصاف را در قلمرو خویش گستراند. همدستی او با سامانیان برای نابودی آل زیار که اصالت ایرانی (گیل و دیلم) داشتند برای رسیدن
به حکومت قضاوت در مورد وی را دچار تردید میکند.
۲ :عضدالدوله دیلمی (ابوشجاع-پناه خسرو)

پناهخسرو (فناخسرو) دیلمی که اغلب با لقب عربی عَضُدالدوله ابوشجاع شناخته میشود (زاده ۲۴ سپتامبر ۹۳۶ میلادی و درگذشته ۲۶ مارس ۹۸۳ برابر با سوم دی ۳۱۵ و ۶ فروردین ۳۶۲) یکی از امیران خاندان بوئیان در ایران و عراق بود. او بزرگترین امیر این خاندان شمرده میشود.
دوران رکن الدوله
پناهخسرو در سال ۹۴۹ م. پس از درگذشت عمویش عمادالدوله علی، بنا به وصیت او، هنگامی که سیزده سال سن داشت در شیراز به تخت نشست. در این هنگام پدرش رکنالدوله حسن هنوز زنده بود. رکنالدوله وارث لقب امیرالامرایی بوئیان گردید و پناهخسرو عملاً تا مدتها نایب و عامل پدرش بود. به گواهی سکهای که تاریخ سال ۳۴۰ ه.ق / ۲–۹۵۱ م را دارد.به زودی پناهخسرو لقب عضدالدوله را از خلیفه بغداد دریافت کرد. هر چند که به نظر میرسد که در ابتدا قصد آن بود که لقب تاجالدوله به پناهخسرو داده شود، ولی آشکاراً عموی پناهخسرو یعنی معزالدوله احمد، امیر بوئیانِ بغداد، لقب تاجالدوله (تاج پادشاهی) را برای برادرزادهاش زیادی دانسته و لاجرم خلیفه به لقب عضدالدوله (بازوی پادشاهی) اکتفا کرده است. در بیشتر این دوران که بیش از ۲۵ سال به درازا انجامید (بجز چند سال پایانی) وظیفه کشورداری و کشورگشایی عملاً بر دوش رکنالدوله بود و عضدالدوله در آرامش با ثبات پارس پرورش میافت تا به پادشاهی بزرگ دگرگونی گردد که میبایست درآینده نقش مهمی در تاریخ ایران بازی کند. هنگامی که امیران بزرگ نخستین بوئیان، عمادالدوله علی و رکنالدوله حسن خزانه اندکی از دانش داشتند و شاید حتی با خواندن و نوشتن نیز آشنا نبودهاند، عضدالدوله کاتبی زبر دست بود و سرودهٔ گفتن میدانست. یکی از استادان عضدالدوله، وزیر او (و رکنالدوله) ابوالفضل ابن العمید بود.
استقلال عضد الدوله
در سال ۹۷۶ م. رکنالدوله حسن درگذشت و با وجود مقاومتهایی از سوی دیگر امیران بوئیان، ابو شجاع عضدالدوله وارث لقب امیرالامرایی گردید. وی در سال ۹۷۷ م. عزالدوله فرزند معزالدوله را در خوزستان و سپس در سامرا شکست داد و کشته شد. سپس در رشتهای از جنگها که تا سال ۹۸۰ م. بهپایان رسیدند، چیرگی خود را بر میانرودان و خراسان مسلم ساخت و پادشاه بیرقیب شاهنشاهی بویی گردید که گستره آن اکنون به مراتب از مرزهای دوران عمادالدوله علی فراتر رفته بود. محدوده جغرافیایی شاهنشاهی بویی در عهد عضدالدوله از عمان تا دریای کاسپین و از کرمان تا سرحدات شمالی سوریه میرسید. عضدالدوله پس از فراغت از جنگها، به بغداد نقل مکان کرد. هر چند که شیراز تختگاه اولیه عضدالدوله، همچنان موقعیت سنتی پایتخت آل بویه را برای خود حفظ کرد. در این زمان عضدالدوله علاوه بر لقبهای امیر الامرا، امیر عادل و الملک العادل، رسماً عنوان شاهنشاه را اتخاذ کرده بود، عنوانی که از سال ۹۸۰ م. بر روی سکههای عضدالدوله نیز یافت میشود و نشان از گرایش او به پیوند با سنت ایرانی پیش از اسلام دارد. چنین گرایشی را در این دوران، نه تنها در عضدالدوله، بلکه در امرای مقدم بوئیان و همچنین زیاریان میتوان جستجو کرد. حضور سنگین عضدالدوله در بغداد موجب کشمکشهای زیادی میان وی و خلیفه عباسی گردید، ولی در عمل عضدالدوله پیروز شد توانایی خلیفه را به تشریفات مذهبی محدود کرده، شکلی نخستین از جدایی مذهب از پادشاهی را به وجود آورد. در سال ۹۷۷ م. پس از شکست عزالدوله، مراسم مفصلی در بغداد برگزار گردید که طی آن عضدالدوله از خلیفه تاج و پرچم و لقب تاج المله را دریافت کرد. تکلف و پیچیدگی مراسم تاجگذاری عضدالدوله یاد آورد سنتهای تاجگذاری برخی پادشاهان سدههای میانه در اروپا در حضور پاپ میباشد. عضدالدوله که آشکار است در پایانهٔ عمر گرفتار نوعی مالیخولیای مزمن شده بود در سال ۳۷۲ ه.ق / ۹۸۳ م در بغداد درگذشت.
کشورداری

عضدالدوله، مانند فرمانروایان پیشین بویی، عباسیان را در بغداد حفظ کرد، که به نظر برخی از مسلمانان اهل سنت ، سلسله او را مشروعیت بخشید. با این وجود، وی نسبت به پیشینیان خود به فرهنگ پیش از اسلام ایران علاقه بیشتری نشان داد و به خاستگاه ایرانی خود افتخار میکرد.وی در کنار مهراسپند، موبد بزرگ زرتشتی ممسنی، از تخت جمشید بازدید کرد که کتیبههای پیش از اسلام را در شهر برای او میخواند. عضدالدوله بعداً کتیبه ای در این شهر به جا گذاشت که درمورد آگاهی وی از وارث تمدن باستانی پیش از اسلام است. عضدالدوله حتی نسب خود را به پادشاه ساسانی، بهرام گور پنجم، نسبت داد و سکههایی از خود ضرب کرد که او را با تاج و لباس ساسانی نشان میداد و کتیبه سنتی ساسانی را به همراه داشت؛ و خود را شاهنشاه نامید تا شاید جلال او بیشتر شود این موارد به خوبی نشان می دهد که او می کوشیده در پی تلاش رکن الدوله، سلطنتی ایرانی برپا سازد. لقب شاهنشاه در میان برخی از فرمانروایان آل بویه نیز مؤید این معنی است. اقدامات وی در کشتار اعراب از خوزستان تا بغداد از وی چهره ای مانند شاهپور دوم ترسیم ساخت به ویژه در کشتار ۳۰ یا ۳۵۶ هزار نفری زمان فتح بغداد که البته اغراق مورخان عرب نیز میباشد چهره ضد عرب این شاه پارسیتبار دیلمی وجه تشابه اقتدار و مشی ساسانی وی را بیش از پیش نمایان ساخت. او پشت سکه نوشته شده بود: باشد که شاه فانا خسرو طولانی زندگی کند.او چندین دولتمرد زرتشتی داشت که به او خدمت می کردند، مانند ابوسهل سعید بن فضل مجوسی که قبل از فتح عراق به عنوان نماینده او در بغداد خدمت می کرد. ابوالفرج منصور بن سهل مجوسی که وزیر مالی او بود و بهرام بن اردشیرالمجوسی که از فرماندهان نظامی او بود ، به نظر می رسد عضدالدوله به مذهب آنها احترام زیادی می گذاشت. با این حال، او هنوز هم نویسندگان عرب را بیشتر از نویسندگان فارسی ترجیح میداد. شواهد بسیار کمی وجود دارد که نشان دهنده علاقه وی به شعر پارسی است. او به زبان عربی گفتگو میکرد، به عربی مینوشت و افتخار میکرد که دانش آموختهِ اساتید معروف دستور زبان عربی بوده است. او به زبان عربی از جمله نجوم و ریاضیات به تحصیل علوم پرداخت. بسیاری از کتابهایی که به زبان عربی نوشته شدهاند به او اختصاص داده شدهاند چه از نظر مذهبی و چه سکولار. عضدالدوله ظاهراً به عربی و نه به پارسی علاقه نشان میداد، جریان اصلی زندگی اندیشهگری را در یک شهر استانی دنبال میکرد که در آن فرهنگ حاکم بر زبانهای عربی و پارسی بود. به نظر میرسد مانند بسیاری از معاصران خود، احساس نکرد که تحسین وی به تمدن پیش از اسلام با ایمان شیعه مسلمان او مغایرت داشته است. طبق برخی از گزارشها، وی مرقد امام حسین در کربلا را ترمیم کرد، و مقبره امام علی را در نجف بنا کرد که امروزه با عنوان مسجد امام علی شناخته میشود. گفته میشود وی از یک سیاست مذهبی شیعه پیروی نکرده و نسبت به اهل تسنن تحمل داشت. او حتی سعی کرد با دادن دخترش در ازدواج با خلیفه به اهل سنت نزدیک شود، که این یک شکست بود زیرا خلیفه از ازدواج خودداری میکرد.
شهرسازی

آرامش نسبی و توجه عضدالدوله به آبادانی ملک موجب رونق کشور و ساخت ابنیه بسیار در این دوران گردید. عضدالدوله در شیراز ارگی برآورد. در پی رونق اقتصادی و رشد شهر شیراز محلهای جدید به نام فناخسرو گرد در شمال یا شمال شرق شیراز قدیم به این شهر اضافه کرد. کاخ عضدالدوله در شیراز دو طبقه داشته و با کتابخانه شامل سیصد و شصت اتاق میگشت. همچنین بند امیر (رود کر) که برای مهار آب رود کر برای مصارف کشاورزی ساخته شده از یادگارهای عضدالدوله است. عضدالدوله شهر ساسانی گور را بازسازی کرد و نام آن را به فیروز آباد تغییر داد. فعالیتهای شهرسازی عضدالدوله از مرزهای فارس فراتر میرود. منارهای در سیرجان (خرابههای آن در هشت کیلومتری شرق سعیدآباد باقیست) از یادگارهای دیگر اوست. توسعه جادهها در خوزستان و ساختن آبراههای میان کارون و فرات نمونههایی از تلاشهای عضدالدوله برای رونق بازرگانی در عصر آل بویه به دست میدهند. آبراههٔ یاد شده اکنون در شهرستان خرمشهر قابل مشاهده است و رود کارون را به اروند رود پیوند میدهد. این آبراهه سبب پیشگیری از سقوط کامل خرمشهر و آبادان در دوران جنگ تحمیلی در سال ۱۳۶۰شد. عضدالدوله در بغداد نیز کاخ با شکوهی برآورد. برای این مقصود به مالکین خانههای بغداد وام داد و پتههایی که به آنها داد شباهت عجیبی با اسکناسهای امروزی دارند. عضدالدوله همچنین در بغداد بیمارستان بزرگی برآورد که بیمارستان عضدی نام گرفت. این بیمارستان در سال ۳۵۷ هجری (۹۷۸ میلادی) گشوده شد و دارای داروخانه بزرگی نیز بوده است. او برای استخدام کارکنان لازم از بهترین پزشکان دعوت به کار کرد. چنانکه مورخان مینویسند تعداد کارکنان این بیمارستان به حدود هشتاد تن میرسید
خانواده

عضدالدوله به منظور حفظ صلح با فرمانروایان متعددی روابط سببی برقرار کرد؛ دخترش با طائع خلیفه عباسی ازدواج کرد، دختر دیگرش با بیستون حاکم دولت سامانی و زیاری ازدواج کرد. عضد الدوله خود زنان متعدد داشت از جمله: دختر بیستون؛ دختر ماناذر، شاه جستانیان ; دختر سیاهگیل، شاه گیلی. عضدالدوله از این ازدواجها فرزندان متعددی از جمله ابو طاهر فیروزشاه، ابوالحسین احمد از دختر ماناذر، صمصامالدوله دیلمی، از دختر سیاهگیل؛ و شرفالدوله دیلمی، از یک صیغه ترک. عضدالدوله همچنین پسر جوانتری به نام بهاءالدوله دیلمی داشت.
۳ : شرف الدوله دیلمی(شیردل - ابوالفوارس)

شیردل دیلمی (درگذشتهٔ ۱ جمادیالثانی ۳۷۹ ه.ق) ملقب به شرفالدوله و مُکَنّیٰ به ابوالفوارس پسر عضدالدوله دیلمی و از امیران آل بویه و برادر بزرگتر صمصامالدوله و بهاءالدوله دیلمی بود. حکومت آل بویه در زمان او و برادرانش از دوران اوج زمان پدرشان فاصله گرفت و به سمت ناآرامی و تجزیه پیش رفت.
با مرگ عضدالدوله در شوال ۳۷۲ قمری (مارس ۹۸۳ میلادی)، از آنجایی که وی جانشینی برای خود تعیین نکرده بود بزرگان قوم اعلام وفاتش را برای سه ماه به تعویق انداختند تا فرزندش ابوکالیجار مرزبان حاضر گردید و از خلیفه الطائع خواستند برای او فرمان صادر و لوازم سلطنت از قبیل خلعت و لواء و القاب را به او عطا کند. خلیفه پذیرفت و در محرم ۳۷۳ ق (ژوئن ۹۸۳ م) او را «صمصامالدوله» لقب داد. سپس مرگ عضدالدوله را آشکار ساختند و طبق وصیت او جسدش را در نجف به خاک سپردند.
با امارت صمصامالدوله، چون شرفالدوله که از جانب عضدالدوله والی کرمان بود از مرگ پدر مطلع شد رهسپار فارس گردید و آنجا را به تصرف درآورد. پس از آن سپاهی را که صمصامالدوله به جنگ او فرستاده بود شکست داد. در سال ۳۷۵ یکی از سرداران بزرگ دیلمی به نام اَسوار به مخالفت با صمصامالدوله برخاست و بسیاری از سپاهیان به او پیوستند. آنان تصمیم گرفتند که از شرفالدوله فرمانبرداری کنند و ابونصر (ملقب به بهاءالدوله پسر سوم عضدالدوله که پانزده سال داشت) را به نیابت از طرف شرفالدوله در بغداد به فرمانروایی برسانند. اما چنین نشد و صمصامالدوله یکی از سرداران خود به نام فولاد زماندار را به جنگ اسوار فرستاد و او را شکست داد و ابونصر برادر کوچکتر خود را اسیر کرد و به زندان انداخت.
در همین سال شرفالدوله از شیراز به قصد اهواز بیرون آمد و آنجا را تصرف کرد. سپس بصره را نیز به دست آورد. چون صمصامالدوله از این موضوع آگاه شد به او پیشنهاد آشتی داد و دو برادر در ماه صفر سال ۳۷۵ قمری (ژوئن ۹۸۶) با یکدیگر پیمان بستند و شرط کردند که در عراق به نام شرفالدوله خطبه خوانده شود و صمصامالدوله در آنجا باقی بماند (به نیابت از طرف شرفالدوله) و شرفالدوله بر فارس و خوزستان و بصره حکومت کند و ابونصر از زندان آزاد گردد.
چندی بعد شرفالدوله به قصد تصرف بغداد به راه افتاد. سپاه صمصامالدوله هم از فرمان او سرپیچی کردند.
وی ناگزیر با خواص خود نزد شرفالدوله رفت؛ اما به محض اینکه از مجلس او بیرون آمد، دستگیر شد. شرفالدوله در
رمضان سال ۳۷۶ (ژانویه ۹۸۷) در حالی که صمصامالدوله را به بند کشیده بود وارد بغداد شد.
مرگ
شرفالدوله در اول جمادیالثانی ۳۷۹ (۶ سپتامبر ۹۸۹) درگذشت. مدت حکومت وی در عراق دو سال و هشت ماه بود . وی ۲۸ سال عمر کرد و جسد او را در نجف دفن کردند. پس از عضدالدوله او دومین امیر آل بویه بود که در نجف دفن شد. وی در اوج بیماری فرمان کور کردن صمصامالدوله را صادر کرد که دستور او پس از مرگش انجام شد. پس از شرفالدوله برادر نوزده سالهاش ابونصر ملقب به بهاءالدوله جایش را گرفت.
:۴.مرزبان دیلمی(صمصامالدوله)

مرزبان دیلمی (درگذشتهٔ ذیالحجه ۳۸۸ در ایران) ملقب به صمصامالدوله
و مُکَنّیٰ به ابوکالیجار دومین پسر عضدالدوله دیلمی و از امیران آل بویه بود.
با مرگ عضدالدوله در شوال ۳۷۲ قمری (مارس ۹۸۳ میلادی)، از آنجایی که وی جانشینی برای
خود تعیین نکرده بود بزرگان قوم اعلام وفاتش را برای سه ماه به تعویق انداختند
تا فرزندش ابوکالیجار مرزبان حاضر گردید و از خلیفه الطائع خواستند برای
او فرمان صادر و لوازم سلطنت از قبیل خلعت و لواء و القاب را به او عطا کند.
خلیفه پذیرفت و در محرم ۳۷۳ ق (ژوئن ۹۸۳ م) او را «صمصامالدوله» لقب داد.
سپس مرگ عضدالدوله را آشکار ساختند و طبق وصیت او جسدش را در نجف به خاک سپردند.
اختلاف با شرف الدوله
با امارت صمصام الدوله، چون برادر دیگرش شیردل (ملقب به شرفالدوله) که از جانب عضدالدوله والی کرمان بود از مرگ پدر مطلع شد رهسپار فارس گردید و آنجا را به تصرف درآورد. پس از آن سپاهی را که صمصامالدوله به جنگ او فرستاده بود شکست داد. در سال ۳۷۵ یکی از سرداران بزرگ دیلمی به نام اَسوار به مخالفت با صمصامالدوله برخاست و بسیاری از سپاهیان به او پیوستند. آنان تصمیم گرفتند که از شرفالدوله فرمانبرداری کنند و ابونصر (ملقب به بهاءالدوله پسر سوم عضدالدوله که پانزده سال داشت) را به نیابت از طرف شرفالدوله در بغداد به فرمانروایی برسانند. اما چنین نشد و صمصامالدوله یکی از سرداران خود به نام فولاد زماندار را به جنگ اسوار فرستاد و او را شکست داد و ابونصر برادر کوچکتر خود را اسیر کرد و به زندان انداخت. در همین سال شرفالدوله از شیراز به قصد اهواز بیرون آمد و آنجا را تصرف کرد. سپس بصره را نیز به دست آورد. چون صمصامالدوله از این موضوع آگاه شد به او پیشنهاد آشتی داد و دو برادر در ماه صفر سال ۳۷۵ قمری (ژوئن ۹۸۶) با یکدیگر پیمان بستند و شرط کردند که در عراق به نام شرفالدوله خطبه خوانده شود و صمصامالدوله در آنجا باقی بماند (به نیابت از طرف شرفالدوله) و شرفالدوله بر فارس و خوزستان و بصره حکومت کند و ابونصر از زندان آزاد گردد. چندی بعد شرفالدوله به قصد تصرف بغداد به راه افتاد. سپاه صمصامالدوله هم از فرمان او سرپیچی کردند. وی ناگزیر با خواص خود نزد شرفالدوله رفت؛ اما به محض اینکه از مجلس او بیرون آمد، دستگیر شد. شرفالدوله در رمضان سال ۳۷۶ (ژانویه ۹۸۷) در حالی که صمصامالدوله را به بند کشیده بود وارد بغداد شد.
اختلاف با بهاءالدوله
شرفالدوله در اول جمادیالثانی ۳۷۹ (۶ سپتامبر ۹۸۹) درگذشت. وی در اوج بیماری فرمان کور کردن صمصامالدوله را صادر کرد که دستور او پس از مرگش انجام شد. پس از شرفالدوله برادر نوزده سالهاش ابونصر ملقب به بهاءالدوله به جای او نشست. بهاءالدوله از همان اوان امارت مواجه با مخالفت برادر بزرگترش صمصامالدوله شد؛ که علیرغم نابینایی، در فارس به طلب قدرت برخاسته بود و طالب سهم خود از قلمرو پدر بود. در سال ۳۸۰ بهاءالدوله به قصد تصرف فارس به خوزستان رفت و از آنجا وارد ارجان شد. پس از آن با سپاه صمصامالدوله به جنگ پرداخت و شکست خورد. آن دو سرانجام پیمانی بستند و قرار شد که فارس و ارجان متعلق به صمصامالدوله باشد و خوزستان و عراق متعلق به بهاءالدوله.
در سال ۳۸۲ چون صمصامالدوله اطلاع یافت که بهاءالدوله در نهان برای تصرف فارس آماده میشود،
بر او پیشدستی کرد و خوزستان را به تصرف درآورد. این مناقشات تا سال ۳۸۶ ادامه یافت. در آن زمان فخرالدوله دیلمی نیز در ری فرمانروایی میکرد؛
بنابراین قلمرو آل بویه عملاً به سه سرزمین مستقل با سه امیر تقسیم شده بود.
در پایان قرن چهارم قمری (ده میلادی) ناآرامی و آشوب عراق و فارس را در بر گرفته بود. در سال ۳۸۸ (۹۹۸) صمصامالدوله به خوزستان حمله و بصره را اشغال کرد. بهاءالدوله و متحدانش بصره را پس گرفتند اما نتوانستند به پیروزی قطعی در مقابل صمصامالدوله دست یابند. صمصامالدوله سرانجام در ذیالحجه ۳۸۸ (نوامبر ۹۹۸) در نزدیکی شیراز و توسط پسران عزالدوله بختیار کشته شد.
۵ : بهاءالدوله دیلمی(ابونصر)

پیروز خوارشاذ (فیروز خوارشاذ) دیلمی ملقب به بهاءالدوله و مُکَنّیٰ به ابونصر (درگذشتهٔ ۵ جمادیالثانی ۴۰۳ در ارجان) سومین پسر عضدالدوله دیلمی و از امیران آل بویه بود که توسط خلیفه، الطائع به بهاءالدوله و ضیاءالملّه ملقب شد. وی که جانشین برادر بزرگتر خود، شرفالدوله بود مدتها با دیگر برادرش، صمصامالدوله که در شیراز مستقر بود به جنگ پرداخت و پس از مرگ صمصامالدوله توانست شیراز و کرمان را تسخیر کند. با اینکه قلمرو آل بویه در زمان بهاءالدوله از لحاظ وسعت با دوران عضدالدوله برابری میکرد، وی هرگز نتوانست آرامش، ثبات و امنیت کاملی در ناحیهٔ تحت حاکمیت خود برقرار سازد.
با مرگ عضدالدوله در شوال ۳۷۲ قمری (مارس ۹۸۳ میلادی)، از آنجایی که وی جانشینی برای خود تعیین نکرده بود، فرزندش صمصامالدوله جانشین او شد. با امارت صمصام الدوله، چون برادر دیگرش شیردل (ملقب به شرفالدوله) که از جانب عضدالدوله والی کرمان بود از مرگ پدر مطلع شد رهسپار فارس گردید و آنجا را به تصرف درآورد. پس از آن سپاهی را که صمصامالدوله به جنگ او فرستاده بود شکست داد. در سال ۳۷۵ یکی از سرداران بزرگ دیلمی به نام اَسوار به مخالفت با صمصامالدوله برخاست و بسیاری از سپاهیان به او پیوستند. آنان تصمیم گرفتند که از شرفالدوله فرمانبرداری کنند و ابونصر که در آن زمان پانزده سال داشت را به نیابت از طرف شرفالدوله در بغداد به فرمانروایی برسانند. اما چنین نشد و صمصامالدوله کنترل اوضاع را در دست گرفت و ابونصر برادر کوچکتر خود را اسیر کرد و به زندان انداخت.
در همین سال شرفالدوله از شیراز به قصد اهواز بیرون آمد و آنجا را تصرف کرد. سپس بصره را نیز به دست آورد. چون صمصامالدوله از این موضوع آگاه شد به او پیشنهاد آشتی داد و دو برادر در ماه صفر سال ۳۷۵ قمری (ژوئن ۹۸۶) با یکدیگر پیمان بستند و شرط کردند که در عراق به نام شرفالدوله خطبه خوانده شود و صمصامالدوله در آنجا باقی بماند (به نیابت از طرف شرفالدوله) و شرفالدوله بر فارس و خوزستان و بصره حکومت کند و ابونصر از زندان آزاد گردد.
چندی بعد شرفالدوله به قصد تصرف بغداد به راه افتاد. سپاه صمصامالدوله هم از فرمان او سرپیچی کردند. وی ناگزیر با خواص خود نزد شرفالدوله رفت؛ اما به محض اینکه از مجلس او بیرون آمد، دستگیر شد. شرفالدوله در رمضان سال ۳۷۶ (ژانویه ۹۸۷) در حالی که صمصامالدوله را به بند کشیده بود وارد بغداد شد.
پس از آنکه شرفالدوله در اول جمادیالثانی ۳۷۹ (۶ سپتامبر ۹۸۹) درگذشت،
همانطور که او تأیید کرده بود، برادرش ابونصر که در آن زمان نوزده سال داشت،
جانشین وی شد و افراد سپاه با او بیعت کردند.
رابطه با خلیفه
در آغاز میان ابونصر و خلیفه الطّائع نامههایی رد و بدل شد. سرانجام هر یک در مقابل دیگری سوگند وفاداری یاد کردند و روز پس از آن در کشتی در مقابل دارالملک ابونصر دیدار کردند. خلیفه با تشریفات و طی مراسمی خلعتهای سلطانی و لقب بهاءالدوله و ضیاءالملّه را به او اعطا کرد. فرمان خلیفه دربارهٔ تصدی وی نیز خوانده شد. بهاءالدوله در سال ۳۸۱ ق دچار مضیقه مالی شد. مردی به نام ابنالمعلم که در او نفوذ بسیاری داشت، پیشنهاد کرد خلیفه الطائع را دستگیر و اموال او را ضبط کند. بهاءالدوله نیز در طی جریاناتی خلیفه را به زور به خانه خود برد و آنچه از اموال و ذخایر در خانه او بود ضبط کرد. خلیفه هم خود را از خلافت خلع کرد و بهاءالدوله، احمد بن اسحاق بن المقتدر را به جای او نشانید. خلیفه جدید «القادر بالله» خوانده شد.
درگیری با صمصام الدوله
بهاءالدوله از همان اوان امارت مواجه با مخالفت برادر بزرگترش صمصامالدوله شد؛ که علیرغم نابینایی، در فارس به طلب قدرت برخاسته بود و طالب سهم خود از قلمرو پدر بود. در سال ۳۸۰ بهاءالدوله به قصد تصرف فارس به خوزستان رفت و از آنجا وارد ارجان شد. پس از آن با سپاه صمصامالدوله به جنگ پرداخت و شکست خورد. آن دو سرانجام پیمانی بستند و قرار شد که فارس و ارجان متعلق به صمصامالدوله باشد و خوزستان و عراق متعلق به بهاءالدوله.
در سال ۳۸۲ چون صمصامالدوله اطلاع یافت که بهاءالدوله در نهان برای تصرف فارس آماده میشود، بر او پیشدستی کرد و خوزستان را به تصرف درآورد. این مناقشات تا سال ۳۸۶ ادامه یافت. در آن زمان فخرالدوله دیلمی نیز در ری فرمانروایی میکرد؛ بنابراین قلمرو آل بویه عملاً به سه سرزمین مستقل با سه امیر تقسیم شده بود.
در پایان قرن چهارم قمری (ده میلادی) ناآرامی و آشوب عراق و فارس را در بر گرفته بود.
در سال ۳۸۸ (۹۹۸) صمصامالدوله به خوزستان حمله و بصره را اشغال کرد. بهاءالدوله و متحدانش بصره را پس گرفتند اما نتوانستند به پیروزی قطعی در مقابل صمصامالدوله دست یابند. صمصامالدوله سرانجام در ذیالحجه ۳۸۸ (نوامبر ۹۹۸)
در نزدیکی شیراز و توسط پسران عزالدوله بختیار کشته شد.
گسترش قلمرو و مرگ
پس از کشته شدن صمصامالدوله، ابوعلی –پسر استاد هرمز– که از طرف صمصامالدوله والی خوزستان بود به بهاءالدوله پیوست و او سپاهی برای بیرون آوردن فارس از دست پسران عزّالدوله به آنجا فرستاد. دو پسر عزالدوله گریختند و فارس به تصرف بهاءالدوله درآمد. وی پس از آن کرمان و عمان را نیز تصرف کرد. به گونهای که وسعت قلمرواش با وسعت قلمرو پدرش عضدالدوله در اوج قدرت برابری میکرد. بهاءالدوله از آن پس در فارس اقامت گزید. در آن زمان عراق توسط امیرهای بادیهنشین و کردها تهدید میشد.
بهاءالدوله سرانجام در ۵ جمادیالثانی ۴۰۳ (۲۲ دسامبر ۱۰۱۲) بر اثر بیماری صرع در ارّجان درگذشت.
جسد او را به حرم علی بن ابیطالب در نجف بردند و در کنار پدرش به خاک سپردند. وی ۴۳ سال عمر و ۲۴ سال سلطنت کرد.
پس از وی پسرش سلطانالدوله جایش را گرفت.
۶ : سلطان الدوله دیلمی(ابوشجاع)
پناهخسرو (فناخسرو) دیلمی ملقب به سلطانالدوله و مُکَنّیٰ به ابوشجاع (درگذشتهٔ شوال ۴۱۵ هجری قمری در شیراز) پسر بهاءالدوله دیلمی و از امیران آل بویه بود که پس از مرگ پدرش جانشین وی شد.
پس از آنکه بهاءالدوله در ۵ جمادیالثانی ۴۰۳ (۲۲ دسامبر ۱۰۱۲) در ارّجان درگذشت، پسرش ابوشجاع
(سلطانالدوله) جانشین وی شد و از ارّجان به فارس رفت. نایب و وزیر او در عراق ابوغالب فخرالملک بود. در سال ۴۰۶ قمری ابوغالب به دستور سلطانالدوله به قتل رسید و حسن بن سهلان بهجای او برقرار شد.سلطانالدوله در ابتدا فرمانروایی عراق را به برادرش جلالالدوله و کرمان را به برادر دیگرش قوامالدوله سپرد که قوامالدوله تا پایان عمر یعنی تا سال ۴۱۹ قمری (۱۰۲۸ میلادی)
موقعیت خود را در کرمان حفظ کرد.
از دست دادن عراق و مرگ
در سال ۴۰۹ ق (۱۰۱۸ م) سلطانالدوله متوجه شد که اگر اقدامی نکند کنترل بینالنهرین را از دست خواهد داد. از این رو وارد بغداد شد اما نتوانست صلح و امنیتی در آنجا برقرار سازد. از طرفی ترکان که قویترین نیروی نظامی در عراق بودند، با هجوم سربازان دیلمی که سلطانالدوله موجب آن شده بود به مخالفت پرداختند. آنها در سال ۴۱۱ ق (۱۰۲۱ میلادی) سلطانالدوله را مجبور کردند کوچکترین برادر خود، مشرفالدوله را پادشاه عراق کند. جایگاهی که در آن زمان سابقه نداشت. حدود دو سال بعد (۴۱۳ قمری) سلطانالدوله از عراق رانده شد. او مجبور شد با برادرش پیمانی ببندد مبنی بر اینکه عراق و خوزستان به مشرفالدوله تعلق داشته باشد و فارس و کرمان به سلطانالدوله. از آن زمان نام سلطانالدوله در عراق از خطبه حذف شد و به نام مشرفالدوله خطبه خواندند.
سلطانالدوله دیلمی در شوال سال ۴۱۵ قمری در ۳۲ سالگی در شیراز از دنیا رفت
و پسرش ابوکالیجار جایش را گرفت.
۷ :عماد الدوله ابوکالیجار

ابوکالیجار مرزبان ملقب به عزالملوک، عمادالدین، عماد لِدین ﷲ و عمادالدوله، امیر آل بویه در فارس (۱۰۲۴–۱۰۴۸)، کرمان (۱۰۲۸–۱۰۴۸) و عراق (۱۰۴۴–۱۰۴۸) بود. وی فرزند ارشد سلطان الدوله دیلمی بود.
مرگ سلطانالدوله در سال ۱۰۲۴ باعث بحران جانشینی در دولت آل بویه شد. تا اینکه در سال ۱۰۲۷ سپاهیان بغداد برادرش جلال الدوله را به عنوان حاکم برگزیدند. در این میان ابوکالیجار قدرت خود را در فارس تقویت میکرد، اگرچه در سالهای اول سلطنتش که خادمی به نام صندل وزارت او را عهدهدار بود با قوامالدوله حاکم دیلمی کرمان وارد درگیری شد. مرگ قوامالدوله در سال ۱۰۲۸ به ابوکالیجار اجازه داد تا ولایت کرمان را فتح کند. در سال ۱۰۳۰، جلالالدوله ناوگانی متشکل از ۱۳۰۰ کشتی را به فرماندهی وزیر خود ابوعلی حسن برای گرفتن بصره از ابوکالیجار فرستاد، اما این لشکرکشی با شکست کامل به پایان رسید. ابوعلی حسن به اسارت درآمد، اما به زودی آزاد شد. ابوکالیجار اندکی بعد لشکری به فرماندهی وزیر خود بهرام بن مافنه فرستاد که توانست خوزستان را فتح کند. ابوکالیجار سپس اهواز را پایتخت خود قرار داد.
در سال ۱۰۳۳ غزنویان با هدف برانداختن دولت دیلمیان به کرمان حمله کردند. اما تعهدات مالی تحمیلی آنها بر مردم کرمان، ایشان را قانع کرد که حکومت آل بویه را بر غزنویان ترجیح دهند. در سال بعد بهرام بن مافنه غزنویان را از ولایت کرمان بیرون کرد.
ابوکالیجار همچنین در تلاش برای تسلط بر عراق بود. در حدود ۱۰۳۷ لشکر او به بغداد حمله برد. اگرچه فتح شهر بغداد ممکن نشد اما جلالالدوله او را به سروری خود به رسمیت شناخت. ابوکالیجار پس از این تاریخ از لقب شاهنشاه بر روی سکههای خود استفاده کرد. اما امیر موصل به همراه قبیله عرب بنیاسد به حامیان جلالالدوله پیوستند و دو امیر دیلمی مجبور به سازش شدند. هر دو امیر عنوانی مشابه داشتند و در عمل مستقل از یکدیگر بودند. بدین ترتیب عراق از کنترل ابوکالیجار خارج شد، اگرچه او توانست پسرش را فرماندار بصره کند. در سال ۱۰۴۱/۱۰۴۲ بهرام بن مافنه درگذشت و ذوالسعادت جانشین وی وزیر ابوکالیجار شد.
مرگ جلالالدوله در سال ۱۰۴۴ باعث شد ابوکالیجار عراق را تصاحب کند. با این حال، کنترل او بر منطقه ضعیف باقی ماند.
چنانکه پایتختش به جای انتقال به بغداد در اهواز باقی ماند. در این بین کاکوییان اصفهان بین دو برادر رقیب درگیر شدند و ابوکالیجار سعی کرد آنها را وادار به تسلیم در برابر قدرت خود کند. اما آنان ترجیح دادند که سلجوقیان را به عنوان سرور خود بشناسند.
در همان سال ابوکالیجار دیوارهای شیراز را مستحکم کرد.
اوج قدرت و مرگ

ابوکالیجار با سفر به بغداد اقتدار خود را تقویت کرد و در آنجا عنوان امیر و لقب «محیی الدین» را از خلیفه دریافت کرد. چندین فرمانروای محلی بینالنهرین اقتدار او را به رسمیت شناختند و حتی کاکوئیان به او اعلام وفاداری کردند. اما این اقدام آخر باعث مداخله سلجوقیان شد و ابوکالیجار تصمیم به مذاکره با ایشان و اتحاد از طریق ازدواج گرفت. در این بین والی بویی کرمان تصمیم گرفت تسلیم قاورد سلجوقی شود. ابوکالیجار برای احیای مجدد اقتدار خود در کرمان تصمیم به لشکرکشی گرفت، اما با والی کرمان سفیری با هدایا و قول تجدید بیعت فرستاد. اندکی بعد ابوکالیجار در سی و هشت سالگی درگذشت. پسرش ملک الرحیم جانشین او شد، اما آل بویه اندکی پس از مرگ او دچار جنگ جانشینی شدند و کرمان وارد مدار سلجوقیان شد.
۸ : پولادستون
پولادستون (فولادستون) دیلمی مُکَنّیٰ به ابومنصور امیر آل بویه فارس و فرزند ابوکالیجار مرزبان بود.
در سال ۱۰۴۹ میلادی ملک رحیم سپاهی تحت فرماندهی ابو سعد خسرو شاه فرستاد که موفق به تسخیر شیراز
و دستگیری پولادستون شد.
نبرد برای تاج و تخت

پس از مرگ ابوکالیجار در سال ۱۰۴۸، پسر بزرگش ابونصر خسرو فیروز به جایگاه امیر در بغداد جانشین وی شد و نام «ملک رحیم» را به خود گرفت. پولادستون ولی در برابر برادرش به پا خاست و بر فارس چيره شد. ملک رحیم به همراه برادرش ابوسعد خسرو شاه به فارس تاختند و شیراز را گرقتند و پولادستون را نیز در روند این تازش دستگیر کردند. ولی آشفتگی میان ترکان و دیلمیان در سپاه ملک رحیم، اين دو برادر را وادار کرد که استان را رها کرده و به دست پولادستون بسپارند. سپس پولادستون بار دیگر فرمانروای فارس شد و بخشهایی از اهواز را از ملک رحیم گرفت. ملک رحیم ولی توانست اهواز را بازپس گیرد و شهر دیگری به نام عسکر مکرم را نیز از چنگ پولادستون بستاند. در سال ۱۰۵۱ یا ۱۰۵۲ لشکر ملک رحیم بار دیگر به فارس تاخت و این بار پولادستون و یارانش را شکست دادند. فارس نزدیک یک سال دیگر با عراق همپيمان شد و از سوی ابوسعد خسرو شاه که فرماندار ملک رحیم بود گردانده شد. ولی پولادستون از طغرل بیگ سلطان سلجوقی درخواست پشتیبانی کرد و توانست شیراز را در سال ۱۰۵۳ یا ۱۰۵۴ بازپس گیرد. سپس طغرل بیگ را به جایگاه سرور خود شناخت و نام سلطان را در آغاز خطبه و در برابر ملک رحیم جای داد. در سال ۱۰۵۵ یکی از رهبران دیلمی به نام فولاد شیراز را به چنگ آورد و پولادستون را وادار به عقب نشینی از فارس کرد. فولاد پس از آن با ملک رحیم همآوا شدند و در آنجا رحیم پذيرفت اختیار فولاد را گواهی دهد. ولی ملک رحیم و ابو سعد خسرو شاه به او اعتماد نکردند و به همراه پولادستون شیراز را از فولاد گرفتند. سپس پولادستون بار دیگر به پيروی از ملک رحیم گردن نهاد.
گسترش سلجوقی
در دسامبر ۱۰۵۵، ملک رحیم از سوی نیروهای طغرل بیگ در بغداد دستگیر و از جایگاهش برکنار شد و به فرمانروایی آل بویه در عراق پایان داده شد. ولی پولادستون که دوباره به پیروی از سلجوقیان گردن نهاد، توانست هفت سال دیگر در جایگاه دستنشاندهشان در فارس تاجوتخت را برای خود نگه دارد. با این همه، جنگ پیوسته با برادرانش، فرمانروایی او را کمتوان کرد و در سال ۱۰۶۲ هنگام نبرد با سرکرده شبانکارهها، فضلویه، کشته شد. سلجوقیان پس از اندکی به شیراز در آمدند و بر فارس چیره شدند.
۹ : ابو سعد خسروشاه
ابو سعد خسرو شاه فرزند عمادالدوله ابوکالیجار و امیر آل بویه در فارس بین سالهای ۱۰۴۹ تا ۱۰۵۴ میلادی (۴۲۷ تا ۴۳۲ خورشیدی) بود.
پس از مرگ ابوکالیجار، برادرش ملک رحیم تاج و تختی با همین عنوان در بغداد راه انداخت. جانشینی خسرو شاه توسط برادرش پولادستون که استان فارس را در کنترل خود داشت، ممانعت شد که به این ترتیب این دو نفر وارد مبارزه و پیکار شدند. در سال ۱۰۴۹ میلادی ملک رحیم سپاهی به فرماندهی ابو سعد خسرو شاه فرستاد که موفق به تسخیر شیراز و دستگیری پولادستون شد. با این حال خسرو شاه با سپاه خود به دلیل افزایش نزاع بین مردمان ترک و دیلمیان به سرعت به عراق بازگشت. در حدود همان زمان سرزمینهای آل بویه در عمان به طور دائمی از دست میرفت. پولادستون دوباره حاکم فارس شد و بخشی از اهواز را از ملک رحیم گرفت. ملک رحیم توانست شهر اهواز را بازپس گیرد و شهر دیگری به نام عسکر مکرم را از پولادستون تصاحب کند. سال بعد یک ارتش مرکب از اعراب و کردها، اهواز و اطراف آن را نابود کرد.
ملک رحیم در سال ۱۰۵۱ یا ۱۰۵۲ میلادی بار دیگر فارس را تصاحب کرد و پولادستون را دستگیر نمود.
او سپس ابو سعد خسرو شاه را به فرمانداری فارس برگزید. شیراز در سال ۱۰۵۳ یا ۱۰۵۴ میلادی زمانی که پولادستون به عنوان خراجگزار سلجوقیان برگشت، از بین رفت. در سال ۱۰۵۵ میلادی یک رهبر نظامی دیلمی به نام فولاد شیراز را گرفت. فولاد پس از فتح شیراز با ملک رحیم توافق کرد که قدرت و اختیارات او را تایید کند. با این حال ملک رحیم و ابو سعد خسرو شاه به او اعتماد نکردند و به همراه پولادستون شیراز را از فولاد گرفتند. سپس پولادستون با پیروی از ملک رحیم موافقت کرد.
طغرلبیگ بعدها ملک رحیم را خراجگزار خود کرد.
آل بویه بغداد
۱ : احمد دیلمی (معزالدوله)

احمد دیلمی ملقب به معزالدوله و مُکَنّیٰ به ابوالحسین فرزند بویه، از امیران بوییان بود که در سال ۳۲۵ خورشیدی (۳۳۴ قمری) موفق به شکست دادن خلیفه عباسی المستکفی بالله شد. احمد به وسیله برادرش عماد الدوله برای تسخیر کرمان که در اختیار صفاریان بود فرستاده شد. احمد منازعه بر سر فارس را یکسره کرد و در آن رشادتهای زیادی از خود نشان داد، و بدین وسیله اعتبار بسیاری کسب نمود. در این زمان شمال کرمان به سرعت در برابر وی سقوط کرد ولی با مقاومت قبایل قفص و بلوچ در نواحی کوهستانی کرمان(شرق و جنوب کرمان) مواجه گشت.
او به دنبال ابوعلی محمد بن الیاس به کرمان لشکر کشی کرد ابو علی الیاس دانست که معزالدوله او را تعقیب خواهد کرد و از کرمان به بم و سپس از بم به سیستان فرار کرد. هنگامی که ابوعلی محمد بن الیاس در آن منطقه سرگردان بود، معزالدوله در جیرفت به جنگ «علی کلویه»، رئیس قبایل بلوچ که متحد بزرگ ابوعلی محمدبن الیاس بودند رفت.
علی کلویه هوشیار بود و شبانه با ارتش قبیله های خود درتنگه ای میان دو کوه از هر سو علیه نظامیان معزالدوله قیام کردند و منجر به شکست سخت معزالدوله شد که در نتیجه نظامیان کشته و عده ای اسیر شدند.در این حمله ضربات سختی به سر و گردن معزالدوله وارد شد و او دست چپ و تعدادی از انگستان دست راست خود را از دست داد و پیکرش در میان مردگان افتاد. این خبر در جیرفت چرخید و مشاور معز الدوله، كوردفير و یاران که دور تر از آنها باقی مانه بودند با شنیدن خبر همگی فرار کردند. صبح روز بعد علی کلویه دستور داد تا پیکر معزالدوله را بیابند و او را زنده یافتند.علی کلویه پس از یافتن معزالدوله با احترام ضمن پوزش خواستن و اندوه نسبت به اتفاق راخ داده او را به جیرفت برد و به مداوای معزالدوله پرداخت.
پس از این واقعه علی کلویه در نامه ای به عمادالدوله از آنچه پيش آمد عذرخواهى كرد و اوضاع را براى او شرح داد. سپس اظهار داشت که از خود اطاعت می کند و نه آن را رها كرده و نه ترک كرده است. سپس عمادالدوله، قاضی شیراز، ابوعباس الحنات، ابوالفضل العباس بن فسنگس با مهربانی پاسخ او را دادند و در خواست آزاد سازی گروگان ها و تجدید عهد و قرارداد را داشتند. علی بن کلویه ضمن آزاد سازی معزالدوله و اسفهدوست و بقیه اسیران لباس های آنها را عوض کرد و برایشان ابزار و خوراکی آورد.
عماد الدوله او را به فارس فرا خواند تا منتظر دستور باشد
و پس از آن او را به استخر فرستاد. لشکر کشی او به کرمان موجب گردید که بنو الیاس برای همیشه اقتدار آل بویه را به رسمیت بشناسد. اما ولایات کرمان تا چند دهه بعد مستقیماً به آل بویه ملحق نشد. در سال ۳۳۴ هجری قمری عماد الدوله احمد را برای تسخیر بغداد بدان جا فرستاد و وی موفق به تصرف بغداد گشت و خلیفه بدو لقب معز الدوله را داد همچین او جانشین واقعی امیر الامرا شد پس از آن وی در بینالنهرین خود را در مواجهه با بریدیان دید که به بصره و واسط عقب نشسته بودند و دشمنان دیگر آل بویه حمدانیان بودند که پس از تلاشی بیثمر در بیرون راندن آل بویه از بغداد به شمال بینالنهرین عقبنشینی کرده بودند. معز الدوله در سال ۳۳۶ هجری قمری بریدیان را شکست داد.مسکویه از زبان عماد الدوله نقل میکند: «معز الدوله و رکن الدوله در نسب با من برادرند و در پرورش پسران من اند و در قدرت یافتن برکشیدگان من اند.» اگر چه معزالدوله در بغداد عنوان امیر الامرایی را یدک میکشید اما هیچ گاه ادعای امیر الامرایی کل فرمانروایی آل بویه را نکرد ولی در امور حکومتی مستقل و جداگانه رفتار میکرد. معز الدوله در سال ۳۵۶ در میانه راه جنگی ، بر ضد شاهانِ مناطق باتلاقیِ بینالنهرین در گذشت. پس از مرگش پسرش عز الدوله دعوی امیر الامرایی کرد و اختلافی در خاندان پدیدار گشت. وی اندکی پیش از مرگ عمان را تسخیر کرد. او در وصیتنامه خود به فرزندش اصرار میکند با ترکان با انصاف برخورد شود و سبکتگین در منصب خود نگه داشته شود. در این وصیتنامه از دو مسئله مبرم سخن میگوید یکی مربوط به سیاست آل بویه نسبت به حمدانیان و دیگری طرفداری از قبول برتری رکن الدوله برادرش و همچنین به پسرش سفارش میکند که احترام عضد الدوله پسر عمویش را نگاه دارد و جانب وی را رعایت کند. در دوران او حرم امامان در عراق بازسازی شد
و عزاداری روز عاشورا به صورت گستردهتر برگزار میشد.
۲ : عزالدوله بختیار

بختیار دیلمی (فرمانروایی از ۳۵۶ ه.ق/ ۹۶۷ م تا ۳۶۷ ه.ق / ۹۷۸ م) ملقب به عزالدوله و مُکَنّیٰ به ابومنصور، فرزند معزالدوله دیلمی از فرمانروایان آل بویه عراق بودهاست. در ۳۳۱ یا ۳۳۲ ه.ق در اهواز متولد شد. در ۳۵۶ ه. ق، از خلیفه المطیع لله لقب عزالدوله گرفت و در همان سال جانشین پدرش شد و تا سال ۳۶۷ ه. ق، بر بیشتر قلمرو پدرش —بجز عمان و کرمان که عضدالدوله دیلمی تصرف کرده بود— حکومت کرد. نواحی حکمرانی او شامل آذربایجان، جزیره، میانرودان و خوزستان بودهاست. دوران حکومت او بیشتر یا صرف کشمکش با همسایگان شامل حمدانیان موصل و حلب، فاطمیان دمشق و شام، بیزانس در شمال و عضدالدوله در شرق شد، یا شاهد درگیری قومی - مذهبی در داخل، که شامل ترکان سنی و دیلمیان شیعی بود. از مشکلات اصلی عزالدوله میتوان به ضعف اقتصادی و تهی بودن خزانه اشاره کرد که سببساز همیشگی شورش سپاهیان میشد. عزالدوله از نظر جسمانی قدرتی عجیب داشت ولی سیاستمدار با درایتی نبود. به شکار و بزم بسیار علاقه داشت، در عین حال، به علم و علما و برگزاری مجالس علمی نیز علاقهمند بود، به طوری که در زمان وکالت ابن بقیه، سالانه ده هزار درهم به او میداد تا نویسندگان را یاری دهد و کتاب تهیه کند.
حکومت
معزالدوله، پدر عزالدوله، هنگام مرگ، وصیت کرد که لقب امیرالامرایی بغداد را به بختیار دهند و از عزالدوله خواست تا از عمویش رکن الدوله، که بزرگ خاندان بویه بود، و پسر عمویش، عضدالدوله، اطاعت کند و با ترکان سپاه، خصوصاً فرمانده آنان، سبکتکینِ غزنوی، مدارا نماید. به گفته ابن مسکویه، پس از درگذشتن معزالدوله، سه روز باران شدیدی بارید، به طوری که رفتوآمد دشوار شد و دولتمردان و درباریان نتوانستند خارج شوند و همین امر به بختیار امکان داد که، بدون درگیری، بر تخت نشیند.
لقب امیرالامرا بهخودیخود نشان از هیچ برتری نداشت و امتیازی محسوب نمیشد، کما اینکه خلیفه این عنوان را به ضعیفترین و جوانترین برادر آلبویه داده بود، اما هنگامی که جاهطلبی قویترین امیران آلبویه برای یکپارچه کردن کل سرزمین تحت فرمان بویهها را در نظر بگیریم، این لقب محملی برای برتریجویی سیاسی محسوب میشد. در مورد عضدالدوله، که امیری قدرتمند بود، نمود این داستان به صورت ادعای دروغین عضدالدوله درآمد که خلیفه پدرش رکنالدوله را امیرالامرا نمودهاست؛ در صورتی که عزالدوله این لقب را داشت.
اخشیدیان مصر وآل بویه (شیعههای) عراق، همیشه بر سر حکومت بر مکه جنگ داشتند؛ به نحوی که یک بار در ۳۴۳ ه.ق و دیگربار در ۳۵۶، در حج، امیرحاجیان بویهها، حاجیان مصری را غارت کرد و امیر ایشان را به قتل رساند. در آن تاریخ به نام بختیار در مکّه خطبه خوانده شد و امیری حج بر عهده ابواحمد موسوی پدر شریف رضی و علم الهدی گذاشته شد و برخلافت المطیع للّه نیز تأکید شد.
در ۳۵۶ ه. ق، وشمگیر به خراسان حمله کرد و رکن الدوله از بختیار کمک خواست. عزالدوله سبکتکین را مأمور کمک نمود. بدنبال سرپیچی سبکتکین، بختیار ناچار بَختَکین آزادرویه، یکی از غلامان پدرش را به کمک عمویش فرستاد که البته با مرگ وشمگیر قضیه منتفی شد. در همین زمان، کارگزاران عضدالدوله برای خرید سالانه سپاه به بغداد آمده بودند؛ اما بختیار مانع کار آنان شد و زمینه اختلاف با پسر عمویش را فراهم آورد.
مشکل اقتصادی عزالدوله به او امکان پرداخت حقوق سپاهیان را نمیداد. در نتیجه ترکان و دیلمیان سپاه هردو بر او فشار میآوردند. کاتب دربار تقبل کرد که مخارج سپاه را با دریافت خراج از اهل ذمه و گرفتن اموال و املاک مردم حل کند که به پاداش این کار به وزارت رسید. اما عزالدوله در ۳۵۸ او را عزل و اموال و املاکش را ضبط نمود، و کاتب دیگر دربار را به جای او برگماشت؛ لیکن پس از مدتی، باردیگر او را به وزارت آورد.
در سال ۳۵۷، حبشی برادر عزالدوله که به تحریک اطرافیانش از فرستادن خراج بصره به بغداد سرباز میزد، سر به شورش برداشت و وزیر مأمور به دفع او شد. ابوالفضل عباس وزیر با حیله حبشی را در جنگ شکست داد و او و تمامی افراد خانواده و نزدیکانش را دستگیر و اموال بسیاری از آنان را مصادره کرد. حبشی مدتی در قلعه مهدی، و سپس اهواز و رامهرمز دربند بود؛ اما سرانجام با درخواست رکن الدوله، از زندان آزاد شد و نزد عمو و سپس پسر عمویش عضدالدوله رفت. بختیار نیز پسر هشت ساله خود مرزبان را به جای برادر، امیر بصره کرد.
در همین سال ۳۵۷، محمد فرزند مستکفی در بغداد ادعای مهدویت کرد. او که پیش از این نزد کافور اخشیدی در مصر، کارش بالا گرفته بود، به بغداد رفت و بین علویان و اهل سنت طرفدارانی جمع کرد. سبکتکینِ غزنوی ابتدا طرفدار او شد اما هنگامی که فهمید پسر مستکفی است، از طرفداری او منصرف شد. سرانجام عزالدوله او را دستگیر کرده نزد خلیفه فرستاد، و خلیفه او را مجازات نمود.
برآمدن فاطمیان درمصر برای عزالدوله بختیار مشکلهای جدیدی فراهم نمود. همین باعث شد تا حسین (یا حسن) بن احمدبن ابوسعید جنابی قرمطی با کمک مالی بختیار و تحریک خلیفه در ۳۵۸ روی به دمشق نهد و بر آن شهر که در دست جعفربن فلاح، از فرماندهان خلیفه فاطمی، بود مسلط شود.
در زمان عزالدوله، عمران بن شاهین که بر اثر ارتکاب جنایتی در زمان معزالدوله، به باتلاقهای اطراف واسط و بصره پناه برده بود، دوباره سر به شورش برداشت. عزالدوله در ۳۶۰، ناگزیر شد که برای جنگ با وی به نعمانیه برود؛ اما در این جنگ شکست خورد و تقاضای صلح کرد.
برای رفع اختلاف میان ترکان و دیلمیان، عزالدوله در ۳۶۰ دختر بختکین را به
ازدواج پسر خود مرزبان و دختر بَکتجور، غلام معزالدوله، را به عقد پسر دیگر خود سالار درآورد و همه سپاه برای حفظ دوستی سبکتکین و بختیار
سوگند خوردند، لیکن این کار ثمری نداشت.
تهاجم بیزانس

در ۳۶۱ه.ق (۹۷۲ م)، دمیستیکس با سپاه روم شرقی به جزیره ومیانرودان حمله کرد. جمعی از مسلمانان کشته و اموالشان غارت شد. مردم ربیعه و دیاربکر از خلیفه و عزالدوله که در کوفه بود، یاری خواستند. بختیار وعده جنگ با رومیان را داد و فرمان جنگ صادر کرد. عده زیادی از غازیان در بغداد جمع شدندو به روم حمله بردند و بسیاری از رومیان را اسیر کردند و جمع زیادی از بطریقان (پاتریسینها) را کشتند و سرهایشان را برای مسلمانان آوردند. بختیار به بهانه جنگ با رومیان، چهارصدهزار درهم از خلیفه گرفت و مسئله جهاد را فراموش کرد، در صورتی که خلیفه برای تأمین این پول، اسباب خانه و لباس خود را فروخته بود.
وجود غازیان پرشور در بغداد، شامل سنّیان و شیعیان و جوانان و عیاران، سبب شد تا مردان مسلح بسیاری در بغداد پراکنده شوند و در سال ۳۶۱ اغتشاش به وجود آید. در این سال، عیاران محلهها را غارت و به خانهها حمله میکردند. محلة کَرْخ که شیعهنشین و کانون بازرگانی بود، گرفتار هجوم شد؛ ترکان به هتک ناموس مردم پرداختند و خمار، رئیس پلیس عزالدوله در بغداد، را به بهانهای به قتل رساندند. بختیار برای جلوگیری از گسترش شورش، از خون صاحب شرطه خود گذشت و برای رفع فتنه ترکان از سبکتکین کمک خواست و یکی از حاجبان سبکتکین را صاحب شرطه بغداد کرد.
در شعبان ۳۶۲، زندانبان زندان کرخ مردی عامی از اهل سنت را به قتل رساند.
مردم و ترکان شوریدند و زندانبان را کشتند و جسدش را سوزاندند و زندانیان را آزاد ساختند. ابوالفضل عباس (وزیر) که سنی متعصبی بود، حاجب خود، صافی، را که او نیز سنیای متعصب بود، برای کشتار عامه به کرخ فرستاد. صافی کرخ را به آتش کشید، که در آن هفده هزار تن کشته شدند و سیصد دکان و ۳۳ مسجد و بسیاری از اموال مردم در آتش سوخت. در ۳۶۲، ابوالفضل عباس، که در آتشسوزی کرخ مؤثر بود، از وزارت عزل شد و پس از او ابن بَقیّه، که آشپز عزالدوله بود، به وزارت رسید و دستور داد تا
ابوالفضل عباس را حبس و اموالش را مصادره کنند.
اختلاف با ترکان سپاه
سپاهیان دیلمی از یکسو و ترکان سپاه که از سوی دیگر بر عزالدوله برای تأمین هزینه سپاه فشار میآوردند؛ اما خزانه خالی و درآمد ناکافی حکومت، کفاف هزینههای روزافزون سپاه را نمیکرد. در ۳۶۳، سپاهیان شورش کردند. عزالدوله اجباراً برای تأمین هزینه سپاهیان، به موصل که اباتَغْلِب حَمْدانی در آن حکومت میکرد حمله نمود. پس از مرگ معزالدوله، اباتغلب قصد داشت به دلیل ناتوانی مالی و ضعف سیاسی بختیار، بغداد را تصرف کند. در ۳۶۲ امیر حمدانی سعی نمود که با نیرنگ سبکتکین را به دستگیری خلیفه و عزالوله برانگیزد، لیکن با وساطت وزیر بین عزالدوله و سبکتکین صلح شد و بختیار شرایط سبکتکین را پذیرفت.
عزالدوله از هجومش به موصل، در ۳۶۳، نتیجهای نگرفت و این بار برای به دست آوردن پول، به اهواز که مقر املاک ترکان و خصوصاً سبکتکین بود، روی آورد و سبکتکین را در بغداد نهاد. حاکم اهواز، بختکین آزادرویه، با عزالدوله به شایستگی رفتار نمود و دو بار مالیات سالانه را پیشکش کرد، اما بین لشکریان دیلمی و ترک جنگ درگرفت. سران دیلمی از عزالدوله خواستند که ترکان را زندانی کند و در اهواز خون ترکان مباح اعلام شد. عزالدوله قبل از حرکت به سوی اهواز، از اطرافیان خود خواسته بود که شایعه مرگش را در بغداد پخش کنند و هنگامی که سبکتکین برای تسلیت آمد، او رادستگیر نمایند. سبکتکین در این دام نیفتادو آشکار شدن این نیرنگ ترکان را شوراند. به حدی که کاخ عزالدوله را محاصره نمودند و به آتش کشیدند. اهل سنت، به طرفداری از ترکان، به محله شیعهنشین کرخ حمله کردند و باردیگر آنجا را به آتش کشیدند. سرانجام عزالدوله زندانیان ترک را آزاد و آزادرویه را به جای سبکتکین سپه سالار کرد. چون اختیار بغداد از کف عزالدوله خارج شد، رکن الدوله، عضدالدوله و اباتغلب حمدانی را به کمک طلبید. همچنین با فرستادن هدایایی برای عمران بن شاهین، از او نیز یاری خواست لیکن عمران هدایای او را پس فرستاد و درخواست کمک او را رد کرد.
سبکتکین در ۳۶۴ به عزالدوله پیشنهاد کرد که بغداد و واسط سرزمین ترکها باشد و بصره
و اهواز متعلق به دیلمیان. بعد از آگاهی دیلمیان از پیشنهاد، دگربار میان آنان و ترکان جنگ به راه افتاد. سبکتکین و ترکان به واسط رفتند و خلیفه الطائع بالله و پدر او المطیع را که در ۳۶۳ از خلافت عزل کرده بودند، با خود به واسط بردند. در گیرودار سفر، المطیع و سبکتکین درگذشتند و البتکین بر ترکان امارت یافت. بختیار از عضدالدوله کمک خواست، اما عضدالدوله که در انتظار نابودی او بود، کمک را به تأخیر میانداخت، تا سرانجام به عزالدوله پیغام داد که از واسط خارج شود. ترکان، واسط را محاصره کرده بودند لیکن هنوز حرمت عزالدوله
را نگاه میداشتند و او را دستگیر نمی کردند.
عضدالدوله وارد میشود
سرانجام با اصرار عزالدوله، عضدالدوله به سوی واسط حرکت کرد و وزیر رکن الدوله هم که از ری آمده بود به کمک عزالدوله آمد. در نتیجه آلپتگین و ترکان به بغداد بازگشتند و اباتغلب حمدانی که در غیاب ترکان وارد بغداد شده بود، بغداد را تخلیه کرد.
عضدالدوله بدنبال ترکان شورشی به بغداد حمله کرد و ترکان را شکست داد. او که آرزوی حکومت عراق را در سر میپرورد و از گذشته نیز با بختیار اختلاف داشت، پنهانی از سران دیلمی سپاه خواست که بر عزالدوله بشورند و حقوق عقب افتاده را بخواهند، در حالی که خزانه خالی بود و از عزالدوله هم خواست تا برای تهدید سران سپاه، بظاهر از کار کنارهگیری کند. بختیار خواسته او را پذیرفت و عضدالدوله با این ترفند بختیار و خانواده اش را دستگیر و زندانی کرد. سپس از ترکان استرداد خلیفه الطائع بالله را خواست و او را به بغداد بازگرداند و به او اکرام فراوان نمود، سپس با عمران بن شاهین و اباتغلب صلح کرد.
مرزبان پسر عزالدوله، حاکم بصره، ماجرای دستگیری پدرش را با رکن الدوله در میان نهاد. در همین زمان، عضدالدوله نیز ابوالفتح عمید (وزیر رکن الدوله) را نزد پدر فرستاد تا با وعده سی میلیون دینار خراج سالانه، امارت او را بر عراق بپذیرد و قبول کند که عزالدوله و خانواده اش به ری نزد او بروند.
رکن الدوله از دستگیری عزالدوله بسیار ناراحت شد و برفرزند خشم گرفت و دستور داد که به شیراز بازگردد. ابن بقیه در واسط از فرمان عضدالدوله سرپیچی نمود و عمران بن شاهین نیز با او همداستان شد. عضدالدوله برای سرکوب آنان لشکری فرستاد که پیروز نشد. مردم چون از شکست لشکر عضدالدوله آگاهی یافتند، شورش نمودند. در فارس، چون مردم شنیدند که پدر بر او خشم گرفته، جلوی ارسال اموال وی را بستند؛ و مردم بغداد نیز بر شوریدند. عضدالدوله به ناچار عزالدوله را از بند رها کرد و به فارس بازگشت و عزالدوله را، به نیابت از خود در عراق برگماشت. با خروج عضدالدوله از عراق، ابن عمید وزیر رکن الدوله، که در عراق مانده بود، به وزارت بختیار منصوب شد. عزالدوله با فخرالدوله،ابن بقیه، حکمران کرد حسنویه برزیکانی، اباتغلب حمدانی، معین الدین، و عمران بن شاهین ضد عضدالدوله همدست شد و نام او را از خطبه برانداخت و در بغداد بدگویی از او را رواج داد. ابن عمید وزیر هم به این اختلاف دامن میزد. خلیفه، دختر عزالدوله را به عقد خود درآورد و صاحب شرطه سبکتکین، که در آتشسوزی کرخ دست داشت، مجازات شد.
با مرگ رکنالدوله در ۱۸ محرم ۳۶۶–۱۶ سپتامبر ۹۷۶ - تمام تلاشهای عزالدوله ضد پسرعمویش عضدالدوله
بیاثر شد زیرا عضدالدوله دیگر نگرانی از مخالف پدرش نداشت و میتوانست با عزالدوله روبرو شود. در ۱۱ ذیقعده ۳۶۶ - اول ژوئیه ۹۷۷ - عضدالدوله در اهواز به راحتی عزالدوله را شکست داد.حتی با وجود این شکست، باز عضدالدوله به عزالدوله اجازه داد که به سوریه برود و در آنجا برای خودش امارتی تأسیس کند، اما عزالدوله بر پیمان خود با پسرعمویش پایدار نماند و به تحریک اباتغلب حمدانی، باردیگر همراه با حمدانیها به نبرد عضدالدوله نزدیک سامرا رفت که شکست خوردند(۱۸ شوال ۳۶۷–۲۹ می ۹۷۸)
و عزالدوله به دستور عضدالدوله اعدام شد.
میراث
عزالدوله بختیار آل بویه فرمانروایی خوزستان و عراق و دامادبنیانگذار حکومت غزنویان سبکتگین غزنوی
براساس از گفتهها مردم بختیاری از نوادگان عزالدوله بختیار هستند؛ زیرا پیش از آن نامی از بختیاری وجود ندارد. گروهی از نوادگان عزالدوله بختیار در زمان حکومت آل بویه در منطقه امروزی بختیاریها ساکن شدند وعلی قلی بختیاری، در کتاب خود موسوم به تاریخ بختیاری مینویسد:
بعد از تتبع از کتب تاریخ، این ایل جلیل نسبشان به ملوک بویه که ساسانیالاصلند،
میرسد و سرسلسله ایشان، عزالدوله بختیار است؛ زیرا قبل از عزالدوله بختیار نامی در کتب نیست. ممکن است در قدرت و سلطنت آل بویه جماعتی از کسان ایشان که در ایران پراکنده شدهاند،
شعبهای از ایشان به اسم بختیار معروف شده باشند.
۳ :عضدالدوله دیلمی (ابوشجاع , امیرالامرا , تاج المله)
۴ : صمصامالدوله دیلمی (امیرالامرا)
۵ :شرفالدوله(ابوالفوارس , امیرالامرا)
۶ : بهاءالدوله دیلمی (ابونصر)
۷ :سلطانالدوله دیلمی
۸ : مشرف الدوله دیلمی (حسن دیلمی)
حسن دیلمی (۱۰۰۳ - مهٔ ۱۰۲۵ م.) ملقب به مشرفالدوله و مُکَنّیٰ به ابوعلی، از ۱۰۲۱ تا ۱۰۲۵ میلادی، امیر آل بویه در عراق بود. او کوچکترین فرزند بهاءالدوله دیلمی بود.
۹ : جلال الدوله دیلمی (پیروز خسرو)

پیروزخسرو (فیروزخسرو) دیلمی ملقب به جلالالدوله و مُکَنّیٰ به ابوطاهر (۹۹۳ یا ۹۹۴ تا ۱۰۴۴ میلادی) پسر بهاءالدوله بین سالهای ۱۰۲۷ تا ۱۰۴۴ میلادی یا ۴۰۶ تا ۴۲۳ خورشیدی امیر آل بویه بودهاست.
ابوکالیجار با یک حمله بر فارس چیره شد و قوامالدوله ابوالفوارس شیردل دیلمی را در نبردی دیگر میان بیضا
و استخر درهم شکست. در ۴۱۶ق/۱۰۲۵م، پس از مرگ مشرفالدوله (برادر جلالالدوله)، در بغداد به نام او را از خطبه بیفکندند و جلالالدوله را به حکومت شناختند. ابوکالیجار در ۴۱۹ق/۱۰۲۸م، به هواخواهی از دیلمیان که ترکان بر ایشان تاخته بودند بصره را تصرف کرد. در همان سال پس از مرگ ابوالفوارس بر کرمان نیز چیره شد و سال بعد، از بیم محمود غزنوی، به جلالالدوله دست اتحاد داد، ولی جلالالدوله در پاسخ به اهواز تاخت و دست به چپاول گشود و سپاه ابوکالیجار را درهم شکست.
با این همه، وی به بغداد بازگشت.
به خلافت رسیدن

پس از مرگ القادر بالله، پسرش ابوجعفر عبدالله، ملقب به القائم بامرالله، جانشین او شد. خلافت القائم، پس از بیعت جلالالدولهٔ دیلمی با او، رسمیت یافت. القائم بامرالله نیز سیاست پدر را در بازیابی قدرت خلیفه و تضعیف آل بویه دنبال کرد و در اندام لرزان خلافت عباسی استحکامی پدید آورد، بهطوریکه درخواست لقب ملکالملوک از جانب جلالالدوله دیلمی به استفتاء از فقها موکول گردید. خلیفه برای تحکیم بخشیدن به قدرت خلافت و گریز از ضعف احتمالی، سنجیدهتر از گذشته عمل کرد. او در جریان اختلاف میان جلالالدوله و ابوکالیجار دیلمی، جانب هر دو را رعایت مینمود تا در صورت غلبهٔ هر یک از آنان بر دیگری، موقعیت تثبیت شدهای داشته باشد. در این زمان به نظر میرسد، خلیفه به تدبیر سیاسی دیگری نیز متوسل شده باشد و آن برقراری ارتباط با طغرل سلجوقی بود. از نوشتهٔ ابن اثیر چنین بر میآید که خلیفه میخواسته اختلاف میان دو امیر دیلمی را به اطلاع طغرل برساند و او را به بغداد دعوت نماید.
صلح جلال الدوله
در ۴۲۲ق/۱۰۳۱م، سلطان مسعود بر کرمان چیره شد. سال بعد ترکانِ بغداد بر جلالالدوله شوریدند و خطبه به نام ابوکالیجار کردند، اما وی از رفتن به بغداد امتناع کرد و آنها نیز نام او را از خطبه انداختند. سرانجام در ۴۲۸ق/۱۰۳۷م میان ابوکالیجار و جلالالدوله صلح افتاد و خلیفه القائم بامرالله، برای ابوکالیجار خلعت فرستاد. در ۴۳۳ق/۱۰۴۲م، ابوکالیجار عُمان را تصرف کرد.
معاصران
جلالالدوله با ابوکالیجار مرزبان پسر سلطانالدوله (۴۳۵-۴۴۰ ه.ق.)، مَلِکِ رحیم بویی (۴۴۰-۴۴۷ ه.ق.) و سلطان طغرل بیگ (۴۲۹-۴۵۵ ه.ق.)، الپ ارسلان (۴۵۵–۴۶۵ ه.ق.)، ابو جعفر عبدالله قائم (در سال ۴۲۲ ه.ق.) و ملکشاه (۴۶۵–۴۸۵ ه.ق.) معاصر بود.
وفات
جلالالدوله دیلمی که از متصلبین شیعه بود، در تاریخ پنجم شعبان المعظم سال ۴۳۵ هجری قمری وفات کرد.
۱۰ : عمادالدوله ابوکالیجار
۱۱ : ملک رحیم
خسرو پیروز (خسرو فیروز) دیلمی (۴۴۰–۴۴۷ ه.ق.) ملقب به الملک الرحیم (مَلِکِ رحیم) و مُکَنّیٰ به ابونصر امیر آل بویه عراق و فرزند ابوکالیجار مرزبان بود.
فرمانروایی مستقل
خسرو پیروز (خسرو فیروز) دیلمی پس از مرگ پدرش با نام «ملک رحیم» در بغداد به پادشاهی رسید. برادرش ابومنصور پولادستون کنترل فارس را به دست گرفت، و از جانشینی او در سراسر امپراتوری آلبویه جلوگیری کرد. پس این دو به نبرد برای برتری در آمدند. در این دوره ملک رحیم ، علاءالدین ابوالغنائم سعد را به جايگاه وزیر خود گماشت. در سال ۱۰۴۹ ملک رحیم لشکری به فرماندهی برادرش ابو سعد خسرو شاه فرستاد که توانست شیراز را بگیرند و پولادستون را نیز دستگير كند.
با این همه ابو سعد خسرو شاه چون دشمنی میان ترکان و لشکریان دیلمی در عراق افزایش می یافت به زودی به آنجا بازگردانده شد. تقریباً در همان زمان، سرزمین آل بویه در عمان برای همیشه از دست رفت. سپس پولادستون بار دیگر فرمانروای فارس شد و بخشهایی از اهواز را از ملک رحیم گرفت. ملک رحیم ولی توانست اهواز را بازپس گیرد و شهر دیگری به نام عسکر مکرم را از پولادستون بگیرد. سال آینده، ارتش آمیخته از تبارهای عرب و کرد، اهواز و سرزمینهای پیرامون آن را ویران کردند، ولی بعدا از سوی ملک رحیم رانده شدند.
در سال ۱۰۵۱ یا ۱۰۵۲، ملک رحیم بار دیگر برادرش پولادستون را شکست داد و فارس را گرفت.
سپس ابو سعد خسرو شاه را به فرمانداری استان گماشت. با این همه شیراز در سال ۱۰۵۳ یا ۱۰۵۴، زمانی که پولادستون با جایگاه دست نشانده طغرل سلجوقی به شيراز بازگشت، از دست رفت. در سال ۱۰۵۵ یکی از رهبران دیلمی به نام فولاد شیراز را گرفت و پولادستون را ناچار به عقب نشینی از فارس کرد. فولاد پس از آن با ملک رحیم هم آوا شدند و در آنجا رحیم پذيرفت اختیار فولاد را گواهی دهد. ولی ملک رحیم و ابو سعد خسرو شاه به او اعتماد نکردند و به همراه پولادستون شیراز را از فولاد گرفتند.
سپس پولادستون بار دیگر به پيروی از ملک رحیم گردن نهاد.
گرفتار شدن در زنجیر طغرل
پس از مدتی کوتاه از ورود طغرل به بغداد و به بهانهای کوچک، میان مردمان بغداد و لشکریان طغرل نبردی درگرفت که منجر به کشته و زخمی شدن و اسارت تعداد زیادی از طرفین شد و غزها نیز به غارت اموال بزرگان و آرامگاه خلفا مشغول شدند. طغرل با تصور نقش داشتن سلطان رحیم در شورش مردم بغداد، در طی نامهای نکوهشآمیز، دستور خلیفه به سلطان رحیم در جهت حضور در نزد طغرل به دلیل رفع اتهام از او را، خواستار شد و همراه با این نامه، اماننامهای برای سلطان رحیم و اطرافیانش در جهت کسب اطمینانشان ارسال نمود. در نتیجه سلطان رحیم و نزدیکانش به همراه تعدادی از فرستادگان خلیفه نزد طغرل رفتند؛ اما تمامیشان توسط غزها غارت شدند و سلطان رحیم و یارانش نیز در پایان رمضان همان سال و به فرمان طغرل به اسارت درآمدند و مدتی بعد سلطان رحیم به دژ سيروان گسيل، و ناگزير به اقامت در آن شد که در نتیجهٔ این رویدادها، حاکمیت آل بویه در عراق عرب پایان پذیرفت.
آل بویه ری
۱: رکن الدوله دیلمی (حسن )
حسن دیلمی ملقب به رکنالدوله و مُکَنّیٰ به ابوعلی پسر بویه (درگذشت ۹۷۶ میلادی) یکی از امرای نخستنین بوئیان در ایران و عراق بود. او در رکاب برادر مهترش علی عمادالدوله و برادر کهترش احمد معزالدوله دودمان بوئیان را بنیان گذاشت.
پیش از پادشاهی عماد الدوله
در حوالی سال ۳۱۶ه.ق / ۹۲۸م حسن حدوداً سی سال داشت به همراه احمد که نوجوانی سیزده ساله بود به برادر بزرگترش علی که در سپاه ماکان بن کاکوی (از امرای گیلان و طبرستان) منصبی داشت پیوست. ماکان از پی تعرض به نیشابور، از مرداویج شکست خورد و متواری شد. سه فرزند بویه بیدرنگ به خدمت طرف پیروز درآمدند. ابراز لیاقت علی عمادالدوله باعث شد که مرداویج حکومت شهر کرج، تختگاه شاهزادگان دلفی را به وی بسپارد (این شهر با کرج امروزی متفاوت است و در نزدیکی بهرام آباد کنونی در صد کیلومتری جنوب شرقی همدان واقع بودهاست). (کرج ابودلف از شهرهای باستانی و مهم ناحیهٔ ایران مرکزی بودهاست. براساس نوشتههای جغرافیایی این شهر بر سر راه اصلی همدان به اصفهان و تقریباً در میانهٔ آن قرار داشتهاست. دربارهٔ تاریخ این شهر اطلاعات دقیق و مفصلی در دست نیست. احتمالاً کرج در دورهٔ پیش از اسلام شهری آباده بوده، لیکن در طول حملهٔ اعراب برای مدتی دچار رکود شدهاست. تا اینکه در قرن دوم هجری به همت خاندان ابودلف عجلی بازسازی شده و رو بهآبادی نهادهاست. گویا کرج تا قرن هفتم هجری همچنان آبادی خود را به عنوان شهری مهم و مرکز ولایتی حفظ نمودهاست. اما از قرن هشتم هجری به بعد، در هیچیک از آثار تاریخی و جغرافیایی ذکری از این شهر به میان نیامده است. بهطوریکه امروزه محل دقیق آن را نمیتوان معین نمود. یگانه اثری که منحصراً دربارهٔ تاریخ این شهر نوشته شده، رسالهای است که محمد حسن خان اعتماد السلطنه در سال ۵۰۳۱ هجری قمری به دستور ناصر الدین شاه قاجار به رشتهٔ تحریر درآورده است. در این اثر اعتماد السلطنه با استناد به متون تاریخی و جغرافیایی و با استفاده از تحقیقات غربی محل شهر کرج را با روستای تازه شهر شدهٔ آستانه، در ۲۳ کیلومتری جنوب شهر اراک، منطبق میداند. این اثر که تاکنون منتشر نشدهاست، برای آگاهی از تاریخ و جغرافیای ناشناختهٔ این منطقه از ایران ارزشی انکار ناپذیر دارد) این انتصاب نقطه تغییر سرنوشت سازی برای آل بویه گردید چرا که مرداویج که به زودی از توسعه قدرت و نفوذ بوییان به وحشت افتاد هرگز نتوانست شهر کرج را از ایشان باز پس بگیرد. رشته درگیریهایی که میان بوییان و مرداویج در پی آمد به نتیجهای قطعی منتهی نگردید و طرفین به قراردادی مبنی بر متارکه جنگ بسنده کردند. به موجب این قرارداد حسن به عنوان گروگان به دربار مرداویج فرستاده شد.
در پی قتل مرداویج در سال ۳۲۳ه.ق / ۹۳۵م و فروپاشی سپاه و دربار وی،
حسن با دادن رشوه به محافظانش از زندان گریخت
و به نزد عمادالدوله بازگشت. در این هنگام عمادالدوله در فارس بود
و با تسخیر بقایای قلمرو مرداویج عملاً پادشاهی آل بویه را پایهگذاری کرده بود.
دوران پادشاهی عمادالدوله
آل بویه زیر فرمان علی به سرعت سلطه خود را بر اصفهان، فارس، کرمان و خوزستان گسترش دادند. حسن به فرمانروایی اصفهان منصوب شد و احمد فرماندهی حملات بلند پروازانه سپاه بوییان به بغداد مرکز خلافت عباسی را به عهده گرفت. در سال ۳۳۴ه.ق / ۹۴۵م احمد پیروزمندانه به بغداد درآمد و خلیفه به ناچار سیادت آل بویه بر مرکز و غرب ایران و عراق را به رسمیت شناخت و احمد، حسن و علی را به القاب معزالدوله، رکنالدوله و عمادالدوله ملقب ساخت. از این زمان تا هنگام مرگ عمادالدوله، صرفنظر از فراز و نشیبهایی که در نبردهای پیاپی با بقایای زیاریان پیشآمد، رکنالدوله حکمران نسبتاً مستقل ری و اصفهان باقیماند. در سکههایی که از این دوران باقیست نام رکنالدوله تنها در کنار نام خلیفه آمدهاست. سکههایی که عمادالدوله در فارس ضرب کردهاست نیز تنها نام عمادالدوله و خلیفه را بر پیشانی دارند، امری که نشان از استقلال نسبی رکنالدوله دارد. هر چند که خاندان بویه که اصلاً اهل دیلم (ناحیه دیلم) بودند، تختگاه خود را در شیراز محل اقامت برادر بزرگتر (عمادالدوله) قرار دادند و مرکزیت سنتی شیراز تا پایان دوران بوییان پابرجای ماند.
دوران عضدالدوله
با وفات امیرالامرا عمادالدوله (که فرزند پسری نداشت) در سال ۳۳۸ه.ق / ۹۴۹م بنا به وصیت خود او فناخسرو عضدالدوله فرزند رکنالدوله که تنها سیزده سال داشت در شیراز به تخت نشست. در این زمان رکنالدوله رسماً عنوان امیرالامرای آل بویه را به میراث برد و تا پایان عمر این لقب را برای خود حفظ نمود. در این دوران اگر چه کشمکشی مدام با سامانیان در شرق و درگیریهای گهگاه با حمدانیان در غرب قدرت آل بویه را به چالش میکشید، رکنالدوله و عضد الدوله موفق شدند ثباتی نسبی را در مرکز ایران بر قرار کنند. رکنالدوله در سال ۳۶۶ ه.ق / ۹۷۶ م درگذشت. آب رکن آباد شیراز که به کرات در اشعار فارسی یاد شدهاست از یادگارهای رکنالدوله است.
۲ : فخرالدوله(علی دیلمی)
علی دیلمی ملقب به فخرالدوله و مُکَنّیٰ به ابوالحسن پسر رکنالدوله دیلمی و برادر مؤیدالدوله و عضدالدوله دیلمی بود. پس از مرگ رکنالدوله ولایت جبال به دو فرزندش مؤیدالدوله و فخرالدوله رسید و بر طبق وصیت پدر او میبایست از برادر بزرگ خود عضدالدوله فرماندار فارس تبعیت کند و امارت او به نیابت برادر و تحت نظارت او باشد. مؤیدالدوله از همان آغاز تفوق و حمایت برادر بزرگتر را پذیرفت اما فخرالدوله زیر بار تحکم فرماندار فارس نرفت. قلمرو جبال هم بیشترش به مؤیدالدوله رسید. پس از شکست از برادرش مؤیدالدوله که به اشارت برادر بزرگتر به مقابله با او رفته بود به خراسان گریخت.
پس از مرگ زودهنگام برادرش، مؤیدالدوله، صاحب بن عباد وزیر مقتدر مؤیدالدوله، او را از خراسان به ری فرا خواند. فخرالدوله در ری به سلطنت ولایات جبال نشست و تقریباً تمام قلمرو پدر که نواحی ری، اصفهان و جرجان را در بر میگرفت، تحت فرمانروایی او درآمد. وزارت هم به صاحب بن عباد تعلق گرفت که فخرالدوله سلطنت خود را مدیون او بود.
قادر خلیفهٔ بغداد نیز به درخواست صمصامالدوله برای وی خلعت و فرمان فرستاد که در واقع با وصفی که او به سلطنت رسیده بود، به آن نیازی نداشت. اما این اقدام از جانب صمصام موجب دوستی برادرزاده و عمو گشت و موضع صمصام را در داخل خانواده تحکیم کرد.
چند سال بعد در فترت بعد از مرگ شرفالدوله ۳۷۹ قمری که صمصام نیز در زندان بود، فخرالدوله با عنوان بزرگ خاندان آل بویه یا رفع اختلاف برادرزادگان به اندیشهٔ تسخیر بغداد افتاد. از ری لشکر به همدان برد و از راه اهواز عزیمت بغداد کرد اما با مقاومت برادرزادهٔ دیگرش بهاءالدوله مواجه گشت و اندیشهٔ عزیمت را رها کرد و از آن پس همچنان به امارت ولایات جبال بسنده کرد.
فخرالدوله در شعبان ۳۸۷ قمری در قلعه طبرک نزدیک ری وفات یافت و
چون وفاتش با شورش دستهای از سپاه مقارن افتاد، جنازهٔ او چند روز بر روی زمین ماند. هنگام مرگ ۴۶ سال داشت. امروزه در پای کوه نقارخانه گورستانی سلطنتی از آل بویه وجود دارد که بقایای اندکی از برج آرامگاهی که مدتها گمان
میرفت از آن فخرالدوله است، در آن باقیمانده است.
۳ : مویدالدوله(بویه دیلمی)
بویهٔ دیلمی ملقب به مؤیدالدوله و مُکَنّیٰ به ابومنصور پسر سوم رکنالدوله حسن و از امیران آل بویه در ری، همدان و اصفهان بود. وی در این دوران از مشورتهای وزیر با کفایت خود صاحب بن عباد بهره برد. دوران پادشاهی وی از ۳۶۶ تا ۳۷۲ ه.ق. ا ز جانب عضدالدوله و پس از آن تا هنگام فوتش در ۳۷۳ ه.ق. به طور مستقل ادامه داشت.
۴ :فخرالدوله دیلمی (بار دوم )
۵ : مجدالدوله دیلمی (رستم دیلمی)

رستم دیلمی ملقب به مجدالدوله و مُکَنّیٰ به ابوطالب پسر بزرگ فخرالدوله دیلمی و همچنین برادر بزرگتر شمسالدوله دیلمی بود. پس از مرگ پدر در شعبان ۳۸۷ قمری، توسط خلیفهٔ بغداد، مجدالدوله و کهفالمله لقب یافت. به سبب اینکه هنوز در سنین خردسالی به سر میبرد، ادارهٔ امور و نیابت سلطنت به ملکهٔ فخرالدوله واگذار شد. نام مادر وی شیریندخت اسپهبد رستم طبری بود و سیده خاتون خوانده میشد. خاندان مادر وی نیز از فرمانروایان محلی طبرستان بهشمار میآمدند.
مجدالدوله دیلمی در هنگام خردسالی به امارت نشست و اوقات خود را بیشتر در مطالعه و تفریح به سر میبرد و امارت و حاکم واقعی تمامی قلمرو او و برادرش شمسالدوله دیلمی در حقیقت به دست ملکه سیده خاتون بود و سیده خاتون در سلطنت با فرزندانش شریک قدرت و نایب السلطنه آنان بود، با این حال مجدالدوله یک بار در سال ۳۹۷ قمری در همان سالهای کودکی به تحریک اطرافیان بر ضد مادر برانگیخته شد. ملکه هم به یاری بدرحسنویه، حاکم کرد دینور، ری را تسخیر کرد و مجدالدوله را برکنار نمود و برادرش شمسالدوله را به جای او نشاند. چندی بعد با وساطت امامزاده سلطان محمد شریف او دوباره بر سر مهر آمد و او را به امارت ری بازگرداند و شمسالدوله را به همدان فرستاد. حکومت مجدالدوله تا هنگامیکه ملکه مادر زنده بود محفوظ ماند بعد از مرگ مادر در سال ۴۱۰ قمری مجدالدوله با تحریک و توطئهٔ امراء مواجه شد.
محمود غزنوی از سالها اندیشهٔ تسخیر ری را داشت یک بار، در مدتی که ملکه سیده
خاتون زمام کارها را در دست داشت با نامه و پیام از وی درخواست تا در ری خطبه و سکه به نام سلطان کند اما جواب سنجیدهٔ وی او را ازین درخواست خویش منفعل کرد و از اندیشهٔ درگیری با پیرزنی که شکست از او مایهٔ رسوایی بود و پیروزی بر او هم چنانکه خود وی در جواب سلطان خاطر نشان کرده بود، افتخاری نداشت، منصرف کرد. اما بعدها که مجدالدوله خود حکومت ری را به دست داشت وقتی از دفع توطئه امراء عاجز ماند از سلطان محمود یاری خواست. سپاه محمود این بار به بهانهٔ اعانت به وی به ری آمد، مجدالدوله را دستگیر نمود و به هندوستان تبعید کرد
و به حکومت آل بویه در ری خاتمه داد.
آل بویه بصره
دیاء الدوله (ابو طاهر , فیروز شاه)
آل بویه همدان
۱ : مویدالدوله
۲ : فخرالدوله
۳ : شمس الدوله
۴ : سماء الدوله
آل بویه کرمان
قوام دوله
آل بویه خوزستان
تاج الدوله
فرهنگ و اعتقادات آل بویه
حکومت آل بویه شیعه مذهب بودند و نقش زیادی در گسترش تشیع در این دوره، داشتند. در دوره آل بویه، بویژه در عصر عضدالدوله دیلمی، علما و فقهای زیادی در تشیع تربیت شدند و کتابهای معروفی در زمینه تشیع در این دوره نوشته شد. شیخ صدوق و شیخ مفید از مهمترین علمای شیعی مذهب این عصر بودند.
دوره عضدالدوله دوره اوج فرهنگ و ادب بود. او نجوم را نزد عبدالرحمن بن صوفی رازی، زیج را نزد علی بن حسین معروف به ابن علم و دستور زبان عربی را نزد ابوعلی فارسی آموخت. مذهب ظاهریه از مذاهبی است که در قرن چهارم در جنوب ایران رونق یافت. پیشوا و پدید آورنده این مذهب، ابوسلیمان داود بن علی اصفهانی، معروف به ظاهری است. مبنای این مذهب مانند مذهب حنبلی، تمسک بهظاهر کتاب و سنت است. ظاهریه در زمان عضدالدوله قدرت یافتند و عضدالدوله به پیروی از این مذهب، متهم شد.
مهمترین دانشمندان دربار عضدالدوله دیلمی عبارتاند از ابوایوب اهوازی، ابن مندویه (پزشک)، ابوالحسین بن کشکرایا (پزشک)، ابوالحسن نفاخ (پزشک)، ابوالحسن جرایحی (پزشک)، ابوالحسن بصری(پزشک)، قسیس رومی (پزشک) که کتابهای زیادی از یونانی به عربی ترجمه کرد. ابوالحسن صوفی (منجم)، عبدالرحمن صوفی رازی (منجم) و نویسنده کتاب صورالکواکب، ابوعلی فارسی مولف کتاب الایضاح التکمله، ابوطیب متنبی، ابن مکیخا مسیحی، و حمزه اصفهانی را میتوان نام برد.
عضدالدوله دستور داد کتیبهای که نام دوازده امام شیعیان روی آن نقش شده بود، در تخت جمشید نصب شود. عضدالدوله همچنین به بازسازی حرم امام علی، امام حسین، امام جواد و امام حسن عسگری پرداخت و برای شهدای کربلا مقبره ساخت. عضدالدوله بیمارستان بغداد را ترمیم کرد و آن را بیمارستان عضدی نامید.
نظام اداری آل بویه از مهمترین ابداعات این دوره است که بر پایه نظام دیوانی دوره ساسانی و به شیوهای خاص، بنیان نهاده شده بود و از بخشهای زیر تشکیل میشد:
دیوان هزینه: امور مربوط به خزانه، اموال سلطنتی، نظارت بر مخارج دربار و ضرب سکه، از وظایف این دیوان به شمار میرفت.
دیوان خراج: وظیفه آن رسیدگی به مسائل مالی بهخصوص خراج و ثبت آن در دفاتر دیوانی بود. معزالدوله با واگذار کردن املاک سلطنتی و املاک بدون صاحب به سپاهیان و فرماندهان، خراج را تضعیف کرد. او با این تغییر و ایجاد اقطاع، در دراز مدت، سبب ویرانی زمینهای کشاورزی در عراق شد.
دیوان رسائل: صدور فرمانهای حکومتی، برقراری ارتباطات داخلی و خارجی بر عهدهی این دیوان بود.
دیوان خبر و برید: برقراری ارتباط و رساندن اخبار از ولایات به مرکز حکومت و بالعکس، بر عهده این دیوان بود. در دوره آل بویه، دیوان برید فعالیت چشمگیری داشت؛ زیرا ارتباط میان شاخههای عراق، جبال و فارس از طریق همین دیوان برقرار میشد. خاندان آل بویه و وزرای آنان از طریق جاسوسان وابسته به دیوان برید از همه تحولات آگاه میشدند.
دیوان سواد: این دیوان مربوط به روستاهای میان دجله و فرات بود.
دیوان قضا: رسیدگی به اختلافات و دعاوی مردم بر عهده این دیوان بود. در راس دیوان قضا، قاضیالقضات قرار داشت. شغل قضاوت همچون مشاغل دیگر، برای اولین بار در زمان معزالدوله به مقاطعه گذاشته شد. مقاطعه و فروش مناصب در زمان خلفا و در دوره آل بویه، به تقلید از آنها رواج یافت و عاملی برای باز گذاشتن دست کارگزاران به ظلم و ستم بر مردم بود.
دیوان سپاه: کار این دیوان رسیدگی به امور سپاه، گردآوری و
اعزام آنها برای جنگ، تامین و پرداخت مواجب سپاه و نظارت بر اقطاع لشگری بود.
آثار تاریخی به جا مانده از آل بویه
دروازه قرآن شیراز

دروازه قرآن در ابتدا در زمان عضدالدوله دیلمی ساخته شد و قرآنی آن جای داده شد تا مسافران با گذر از زیر آن متبرک شوند.در دوره زندیه کریم خان زند این دروازه را بازسازی کرد و اتاقی به بالای آن افزود و دو جلد قرآن بزرگ نفیس، به خط سلطان ابراهیم بن شاهرخ تیموری، در اتاقک بالای آن جای داد. این قرآنها، که به «قرآن هفده کیلوگرم» معروفند، اکنون از دروازه قرآن به موزه پارس انتقال یافتهاند. دروازه قرآن در دوره قاجاریه به علت وقوع چندین زلزله دچار صدمات زیادی شد که محمد زکی خان نوری آن را تعمیر نمود. این بنا در گذشته طاق قرآن نیز نامیده شدهاست. روزهای اول هرماه مردم از شهر خارج شده و از زیر این طاق عبور میکردهاند.در سال ۱۳۱۵ این بنا توسط شهردار وقت شیراز تخریب شد. دروازه قرآن در سال ۱۳۲۸ شمسی با همت یکی از بازرگانان شیراز به نام حاج حسین ایگار معروف به اعتماد التجار، با فاصله کمی از دروازه کهن ساخته شد. دروازه جدید در اندازه بزرگتر، شامل دهانه قوس تیزه دار و دو ورودی کوچک بر روی جرزهای دو طرف و اتاق مستطیل شکلی بر فراز آن برای گذاشتن قرآن ساخته شد. در این بنا، آیاتی از قرآن را به خط ثلث و نسخ دور تا دور در دروازه قرآن نگاشتهاند؛ در پیشانی شمالی این طاق آیه: «انّ هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم». (سوره اسراء، آیه ۹) و بر پیشانی جنوبی و سمت شهر شیراز آیه: «قل لئن اجتمعت الانس و الجنّ علی…». (سوره اسراء، آیه ۸۸) و در گوشه غربی طاق آیه: «انّا نحن نزّلنا الذّکر» و ادامه آیه در گوشه شرقی: «و انّا له لحافظون» (سوره حجر، آیه ۹) نوشته شدهاست.
آرامستان ابن بابویه

آرامستان ابن بابویه، در شهر ری قرار دارد. بسیاری از مشاهیر، در این آرامستان دفن شدهاند. نام این آرامستان برگرفته از نام محمد بن بابویه مشهور به ابن صدوق است که از فقهای شیعه و دانشمندانی بود که در دوره آل بویه میزیست و آرامگاه او در همین آرامستان، مکان قرار دارد.
طبق مستندات تاریخی، قبل از قاجاریه، آرامستان ابن بابویه، باغی بزرگ بود؛
اما پس از کشف پیکری درون سرداب و سنگی که نشان میداد قبر از آن شیخ صدوق است، بقعه شیخ صدوق در آن محل احداث شد. باستانشناسان بر این عقیده هستند که آرامستان ابن بابویه به دوره سامانی میرسد و بعدها بر اثر سیل تخریب شد.
آرامگاه شیخ صدوق نیز بهوسیله حمله مغول از بین رفته بود.
گچ بری های مسجد جامع نایین

مسجد جامع نائین به نام مسجد علویان شناخته میشد. این مسجد با الهام از مسجد النبی و به سبک خراسانی بنا شد و از مقاصد گردشگری نائین محسوب میشود. مسجد جامع نائین از مساجد اولیه شبستانی در دوره اسلامی است که شکل اولیه خود را تا حدود زیادی حفظ کرده است. ساختمان مسجد در قرن دوم هجری قمری ساخته شده است و بخش وسیعی از مسجد را شامل میشود.
در کتاب مراهالبلدان آمده است: مسجد تاریخی نائین به دستور عمر بن عبدالعزیز ساخته شده و سبک ساخت آن شبستانی است و شباهت زیادی به مسجد تاریخانه دامغان دارد. مهمترین ویژگی این مسجد، گچبریهای موجود در آن است. این گچبریها، بالای محراب قرار دارند و سه ستون روبهروی آن به سبک ایرانی، گچبری شدهاند و در آنها گلهایی با ۱۲ پر و نقشهای گیاهی هنری به سبک معماری ایرانی قرون اول سالامی، به چشم میخورد.
این گچبریها به دوره حاکمیت آل بویه تعلق دارند و
تا به امروز بعد از گذشت حدود هزار سال از آن دوره، تغییر و تحولی در آنها دیده نشده است. بالای محراب و در گچبریهای مسجد، دو کتیبه به خط کوفی نوشته
شده است که آیات قرآنی سوره نمل و توبه را شامل میشوند.
پل بند امیر

پل بند امیر در جلگه مرودشت و روی رود کر در شمال استان فارس واقع شده است. این پل به دستور عضدالدوله دیلمی ساخته شد. معماران ایرانی بند امیر را که یک پل-بند محسوب میشود، با شاخصههای معماری ایرانی بنا کردهاند. مقدسی مختصات پل بند امیر را در کتاب خود ذکر کرده است.
این پل ۱۰۳ متر طول و ۵/۵ متر عرض و ۳/۸۰ متر ارتفاع دارد. پایههای این پل از سنگ آهک
و آجر ساخته شده و ملاط آنها را ساروج شکل داده است. برای ساخت بنای پل بند امیر از بستهای آهنی برای اتصال سنگها بهره بردهاند. برخی از محققان بر این عقیدهاند که
این پل روی پایههای پلی وجود داشته که از دوره ساسانیان بنا شده است.
درب امامزاده حمزه

درب امامزاده حمزه یکی از آثار تاریخی برجای مانده از دوره آل بویه است. بررسی این درب و کتیبههای قرآنی روی آن، نشان میدهد که این در از دوره آل بویه برجای مانده است. اسناد در این زمینه دو نظر دارند. برخی بر این عقیدهاند که درب امامزاده را از جا کنده و آن را دزدیده و به بهبهان بردهاند و بعضی دیگر عقیده دارند که در نفیس امامزاده حمزه برای تعمیر به بهبهان برده شد و دیگر به شهر برگردانده نشد. در هر صورت، این درب و کتیبههای نوشته شده روی آن مربوط به دوره آل بویه هستند.
سلسله آل بویه، از سال ۳۵۶ تا ۳۲۰ هجری قمری بر بخشهایی از ایران حکومت کردند.
این سلسله را سه برادر به نامهای علی، احمد و حسن تشکیل دادند و سپس حکومت را بین خود تقسیم کردند. علی در فارس، حسن در ری، همدان و اصفهان، احمد نیز در عراق حکمرانی میکرد. قلمرو جانشینان حسن را محمود غزنوی فتح کرد و قلمرو جانشینان احمد نیز به دست طغرل اول سلجوقی منقرض شد. دیالمه فارس نیز به دست کردان شبانکاره از بین رفتند.
بزرگترین امیر آل بویه عضدالدوله دیلمی بود که درباره او در بالا سخن گفته شد.
کلام آخر
ما در این وبلاگ در مورد سلسله آل بویه صحبت کردم . امیدوارم که مورد پسند شما قرار گرفته باشد.
منابع ما :
سایت کجارو به نشانی : kojoro
سایت ویکی پدیا